به قول استاد مشیری:"
از آن شادم که در هنگامه ی درد/ غمی شیرین دلم را می نوازد/ اگر مرگم به نامردی نگیرد/ مرا مِهر تو در دل جاودانی است/ وگر عمرم به ناکامی سراید/ تو را دارم که مرگم زندگانی است...
ادامه مطلب ...از خیابان 17 شهریور عبور می کردیم.
ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.
جوان موتورسوار ، داد زد: هووو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما را نگاه کرد.
به پیری و جوانی نیست چون عشق
دمد بر من دمادم این فسون عشق
که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر،
سبکروحی کن و در عاشقی میر!...
..
.
پ.ن
عنوان از رهی معیری است:)
متن کامل غزل شماره ۴۷ سعدی علیه رحمه_از آن یک دانه _بیتی که حاج آقا خواندن:
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست
نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیفست دریغا که در صلح بهشتیم
چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند
یک روز نگه کن که برین کنگره خشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
کر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار
با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
و انسان
عروسکی ست؛
که خواب می بیند،
و رویا هایش را زندگی می کند . . .
"شمس لنگرودی"
پ.ن
عنوان از این ترانه اس .
پ.ن
با دکتر موافق ام.و خوب.منم یه آدمم وهمه سعی ام رو می کنم،..چیزی به دل نگیرم...ولیکن گاهی از دستم خارجِ.یعنی انگار آیه نازل شده که،به دل بگیرم و برنجم...بعد برای خودم و خویشتنم،برم منبر و
تجزیه تحلیل کنم؛که ببین ما جان؟ مگه معتقد نیستی؟آدم از رنج ب گنج می رسه.خوب پس همینه دیگه.آدم تا رنج نبینه؛نمی تونه گنجُ درک کنه که؟!
حالا هم .مکررن .واسه دلم .غزل نجوا می کنم و
نمی دونم چره؟=چرا؟ خاب ام گرفته
همچنانی که به سر و صدای دلچسب پرنده ها
گوشِ دل می سپارم ،
نم نمک
یکی درونم،نجوا می کند،پرنده گفت،چه بویی ،چه آفتابی،آه.....
درختی که توی دی ماه هنوز برگ داره،درختِ آزادِ.که ما به اش می گیم،آزا دار(یادگارِ سرزمین مادریِ،از خونه ی عمویِ آقاجان آوردم.
عمو شعبان،جزء سربازانِ میرزا بود.چون بچه نداشت،باغ و شالی زارهاشُ به آقاجان بخشید.آقاجان.خونه و محوطه و نیمی از شالی زار رو،به سرایدار عمو شعبان بخشید.گفت تو و زنت،براش زحمت کشیدین...).تک برگِ خوش رنگِ توی ویدئو،برگِ سیب سُرخِ،شکوفه ام،شکوفه یِ آلویِ اروپاییِ.که چند پست قبل تر.راجبش نوشه بودم.
با خوندن این پست،دل ام گرفت.دلم عجیب گرفت...
و آن وقت تو ذهن ام ،این پخش شد.