نه در خیال ،که رویاروی می بینم
سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد
خاطره ام که آبستنِ عشقی سرشار است
کیفِ مادر شدن را
در خمیازه های انتطار طولانی
مکرر می کند.
□
خانه یی آرام و
اشتیاقِ پُر صداقتِ تو
تا نخستین خواننده ی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندی است که از نوازشِ دست های گرمِ تو
نطفه بسته است. . .
میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و ازپیش آماده،
و بوسه یی
صله ی هر سرود نو.
و تو ای جاذبه ی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا میکنی،
حقیقتی فریبنده تر از دروغ ،
زیبایی ات_باکره تر از فریب_که اندیشه ی مرا
از تمامیِ آفرینش ها باور میکند!
در کنارِ تو خود را
من
کودکانه در جامعه نو دوزِ نوروزیِ خویش می یابم
در آن سالیان گم،که زشت اند
چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!
□
خانه یی آرام و
انتطارِ پُر اشتیاقِ تو تا نخستین خواننده هر سرودِ نو باشی.
خانه یی که در آن
سعادت
پاداشِ اعتماد است
و چشمه ها و نسیم
در آن می رویند.
بامش بوسه و سایه است
و پنجره اش روبه کوچه نمی گشاید
و عینک ها و پستی ها در آن راه نیست.
□
بگذار از ما
نشانه ی زندگی
هم زباله یی باد که به کوچه می افکنیم.
تا از گزندِاهرمنانِ کتاب خوار
_که مادربزرگانِ نَرینه نمای خویش اند_امانِمان باد.
تو را و مرا
بی من و تو
بن بستِ خلوتی بس!
که حکایتِ من و آنان غمنامه ی دردی مکرر است:
که چون با خونِ خویش پروردمِشان
باری چه کنند
گر از نوشیدنِ خونِ منِشان
گزیر نیست؟
□
تو و اشتیاقِ پر صداقت تو
من و خانه مان
میزی و چراغی. . .
آری
در مرگ آورترین لحظه ی انتظار
زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم.
در رؤیاها و
در امیدهایم!
به اتفاق دادا_ رضا رو تماشا کردیم.
رضا _یک فیلم درام به کارگردانی علی رضا معتمدی_و به تهیه کنندگیِ کیومرث پوراحمدِ.
فاطی زن رضاهِ.
"....جایی نوشته بود،رضا در وجود بحت و بسیط غوطه ورِ.حمام میکنه .تو کوچه باغ قدم می زنه.تلاش میکنه به وجود نزدیک شه."
رضا دنبال حال خوشِ وجودی...
رضا فیلمی است درونگرا.با چند صحنه سینمایی ناب و دوست داشتنی.
رضا فیلم خنده داری نیست.ولی من خندیدم.دادا هم می گفت،نچ!
بعد پرسید،از این فیلم های تاریک ماریک دوست داری؟نه؟
منظورش فضای خونه ی رضا بود.
رضا_کارگردان فیلم _در مصاحبه ای در مورد فیلمش گفته؛ایده این فیلم از جایی شروع شد که فکر کردم یه قصه ی عاشقانه بنویسم و
فیلمی درباره یک عاشق بنویسم.عاشق هایی که در طول تاریخ ادبیات و هنر داریم و
مربوط به گذشته هستند.می خواستم نشان دهم اگر یکی از آنها در روزگار ما بودند زندگی شان و
واکنششان در مورد دوری از یار چطور بود.درواقع این فیلم درباره عاشق های امروزی است."
رضا _ مهندسِ معمارِ، چهل و چند ساله اس.کارش بازسازی خونه های قدیمیِ.تو اصفهان زندگی میکنه.ودر عین درونگرایی آدم خوش مشربیِ.
دیگه اینکه.
فیلم اکشن دربان رو هم (بابت حظور ژان رنو )دیدم.
روبی رز بد نبود.
"عطر شکوفه های آلو
بالاتر و بالاتر می رود؛
هالهی گرد ماه..."
چند هفته ی پیش .مامان یه گیر ریزی به آقای برادرزاد گفت ....
که ایشان شروع کردن به گریه زاری...
من و خاله کوچیکه و اَجی،آقاجان و سارا...ساکت نشسته بودیم.مامانش ام تو آشپزخونه بود.
