<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

چند تصویر و باقی قضایا!

....

....

....ایشون یادتونه؟همونی هستن که؛ گلابی ریزه میزه!کنارآلبالو گیلاس و شلیل و...باقی میوه جات تابستونی چیده بشن!که دوهزارتومن نهالشو خریده بودم!که خیلی شکوفه های معطرالا احوالی ببودن.... (؛)

....ایشون میوه اش هست!جدا گلابیه!؟شبیه آلبالویه(؛)شایدم زیتون (؛)

.....ایشون هم ؛تنه ی نارون هست.اون چیز میزهای چسبیده به تنه نارون!وقتی  با سرانگشت اشاره و شصت مبارک تان فشره شود(عین ویشگون؛که ما به ویشگون میگیم؛چولمیس!) صدایی شبیه دوتا نچ نچ پشت هم!یا اینکه کیسه فریزر رو قد همین چیزمیزها باد بکنین و منهدمش نمایید(؛)اصن چرا راه دور میریم!؟شما آدامس جرغه ای فشفشه ای تناول نمودیدن!؟ازاونا که هی چک چک ناک میشه!؟عین همون!می تونید یکی شو ازتنه نارون حدا کنید و بگذارید کف دست مبارک تان؛بعد با آن دست مبارک دیگر تر؛بکوبین روش(؛) صدای باحالی بود!منتهی  !یکم دقت کنید!به کف دستهای مبارک!!اوه اوه!علامت شته های منهدم شده؛/

....,نگاه کنید شته ها و پشه هایی که هنوز بزرگ نشدن(؛) لطفا زیر درخت نارون؛بساط استراحت و غذا و...پهن نکنید.یه وقت دیدین توی چایی!روی غذا!چسبیده به هندونه و...شته و پشه ولل هست:|||

.......

اوه!ایشون که دیگه معرفی نمی خاد،!……

عید فطر سال قبل؛بعد ناهار و یک چرت ده دقیقه ای دایی جان کوچیکه؛حاظرشدیم که بریم سمت آستانه ی اشرفیه...جای شما خیلی خالی.که زیارت و گشت وگذار و خرید پرتقال و...که زن دایی یکم خسته ناک شدن(دختربابا هنوبدنیا نیومده بودن!،،،) که دایی جان همراه اون دوستشون(عضو فلان  دا ن ش گ اه ؛)بودن؛البته دوست هم سن سال که نیستن...(خیلی وقته به سلامتی شصت سال  رو رد کردن) ک قرار شد پشت سر هم حرکت کنیم؛سپسها دایی جان رو حدودای کوچصفهان تحویل بگیریم...(چون دوستشون قراربود برن جایی) که بین راه ترافیک ووووحشت ناک و!اولین دوربرگردان دور زدن و...(بدون اطلاع دایی جان اینا ) هرچقدر گفتن ؛زشته و فلان و بیسار!گفتم؛من ترافیک بمونم حالم بدمیشه! یشمی هم حال منوببینه  بد ترمیشه!!شما باکیت نباشه!جواب دایی بامن!(؛) از راه میان بر خیلی بدون درد سر و...داشتیم گلوله گون (یشمی تا صدوهشتادو پر کرده )می رفتیم که؛تلفن همراه  فریاد زنان و تصویر دایی و...الو!؟سلام علیکم دایی جان!علیکم سلام  عزیز دل بابا! ما رسیدم میدون اصلی کوچصفهان!شما کجایی بابا!؟ چهار دقیقه دیگه!میرسیم خونه ی اقاجان!یعنی اولین دوربرگردان دور زدیم! عجب آدمی هستی!?یه تماسی میگرفتی!!خواستم تماس بگیرم!چون خودتون گفته بودین نمی خواین آقای مهندس اون مسیر رو تنها باشن وشما دوست دارین همراهیش کنین!دیگه تماسمم بدرد نمی خورد که!خب!حالا چیکارکنم!؟سلام وعرض ادب به جناب مهندس برسانید؛بفرمایید شما رو ببره جلوی آژانس پیاده کنه!اگرم خودشون لطف کنن و برسوننتون که چه بهتر!!(آیکن قاه قاه خندیدن دایی جان)خیلی پلا سوخته ی قالتاقی!!

و شنیدم؛خودم می رسونم تون :)))

دیگه دیگه؛گوشی رو.گذاشتیم توی کیف!دوباره صداش دراومد!!مامان جانن!الو؟سلام!سلام کجایین؟تازه پل رو رد کردیم! به سلامتی! صدای کیه!؟دختر عمو احیاء.بیایین  که دختر عمو احیاء و آقا رضا!  می خوان  ببیننت...

که رسیدیم وسلام وعلیک و..

(دخترعمو احیاء دختر عموی اجی هستن ؛که خیاط دوران کودکی مان ببودن؛همان پیراهن صورتی رو ایشون دوخته بودن!سبز و صورمه ای و سفید و آبی و...)

