<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

393

 

خیابان حافظ_2 دی 1402_

 پیش از اینکه لپ تاپُ روشن کنه و

 سریال رو تماشا کنیم.دادا گفت،این  قسمت،یه سکانسی داره .یادت باشه‌.وقتی دیدی.ناراحت نشی.نگاش کردم.گفت،هیچ اتفاقی خاصی نمی افته.

گفتم.خا:)".


خب.

دهه ۹۰ بود و

باراز نسل جدید تی وی_ ال سی  دی و ال ای دی ،نقد و اقساط... داغ.

 خانواده ها درگیر تعویض تی وی بودند و...هر کسی زودتر  موفق  به خرید میشد.،یه مهمونی ام تدارک می‌دیدن ...که همه در جریان باشین.که یعنی دیگه طعنه نزنید و خلاص.

آخه هر کسی که تی ویش  تعویض نشده بود.میگفتن لابد اوضاع مالی خوبی ندارن.بعد می رفتن خونه ها شون.میگفتن ما آشنا داریمآ‌.با اقساطِ بلند مدت،تی وی می فروشه.چک هم خواستن.خودمون می گذاریم و...از این جور صوبتا.

مثلا برا دختر کبلایی زهرا خاستگار اومده بود،بخاطر اینکه  پذیراییش تی وی و پرده سلطنتی نداشت،پاسخ :"فعلا دختر مون قصد ازدواج نداره" گفت.


بهرحال.

اردی بهشت ۹۱ بود و

هوا هوای اردو بود و

تلویزیون  نقره ایِ  سام سونگ مون کارتن پخش میکرد،...

که خبر از ولایت دکتر نو.بخت ،به ولایت پدری و آبادی های دور ورش و سپس ها به رشت رسید که.

یه بنده خدایی.

با قرص برنج.خودش رو مرحوم کرده...

گفتند مرحوم،داشته با خانومش صحبت می کرده.بچه ی چند ساله شون.توپ رو شوت میکنه.توپه میخوره یه وری و

از اون ورام  میره سمت ال سی و

پُفففف...


خب .

نوه خان دایی هم.داشته تام و جری می‌دیده.بعد حرصش میگیره و

میره آشپزخونه.قاشق چوبی برمی‌داره و

سمت راست.همون گوشه ی پایین.ال ای دی پلاس ما،یکی محکم می خابونه تو ملاج جری و

تمام.

چیزی حدود ۲ سال.خان دایی لنگ یه قطعه ای بود که.تی ویش تعمیر شه.

چوپان و مرد شریف هم،

سر یه بالش تو بکش من بکش در آوردن و

بلاخره تعادل شون بهم خورد و

زدن تلویزیون بلر مونُ انداختن پایین و

دود آبی از کله و تک و پهلویِ تلویزیونه 

 قرمز ماتیکی مون بلند شد.

مامان هم  با صدای بلند گفت، بیرون.

جفت شون به ایوون و

پله های بالکن هدایت شدن،..تا باباجی از سر کار بیاد و...پادرمیانی کنه....

خب.شب سرد و بارونی ام بود و

من یواشکی براشون یه پتو بردم و

وقتی برگشتم ،مامان  گفت:"بیرون!"

#ایوان و بارون و سرما و ما سه تا =مامان میگفت :"سه نخاله خوش شانس!"

خب،

بعد تر ها هم،سه قلوهای میثم.

 پسرِ دختر دایی مامان.در حین بازی.سه تایی تی وی منزل شونو  خورد خاکشیر میکنن.بعد میثم دنبال شون میکنه ...که  نفری یه پس گردنی بخابونه..،

که با توجه به بیماری قلبی عروقی،قلب اش به مشکل برمیخوره و

با آمبولانس راهی بیمارستان میشه.

خدا منو ببخشه.خنده نداره.ولی من اونقدر خندیدم.چشم هام اشکی شد.به مامانش گفتم.چقدر این بچه ها به پدر شون کشیدن.مامانش ام خندید و

گفت،تو رو خدا.هر وقت میثمُ دیدی.همینُ به اش بگو.والا ما که جرات نداریم اینو به اش بگیم.

گفتم یه جایی رفته بودیم،روی تی وی دوتا چادر نماز کشیده بودن.بعد مارو دیدن،چادر از سر تی وی برداشتن و

گفتند:"بچه ها نی نای نای ببینیم"

قشنگ خندید.گفت خدا تورو نکشه، من امسال  یه جاروبرقی و یه نی نای نای خریدم ۳۵ تومن.


داشتم عرض میکردم.

که توپه می خوره به تی وی و...چیر چیر=خورد و خاکشیر میشه.