مامان گفت.اَهه .هاچین اشک تمساح فونوکون....(آهان.الکی اشک تمساح نریز)آدم باش.بابات غصه نخوره.
گلوله.گلوله اشک می ریخت.
مامان رو کرد به من.
پرسید،از کویه آوره؟؟...ازکجا میاره این همه اشکُ?؟
لحن پرسش مامان و
فیگور بامزه ی آقای برادر زاده....
به اجبار با بغض لبخند زدم . . .
برگشت گفت...مامان جون؟
اَاااا عگه من، اشک تمساح می ریزم.دخترت لبخند تمساح می زنه.
پ.ن؛عنوان از خبرنیوز!
"انسان
وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود . . ."
پ،ن۱؛
طلوع زیبای آفتاب_ کوه شلمران
عکس از_گالری_ یونیک
پ.ن۲؛
شعر و عنوان از سهراب سپهری
"به نیرویی که دارد زندگی،
در چشم و در لبخند؛
نقاب از چهره ی ترس آفرینِ مرگ خواهم کند..... "
"سیاوش کسرائی"
طبق معمول...یه همچین جاهایی نام همدیگر را بلند آواز می دهند..
از فاطی و زری ومامد و منصور و مسعود و...مختار خان،
تا گُلی و علی و مرضی و
ابی و
راضی و اسی.
بجز مختار خان،مابقی نام ها،اسم عزیزان و بستگان و دوستان مان هستند.
مثلا ،مامد،مخفف محمد،نام پدر ام.مثلا زری،دختر دایی مامان.فاطی ،زن دایی.گلی زن شاپور.ابی پسردایی مامان...
بگذریم،
بفرمایید ببینم!؟شده تا حالا نام شما را آواز نداده !!برگردین؟!؟
اونوقت مامان تون چی؟ایشان نپرسیدن ؟شما فلانی ای؟مثلا شما مامدی؟مسعودی؟علی و
ابی و اِسی و راضی ای؟برگشتی؟
ببینید و
بشنوید...؛چرخی در بازار بزنید...
باورش نمی شد تصاویر برای حالاست.
گفتم،بخدا براى همین حالایِ مامان.
پرسید،پس من چرا ندیدم؟
حالا،
همین حالاییِ که /حالا دیروز حساب میشه...
این خاصیت سفر است که در تنهایی یکباره به بهانه ای یاد آدمهایی می افتی که شاید هیچ وقت در خانه از ذهنت عبور نکنند. . . .
#چای _نعنا
ادامه مطلب ...انسان
در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خودش
در سمت پرنده فکر می کرد
با نبض درخت،نبض او می زد.
مغلوب شرایط شقایق بود
مفهوم درشت شط
در قعر کلام او طلاتم داشت.
انسان
در متن عناصر
می خوابید
نزدیک طلوع ترس،بیدار
می شد.
اما گاهی
آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
می پیچید.
زانوی عروج
خاکی می شد.
آن وقت
انگشت تکامل
در هندسه دقیق اندوه
ت ن ه ا می ماند.
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
کان نیز به کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم
یارب زخشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعربنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان سبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار
زانجا که پرده پوشی عفو کریم تست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود. . .
ادامه مطلب ...اینجا
همین جا
نزدیکِ همین تنفسِ بی خواب
تو را
طوری نزدیک به لمسِ هوا حس می کنم
که گنجشکِ تشنه
عطرِ باران را.
باید باور کنی
وگرنه من اعتمادِ به دنیا را از دست خواهم داد.
اینجا
و همین جا
تنها کنارِ من است
که جهان
گاهی
جایِ دنج و دلپذیری می شود!
می شود روی ات را
سمتِ من برگردانی!؟
ادامه مطلب ...معمولا مادرها و مادربزرگها پوست بچه ها رو میکندن.... ادامه مطلب ...
سارا
سیاه پوشیده
دور از چشمِ آدمی زادی،
دارا
دارد مشق می نویسد:
جریمه آزادی!
صَلا دهید....صَلا سَر به داران را،
بگو طناب
کوتاه آمده
بلندایِ باران را.
ببین
خونِ ماسیده بر طناب وُ
خونِ مرده در وَرید،
پنهان چه پُشتِ ابر
مانده
که این ماهِ بی نوید!