آقا رضا با چوپان مابقی سلام وعلیک و گرم و...که گفتن؛من شما رواصلا به یاد ندارم!؟؟گفتم؛ من اما خوب یادمه!شما اومده بودین خونه ی خاله ی آقاجان!عید دیدنی!من اون سال هشت سالم بود!شما همراه خانوم تون بودین!لان خانم تون کجاست!؟عه؟چه خوب یادتونه!من اون سال تازه داماد بودم!(آیکن قاه قاه خندیدن چوپان وازخنده چوپان همه منهدم شدن) بهرجهت من هشت سالم بود!!بله.اومده بودیم عید دیدنی!یعنی  اون سال اومده بودم چند روزی بمونم وبرگردم تهران!سرکارو زندگی م.که چند روز موندم و شب چهارم عید نوروز!از قهوه خونه عموسیا داشتم برمیگشتم که؛گفتم یکم پشت پرچین مش ابرام بمونم!بلکم دخترشو دیدم!چون مامان گفته بود بزرگ شدنو....حالا مسیرمم که بود!خلاصه یکم تو تاریکی موندم ؛ دیدم یکی اومده روی ایون  در یخچال باز کرده!پارچ رو برداشت و رفت توی اتاق...ایون شون روشنای خوبی داشت! گفتم؛حالا که هستم!فردا شبم میام!(چوپان گفت؛تلفن و تلگرامم نبود اون موقع آخه؛قاه قاه خندید...)آره نبود!خلاصه!من تا خود خروس خون توفکر دخترمش ابرام بودم!که کی صبح میشه و صبحه شب و...که شب بعد خیلی زود تر از شب قبل؛ ازقهوه خونه ی عموسیا اومدم.بیرون  و...سمت پرچین (ما به پرچین میگیم؛رمش. پشت پرچین =رمش پوشت)یکم موندم دیدم خبری نیست!یه سرشاخه ای هم از اون سمت پرچین می خورد به پهلوم!تو تاریکی دستمو بردم سمت پهلوم و سرشاخهه رو شکستم..که دستم خیس و چسب ناک شد.از عطرو بو بلندشده ؛فهمیدم سرشاخه ی انجیر بود!آقا خم شدم دستمو خاک بمالم که چسبندگیش ازبین بره..که یهو پس گردنم سوخت!!

صدای خشمگین مش ابرام ؛ایه چی کنی(اینجا چه میکنی؟)

آقا منم حول کرده بودم و اصن نمی دونستم چی به چیه؛گفتم ؛ انجیر بخورم!!

انجیر؟یکی دیگه خابوند...(اینجا دیگه کل حضار سالن آقاجان از شدت خنده ولو شدن...)

آقا دستمو محکم گرفت..سمت خونمون! حالا هی پشت هم میگه؛که اتو!؟باموی انجیل بوخوری

(که اینطجور! اومدی انجیر بوخوری)

......

                       

......

منم دل تو دل م نبود!خدایا عجب غلطی کردم...که بین راه دایی جان میر می دی رو دید؛دایی خدابیامرز دید منو کشون کشون میبره گفت؛چی شده ابرام جان!؟چی می خواستی بشه!؟ شازده پسر!خواهرزادت!دم پرچین ما چه غلطی میکرد؟میگم چرا اینجایی؟میگه اومدم انجیر بخورم!!

چی!؟انجیر!؟الان وقتش نیست که!؟آقا حالا تو اون هیرو ویری خوشمزگی دایی!منم.خنده ام گرفته بود!نمی تونستمم بخندم!هی مش ابرام حرص می خورد!

که دایی دوتا دستاش رو از هم باز کردو پرسید؛آها رضا جان!؟بوشوبی انجیل بوخوری(ادای دایی شو گرفت و؛سالن پودر شد)حالا مگه من میتونستم حرف بزنم!خلاصه دایی ریش سفید محل بود و گفت؛شما برو فرداشب ما با یه جعبه شیرینی میایم خدمت شما..که مش ابرام دستمو ول کردو..شب بعد و.. آخرهفته عروسی و پایان تعطیلات همراه خانم رفتیم تهران!الانم نیومدن!پسرکوچیه ام باشگاه داشت.بخاطرش نیومد! پسر اولیمم که رفته هلند!

ولی من اصلا شمارویادم نمیاد!!(چوپان گفت؛ یادت رفته!؟تازه داماد بودی،قاه قاه دوتایی خندیدن) که گفتن ؛من همش فکرمیکردم ممدآقا فقط پسرداره! خانوم تون هنوز همونجورن! یادته!؟بلعه.آره هنوز همونجورن!~ *^

√بعضی از اصتلاحات گیلکی معادل فارسی ندا ن.که اگه داشتن (آیکن عرضی نیست)

آقای مهندس دایی جان رو رسوندن و مام از شون عذرخواهی و تشکر نمودیم.

القصه؛عید وقتی رفته بودیم زیارت اهل قبور...آقارضا و خانم شونو پسرکوچیکه اش رو دیدیم...که خانم شون خیلی خانم مهربان و مؤدب و دوست داشتنی ای هستن.


نظرات 1 + ارسال نظر
واله سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1396 ساعت 07:36 http://www.valeh-heyran.blogsky.com

سلام

انجیر

علیکم سلام!واله بانو جان م

ان شاء الله ؛شهریور ماه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد