در وجود انسان ها همیشه آرامشی است که هنگام درماندگی به سوی او پناه میبرند، یک پناهگاه خلوت در مرز گریستن…
ادامه مطلب ...دوست عزیز ؟
یادت باشه،
منو تو قبر شما نمی گذارن بزرگوار.
من در تخیلم،سیگار می کشم و
با انسان ها حرف می زنم...
چند شب پیش..معین داشت می خوند.
و من ؛
داشتم به حرف های مامان گوش می کردم.
گفت. راحله زنگ زد.به ام گفت.من خیلی تنهام.کسی سراغی ازم نمی گیره.چرا به ام سر نمی زنی؟ زن دایی.
گفتم رفتی پیشش.به اش بگو به عمه اش زنگ بزنه.
گفت.اتفاقا میون حرف زدن مون.گفت در می زنن زن دایی.بعد از پنجره نگاه کرد.گفت.اَه.عمه حوری اومد ه !!زن دایی.
گفتم بهمن آقا.خواهرشُ خیلی دوست داره.ازش حرف شنوی داره.چرا؟چون خواهرِ
راستگو و درست و حسابی ای داره.
که یهو شنیدم:
...صاحب داره دنیا همه کاراش
این جوری که ناجور نمیمونه...
تو دلم گفتم.خوب.اینو به اش میگن.برگشتن حواس .در وقت و زمان و مناسب.
خدایا شکرت.
روشن است که خسته ام
زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند
از چه خسته ام، نمی دانم
دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید
زیرا خستگی همان است که هست
آری خستهام
و به نرمی لبخند میزنم
بر خستگی که فقط همین استفهمِ قفانگر…
عنوان و پ.ن : شاپور جورکش
پ.ن
دلالت پرنده
بخوان مرا بخوان
بخوان سبز هوش
بگذار آوای پریشان نایم را
سی مرغ بسرایند
مجنون آوارگی هایم را همزاد!
از آرواره های سگان پس بگیر
تا به خود بآیند یاخته ها
با عقل سرخ دلت پرواز کن
بسوز در حریق سبز جان خویش..