<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

کلبه چوبی و باقی ماجرا...

 ~~~~

~~~~~

 کیه که دستشو فرومیکنه توی زنگ در!؟خب معلومه ..کسی نیست ؛بجز آقای برادرزاده ...

بدون اینکه بپرسم؛دکمه دربازکن رو می فشارم و میرم سمت در ورودی...

بلعه؛خود خودشه.سلام علیکم!سلام.مامانم نیومده دنبالم!(لبخندشو قورت میده)اشکالی نداره.من که خونه هستم....میادسمت پله ها ..کابشن موبگیر.کابشن شو میگیرم. کتونی لنگه راست شو کندو ...مشغول کندن لنگه ی بعدی بود که؛زنگ منزل فشرده شد!!(محکم پاشو کوبید به زمین)آخ مامانمه....

*میگم ؛دادای من!؟جایزه چی دوس داری عزیزم!؟ گفت؛یه مشت فلش..که توش کلی کارتن باشه!(بالبخند میگم؛خب؟) یه کلبه ی چوبی توی باغ(بالبخندمیگم؛خب) همراه فلش ها و عمران(عمران همکلاسی شه) با کلی خوراکی برم توش و هی کارتن های خنده دار ببینیم....میگم؛پس منم میام که باهاتون کارتن ببینم وبراتون غذا و چایی هم درست کنم...(خودمم.عاشق کلبه چوبی ام آخه)ابروهاش رو بالاپایی میکنه و متبسمانه میگه؛شما نمی خواد بیای میخام به عمران بگم خاهرشو بیاره!!!(مدیونین فکرکنید من هزاراسماعیله نشدم) بعد محکم بغلم میکنه و سرشو میزاره روی شونه ام میگه؛نخند عزیزم نخند!!وهی قلقلک ناکمان مینمایه()

*ورقه های امتحانی شو یکی یکی روی پله بهم نشون میده..منم تشویقش میکنم..میگم ؛آفرین عزیز دلم خیلی داری پیشرفت میکنی.واین خیلی خوبه!میگه چفایده داره!؟من که میخام برم سرزمین باباجی(پدرجان) اونجا سه تا گاو نگهه دارم..مرغ وخروس و اسب. گاوا رو باید ببرم بچرن..تابرنج ها رو نخورن.واسه مرغ ها دونه بریزم.اسب وببرم روی اون تپه هست!؟!نزدیک استخر مش منوچهر!؟(میگم خب!)اونجا ببندم...حالا شایدم یه استخر ماهی درست کردم...(میخندم)میگه ؛مدرسه مزخرفه.من این کارا رو دوست دارم...میگم؛پس درست چی!؟سوادت چی؟باید تحصیلات داشته باشی!!میگه ؛مگه میخام برم اداره!؟با گاوا واسب و مرغ وخروسم...اونا سواد میفهمن!؟

(آیکن منه هزار:)اسمایل)

نظرات 11 + ارسال نظر
⁷⁶⁰⁰ سه‌شنبه 3 آبان 1401 ساعت 11:50

"از لحاظ روحی من فقط نیاز دارم به یک کلبه چوبی
وسط جنگل بدون آنتن، اینترنت و هر چیزی که
باخبرم کنه از دنیای دور و برم دم غروب هم آتیش
روشن کنم و بشینم و با خیال راحت چای بخورم
از صبح تا شب هم آهنگ بذارم نقاشی بکشم،
تمبک بزنم و.. رها باشم تو دنیای خودم"

سلام،
نقاشی بلد نیستم،عاشق تماشای نقاشی و طراحی ام.کامنت تونو دوست داشتم،مث دیالوگ های دوست داشتنی،تو ذهنم هک شد.

مترسنج جمعه 1 دی 1396 ساعت 21:17 http://dar300metri.blogsky.com/

با جوابت به مریم موافقم!

ممنون

کیهان چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت 09:28 http://mkihan.blogfa.com

خوب............ خوش آمدید اما دلم می خواست ردی هم از خود بر جای می گذاشتید.
آره بنظر من هم حیوانات خانگی باعث آرامش هستند.
یه چیزی بگم بخند..... بعدن می گم البته یادم بندازی
شادی ات جاودان.امین

ممنون تون.فرصت نشد ردی بگذاریم...(فکرکنید باید به تماسی پاسخ میگفتم..بعد حواس منو پرت کرد...یادم رفت)
یاد تون بندازم!؟من خودم حافظه ام کلنگیه و گازوعیل سوز
شما هرزمان یادتون آمد...بنویسین.باتشکر.
مرسی.وشما نیز هم.آمین

کیهان دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت 08:27 http://mkihan.blogfa.com

دلم یه کلبه چوبی خواست و ا لبته بدون نت و حتا انتن دهی تلفن
چند تا مرغ و خروس و مقداری آرد تا خودم برای خودم نان بپزم .حتا اگر ده برای یک هفته
چقدر دلم می خواد.
البته هر وقت می رم کوه حد اقل دوشب تنها تو کوه می خوابم..
شادیتان روز افزون.امین

سلام بر شما جناب کیهان ؛خیلی خوش اومدین
شما باوجود هر وقت دوشب ماندن در کوه.. چقدردلتون خواست .(خوش بحال تون خیلی کار خوبی میکنید)..شاکر باشین آقای کیهان
+عرضم به حضور شما که؛من گفتم با نت و تلفن ؛چون والدینم اگر باهام تماس نداشته باشن..نگران میشن..(شما آقا هستین خب) حدعقل یک یا دوبار باهام تماس میگیرن .وگرنه منم بیخبری رو دوست دارم...
اون مرغ و خروس ومقداری آرد ...خیلی خوب اشاره کردین. خیلی وقتها حیوانات باعث آرامش لذیدی در آدمی میشن...
بابت دعا تونم خیلی ممنون ومچکر

سپیده مامان درسا یکشنبه 19 آذر 1396 ساعت 19:03

ای جانم خدا حفظش کنه بردار زاده ی عزیز و با این حرف زدنای بامزه ش
واااای کلبه ی چوبی چقدر زیبا و دلچسبه بودن در اون و خوردن یه عالمه خوراکی خوشمزه

جان تان سلامت بانو
خیلی ممنون.خدا عزیزان شما رو همراه عزیزانشون حفظ کنه..
آره والا.من خیلی دوست دارم...که یه کلبه داشتم.یا یه برجک چوبی..با کلی خوراکی و کتاب ونت

مامان یکشنبه 19 آذر 1396 ساعت 04:09 http://maman.blogfa.com

سلام مامان باران عزیزم
از اول میگن حرف راست را از بچه باید شنید...

سلام عزیز دلم
دقیقااااااا

مریم شنبه 18 آذر 1396 ساعت 22:24 http://l-r-y.blogsky.com

وای بچه چه فکرایی داره

طفلی خانم معلمش ..ببین چی میکشه از دستش..یعنی بارها نظم کلاس رو بهم زده
خیلی خوش اومدین

Sabi gol شنبه 18 آذر 1396 ساعت 20:42

ای جانم
چه برادرزاده بافکری ... واقعا چقدر بفکره
چه شیرین زبون
خدا حفظ کنه
ماشاالله

جان تان بی بلااااا...جان تان سلامتتتتتت
خیلییی..اینقدر بچه ی تیزی هست که نگووو...حالا یه جریان دیگه ای دارن ...که می نویسم
شیرین زبونیش به خودم رفته
ممنون...خدا عزیزان شما رو حفظ کنه....

پگاه پرواز شنبه 18 آذر 1396 ساعت 11:27 http://twilight1371.mihanblog.com

سلام و درود فراوان خدمت باران عزیز و مهربان خسته نباشی؟؟ پستت بسیار بسیار عالیییییههههه مثل همیشه وای من عاشق کلبم اونم وسط جنگل سرسبز خیلی کیف میده شباش اتیش روشن کنی و وای بهتر از اون اینه که رو اتیش چایی درس کنی وای خیلی خوبه واقعا ممنون بابت پست های زیبات عزیز جان....؟ امیدوارم در پناه حق موفق و شاد باشی.... یاعلی

سلام و درود فراوان بر شما عزیز دل
فدای شما...سلامت باشی گل زیبای من
دقیقااااااا...خونه ی آقاجان بهارخوابش ..تماما چوبی هست...که من عاشق عطر وبوی اون اطاقم
هی هی...آتیش روشن کنی واااای بهتراز اون....
قربان مهرو لطف و صفای وجودت؛پگاه پرواز عزیزم
درضمن جانت سلامت
درپناه حق

فرانک شنبه 18 آذر 1396 ساعت 11:17 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

ای جانم....
چه بلایی تشریف دارن ایشون...

جانت سلامت عزیزم
بلا ..بلا..بلا...که نگو

سلام گل بانو

بسیار عالی

سلام بر شما ؛جناب علیزاده عزیز
ممنون از لطف تون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد