<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

به دست بسته ام ای مهربان؛ نگاه مکن. . .


"اسمت رو یادم نیست-ولی یادمه خیلی دوستت داشتم!"


#دیالوگ رضا کیانیان در فیلم سینمایی کفش هایم کو؟



☆>>> زنی با گلابی ها؛ اثر بنیان گذار جنبش هنری فراانگاشت ؛گیتی نوین.


☆>>>؛در خبر ها خواندیم_مهرداد خوانساری مدیر اجرایی انجمن آلزامیر گفته است _متولدین دهه شصت همیشه با بحران روبه رو بوده اند.و این بحران پایان نخواهد  داشت _و در مرحله بعد _تا سال 1420 بحران سالمندی گریبان آنها را خواهد گرفت.

خوب!

میگن تمرینات فکری ،مث جدول حل کردن،شطرنج و ....میگن؛30 دقیقه ورزش و نرمش/پیاده روی و 

 باغبانی و رفت روب  منزل؛میگن؛تناول سبزیجان و ماهی ...،تماس گرفتن با دوستان و آشنایان،..یا مثلا خوراندن نُت ها به مخیله،...باعث پیشگری از این بیماری میشه.میگن شعرو موسیقی بنیه ی حافظه رو قوی میکنه.میگن شاعر گفته ؛دوای درد بشر یک کلام باشد و

بس!

که من برای شما فریاد می زنم،باعشق!

خوب.بااین اوصاف...؛آلزایمر کیلو چنده؟


.


.

.

.



پ.ن؛توضیح اینکه آواز کلیسایی یک و دو/قرون وسطیِ!

یعنی بعد بیدار شدن وتحقیق و تفحص/فهمیدم  خواب دیدم رفتم به دوران قرون وسطی...واین آواز خوانده میشد و

مثال لالایی را می مانست... /من ام /بعد یک دل سیر خوابیدن/بیدار شدم.

بدون شرح!


                                 

همین.

چشم دریده دارد این شب عجیب

که دندان به طعم تازیانه تیز میکند.

بکند...!


ما هم به یاد می آوریم که هر خاکستر دیرپایی

خود

پیراهنِ هزار خرمن از خواب آتش است.

پس

پاسخ مرا چه می دهی که باداباد؟!

این جا

کبریت سوخته حتا،

در کمین حادثه می دود از بغض باد...


"سید علی صالحی"


برای گلدون دست هات. . .


تا یادم نرفته بنویسم،حوالی خواب های ما

سالِ پربارانی بود. . .


"سید علی صالحی"


پ.ن؛عنوان از ترانه ی رازقی ابی.

ئه رای زور خوشحالَ بئوستن!



                                           

دیالوگ!


                   

"یه وقتی بود قدم تو میدون سربازخونه که می ذاشتم،شیپور پادگان نعره می کشید.
چی بود؟
چه خبر بود؟
جناب سرهنگ وارد شد بودن.ایست خبردار.من داد می زدم آزاد. . . !"



بدون شرح!

                

سنگریزه ها،صدا،موسیقی،مورچگان. . .

 من فکر هایم را 

خیال می کنم

و خیال هایم را

به چرا می فرستم

 تا فربه شوند . . .



 'بیژن جلالی'

صدبرگِ منصور و رفقا !


                                            
 در پستِ ،
"در زمینه ی خاکستری روشن. . ."
حرف از ذهن ام رفت به نام شاعر و ...حواس ام رفت  پی صدای شاعر /شد!(درپاسخ به نظر آقای امیرعلی خان" باشماق")
که چه گفت؟که گفت؛"فراق؟...."
که دوستی  خواست بدونه  چه گفتگویی بوده؟!
 

                                    

خوب.
بخش اول و سوم رو  به دو دلیل  گذاشتم.
که بخش سوم/  بابت پاسخ به  پرسش "چه گفتگویی بوده؟!"اس.
و بخش اول /بابت از ابتدا ."شاید تمایل! 
مثلا پیگیر گفتگو شدن!! ازاین جور صوبتاس.
بهرجهت... شما مختاریدبخش دوم و چهارم و پنجم و
ششم رو در آپارات تماشاکنید.


من از رنگِ بی رنگیم در ملالم
تو سرخی و سبزی سپیدی سیاهی
من اینم که هستم
همینم!
در این صف که می بینی
عاشق ترینم. . .


عشقا چه عشرت دوستی . . .


ای خوش منادی های تو

                  در باغ شادی های تو

                                              برجای نان شادی خورد

                                                                            جانی که شد مهمان تو . . .

' مولانا'

با من از روشنی حرف می زنی؛و از انسان...

              



لطفا" به من حق بده

که تو را

مثل بچه ها

دوست داشته باشم...."شاملو"



پ.ن؛خوش ام میاد...خیلی؛که بعدِ آب و جارو کردن حیاط ،ناترازی هاش/واسه کفترا و یاکریم ها و گنجشکا؛ آبخوریِ!

که بعد تناول جرعه آبی ،به بامزه ترین شکل ممکن؛شروع میکنن  به قدم زدن...

گِلوم خشکِ.از دیروز تا حالا زبونم مث چوب خشک در کویرِ...

می دونستید؟پرنده ها چه همه بامزه لیز می خورن؟

یکی شون لیز خود.

دوست دارم راه رفتن کبک خرامان رو ببینم .

آخه خاقانی گفته ؛آن کسانی که طریق تو می روند/زاغ اند و زاغ را روش کبک آرزوست!

چه آرزویی؟چه اصراریه؟هرکسی راه و طریق خودش.

زاغ ها هم مث بچه ها قشنگ راه می رن.کفترا و خوصوصا یاکریم ها هم مث بچه ها،مثلا مث بچه های مای بیبی گرفته /خوشمزه راه می رن.

ولی خوب.بعضی بچه ها اونقدر قشنگ راه می رن.که آدم دوست داره  بلند بالا اسم شونو صدا کنه.تصور بفرمایید،بچهه به قشنگ ترین و بامزه ترین شکل ممکن راه میره و

صداش کنی.بایسته.قشنگ و دلچسب برگرده.اشاره کنی.که یعنی بیا ئازیزه که م.برسه بهت.هیچی نگی.ولی خوب چیه؟چه کار داری؟رو میشه از چهره اش فهمید.کوچولو کوچولوببوسیش و

بگی هیچی بلامیسر.همین جور الکی صدات کردم ،که ببوسمت.... 

بعد راه می افته که بره...

.می بیند؟چقدر قشنگ و بامزه داره می ره؟

به نیمه های راه رسیددلم میخواد  دوباره صداش کنم...

صداش میکنم؛ . . .


سان؟سان؟

یک تصویر!

             

خشت،کوره ،. . .



سال هاست

نان خشکی ها

از محله ی ما نمی گذرند

زیرا از نانِ خالیِ این همه سفره

چیزی برای پرندگان حتی 

باقی نمی ماند،

فقط می ماند بعضی شب ها

که پدر

دستِ خالی به خانه برمی گردد.


هر وقت پدر

دستِ خالی به خانه برمی گردد

من می فهمم

پنهانی دارد با خودش چه می گوید،

همه چیز. . .همه چیز گران شده است

قند،چای،نان،چراغ،چه کنم،زهرمار . . . 

همه چیز گران شده است.

و من هر شب آرزو میکنم

ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز

هنوز ماهیِ سیاه کوچولو

به دریا نرسیده بود.

ومن هر شب خواب می بینم

دست هایم دارند بزرگ می شوند:

خشت،کوره،آجر

سنگ،بیجه،محمد!

زورم به هیچ کدام نمی رسد

آجرِ همه ی برج های جهان

از خواب و خاکستر من است

زورم به هیچ کدام نمی رسد

راهِ کوره پزخانه دور است

من باید بزرگ شوم


من مجبورم بزرگ شوم.

ما حق نداریم گرسنه شویم

ما حق نداریم حرف بزنیم

ما حق نداریم سرما بخوریم

ما نان نداریم

خانه نداریم

پناه نداریم

شناسنامه نداریم

شب نداریم

روز نداریم

رویا نداریم.

اینجا

ما هر چه داشته فروخته ایم

جز گنجِ بزرگِ پنهانی

که پدر به آن شرف می گوید

اسمم شرف است

پسرِ زارعبدالله

از پیاده های پاک دشتِ ورامین ام

از پیاده های پاک دشتِ بَم،بامیان،کرج،کوفه،

آسیا!

و ما حق نداریم بمیریم

کفن و دفن درماندگان گران است

مزار و مجلس و گریه گران است

ما اشتباه به دنیا آمده ایم

دنیا

جای دزدانِ بی شرفی ست

که پرندگان را برای مردن

از قفس آزاد می کنند.


"سید علی صالحی"

شاره جان!


"روسری رقصنده با باد می روی در یاد بر بند رخت . . .

مائیم که می دویم از پی باد. . .

یا نمی دویم از پی باد

یا می رویم از یاد. . ."

'رضا براهنی'



گفتم،قدیم ها مامانا و خواهرها با برانداز کردن بند رخت های توی حیاط،دختر می پسندیدن!

البته این برای بعد انغلابِ.یعنی قبلش در گرمابه  ها "عروس می پسندیدن.بعد که منازل گرمابه دارشد این رسم بایکوت شدو

به بند رخت کشید.یعنی  شما اون سه ماه خدمت آموزشی رو درنظر داشته باش،یه چیزی تو همون مایه ها که ملحفه ها و لباسها و...بی چین و چروک پهن بند رخت باشن!

گفت،" چه مسخره!!"

گفتم آره.خیلی مسخره اس.

گفت،"چی؟"

گفتم،بپسندندونسپندی.

گفت،"ها شاره جان!"


گاهی،

یا مثلا وقتایی که دارم فکرمیکنم و

به قولی ذهن درگیرِ.توضیح گفتن سخته.ولیکن تصویری حرف میزنم،خسته نباشم! اون تصویر رو بابت عنوان گذاشتم.



همین.

    

                                       

ازمیانِ هاتویی های اویتامن!

 

                                     

ادامه مطلب ...

آری؛در نتوانستن نیز بایستن است. . .



اگر در جامعه ای فقط یک حسین  و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر هم علم خواهیم داشت

 و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن شکنی و هم "عشق به خدا..."


#دکتر_ علی _شریعتی

 

ادامه مطلب ...

یک سکانس !

             


                      


زنده باد امید!

تو  و اشتیاقِ پُر صداقتِ تو

من و خانه مان

میزی و چراغی . . . 

آری

در مرگ آورترین لحظه ی "انتظار"

زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم

در رویا ها 

 و 

در امیدهایم!



 

علی کوچیکه ،علی بونه گیر. . .

 


"علی کجاس؟

 تو باغچه

چی میچینه؟

آلوچه

آلوچه باغ بالا

جرات داری ؟بسم الله"


همین.



                                     



بوی ریحان در یاد . . .


چاره ای نیست

به دوست داشتنت ادامه می دهم . . .


"ای لیا"


قدیم ها عطر و بویِ گیاهی استفاده می کردن.مثلا همین برگ ریحان (سیا ریحان وحشی)درجیب پیرهن یا یقه می گذاشتن.که با هر بار ،یعنی هر دم و بازدمشان؛ عطرش بلند میشد...

 لبخندم می گرفت.

وقتی ام می پرسیدن لبخندت ازچه ؟

دروغ چرا؟

 نیش خندام  می گرفت .

بله،عرض می کردم؛قدیم ها بانوان  وقت نشاء شالی،حتما برگ  ریحان همراه می داشتن...

غروب ها

 وقت برگشتن از مزرعه،یاهمان بیجارسر،یاهمان شالیزار،آغوش نانا و

خاله جان بوی ریحان داشت ...

آره والا...به قول جناب" ای لیا"؛گاه دلتنگی تو را وا می دار لب های خاطره ای را ببوسی.




دیالوگ!

"همه عشقاق  

توو قصه ها شکست می خوردن...اما تو یه خُل دیگه ای!!!"


         

       



اگر ابرها بگذارند . . .

 

                                    

"و تورا در بهت آفتابی ات خواهم بوسید. . ."



همین.

 که من هنوزم و

در من همیشه وار تویی . . ‌ 

.

.

دادا میگه ،اینو آوردی/گذاشتی  بالاسرت،خوابت نمی بره...

ماندانا با ولوم نه کم نه زیاد/همون میزان می خونه؛با این منِ مانده تا ابد /در آرزویت بگو چه کنم؟/چون مرغ دل  در هوای تو گر /پر زد به سویت بگو چه کنم؟/...

تو دلم/بالحن مامانم می گم؛چی بأ بُکنی؟شکر خدا!

.

 .کمرش شکسته بود.مامانو صدا کردم.گفتم؛این چرا شکسته اس؟!!گفت باخودت ببرش.

بعد گفت،دسته گل برادرزادته!