کلام بین بابا و مامان بچهه بریده و

  شُک میشن.

دقیق یادم نیست.به نظرم گفته باشن با قرض و قوله خریده بودن...تسویه نکرده بودن.

که گویا باباهه شک زده.میره سمت اولاد خاطی...

آه.خدای من.قلبم مچاله میشه از تصورش.من از تصویر شدن این قسمت ماجرا.حال ام بد میشه.حالم از ال ای دی و ال سی دی و...به قول عمو محمود،همه ی اونایی که از فخر فروشی دیگران رو ب درد سر می اندازند..بهم می خوره....پس خلاصه عرض میکنم.بچهه بر اثر شدت کتک ها.قطع نخاع و

ویلچری میشه.

سپس ها، پدر از شدت عذاب وجدان.چند هفته بعد.دست به خودکشی می زنه و...

مادر می مونه و

آن بچه و

سمیعه یِ متنفر از نسل جدید تی وی  .




نظرات 3 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 22:03

با درود
خوش و سرحال باشید
قند عسل مهد می رود
و مامانش پایین می نشیند
میگفت هر چند دقیقه یکبار می آید رو پله نگاه می کند و دو باره بر می گردد بسمت بچه ها
امروز یک ساعت مامانش بیرون می رود
وقتی میاد می بینه نیست
مهد را کله ی سرش می گذارد
حلال زاده به دایی اش می رود

درود بر شما
خیلی ممنون و سپاسگزارم.
به امید خدا،
همچنین شما و عزیزان عزیزتون.

آقای امیر علی خان؟خیلی خیلی ممنون و متشکرم از تصویر کردن آقای قند عسل.
والا من هم خنده ام گرفت،چون اون حالت نگاه و مدل راه رفتن اش رو،پیشتر تصویر کرده بودین.به ذهنم آمد.و گریه ام گرفت،از اینکه بچه دیده مامانش نیست و
ترسیده... دوست ندارم هیچ بچه ای، ترس از رهاشدن رو تجربه کنه،و در وجودش داشته باشه...
خدا مادر تونُ رحمت کنه.گاهی.وقت دعا کردن... جمله ی حاج خانوم شما،در خصوص دعا کردن مادر ،به ذهنم میاد و
یهومیگم،آی ننه یا ننه...

Pari یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 03:42

وای خدای من چقدر غم انگیز

بله،Pari عزیزم،...

سلام شنبه 25 فروردین 1403 ساعت 17:50

با درود
چه قصه ی تلخی
به خاطر یک تی وی
و خودکشی آن پدر به خاطر عذاب وجدان
زندگی بعد زندگی را می دیدید ؟
و سر نوشت کسانی که خودکشی کرده بودند ؟
###
دیشب میهمان برادر زن جان در تنکابن بودیم
در ساحل که درست و حسابی برای پیاده روی ساخته بودند
قدم زدیم و کلی حرف و خاطره تعریف کردیم
الان هم تهران هستیم و خونه ی سرد
گرمایش را خاموش کرده اند
من که سردم است

درود بر شما
بله؛خدا برای دوست و دشمن نخواد،این خانواده.سرگذشت تلخی داشتن...

بله،مامان هم می دید و
یک بار هم‌ ایشان با دقت و ظرافت، برایم بازپخش می کرد.
پناه بر خداوند بخشنده و بخشایشگر مهربان.
###
به به،بافت و معماریِ تنکابن رو دوست دارم.همچنین درخت های پرتقال خونی اش را.
ایام عید،جنگل پرتقال را تماشا کردیم.که تنکابن تصویر برداری شده بود..
سلام به طهران،خوش برگشتید.
امیدوارم با برادران مسجدی تان دیدار نو کرده باشین و
عیدی مصطفی را هم لطف کرده باشین
پس از چند روز،بلاخره وارش بند آمده است و آسمان آبی و هوا هوایِ اردوی دانش آموزی ست.که کتلک و شامی و سبزی خوردن و گوجه و خیار و
چای و تنقلات در سبد گذاشته شود و
الهی به امید تو،پیش به سوی رامسر بزرگوار .یک روز را خوش سپری کنی و
دم غروب ،مثال آن بچه هایی که از خونه ی پدربزرگ شان به خانه بر نمی گردند،چابکسر می مانند و
خداوند را بابت آن همه زیبایی حمد و شکر و سپاس.
ولیکن ما هم سرد مان است .اما بخاری را خاموش کردیم و
پکیج را روی گرمای ملایم گذاشتیم.
در زبان مادری ما،به گرمای ملایم،یعنی "چی چال یا چی چالِی " می گویند.
از آقای قند عسل چه خبر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد