اینجایی که نشسته ام،/عکس می گیرم/فیلم می گیرم/پنجره یِ سومِ پله پیچ است.نهمین پله _از 17تا -پله پیچ (چی گفتم واقعا!)
وقت هایی که تنهام.وقت هایی که خنکای نرم و آرامِ مثالِ کنار رودِ است،اینجا می شود یکی از گوشه موشه های دنج.
ولیکن از اینجا؛سلام می کنم به آسمانِ شب،به ماه،به سپیده دم،به گرگ و میش،به سوسوی ستاره ها، به انوار صبحگاهی و چک چک قطره های مه ،به قن ناهار ،به ظهر،به ظواله،به عصر و به مغریب سر.
از هَیه؛سلام می کنم به باغ،به بغض،به باران،به برف،به ابرهای خاکستری،به نسیم ،به بوی خوش،به شرق،به جنوب،به غرب ،به شمال،به درختان و شاخه برگهاشان،به چکه های باران،به رپ رپِ رگبار،به تاسیانی ،به اس،به اس اس؛به شکوفه ها،به پرنده های آزاد،به خرداد ،به تیر،به شهریور،به مهر،به آبان و آذر،به دی،به بهمن،به اسفند،به فروردین،به اردی به عشق و
سلام بر شما خضرنبی!
خلاصه سلام میکنم و با دارو درخت و پرنده و آسمان و ماه و ستاره و
خورشید و نسیم ابروباران و رعد و اس؛حرف می زنم و قربون صدقه شون میرم:*
هوم!
حالا حساب کتاب کنیم؟مشخص شه؟چند ماهِ اینجام؟بله.از خرداد ۱۴۰۰:)تا حالا.
دادا گفت،یک جوری میگی،انگار یه استان دیگه ایم ...
گفتم مامان کوچولو گفت.بهرام گفته،آران.خواهرزاده اش. رفته لاهیجان.ازش پرسیدم کجا رفتی؟نیم نفسی کشید گفت:"یه کشور دیگه!!"(((: آیکنِ منِ فامیل دورِ اون بچه ؛)
ای اطلسی
در تو رگ غریبی جاری است
مالوف شب
که نسبتی ندارد با سرخ کاغذی
هر چند خیزگاه سرخ جگرواره
و لاله های چرمی
و سرخ خون مردان خورشید است
پ.ن