<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

چه جوری برایت دلتنگی کنم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
به وقت دوست داشتن شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 16:24

دستی که به دست من بپیوندد نیست
صبحی که به روی ظلمتم خندد نیست
زنجیر ، فراوان ، فراوان ، اما..
چیزی که مرا به زندگی بندد نیست...


" بیاد و برای توماج صالحی....
لطفا بخاطر آزادیش دعاکنید..

سلام بر شما بزرگوار گرامی،
خیلی خیلی ممنون از حضور ارجمند تان.
ولیکن بابت شعر زیبای جناب منزوی بسیار ممنون و سپاسگزارم.

https://www.tarafdari.com/node/1600125
با خوندن خط آخر کامنت شما،این ترانه توی ذهنم پلی شد.
من توماج را نمی شناسم.اسمش رو شنیده بودم.ولی شناختی نداشتم.که وقتی فرمایش شما را خواندم.
سرچ کردم.
راجب اش خواندم.تصاویر اش رو دیدم.ترانه اش رو هم گوش کردم.
در امان خداوند باشند و
باشید.

سلام شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 14:52

با درود
همیشه به بچه گفته ام دست من را بگیرید
نگفته ام دستهایتون را بدهید تا بگیرم
به بچه ای که گم شده باشد
نمی گم گم شده ای
میگم مامانت گم شده است الان می گردیم پیدایش می کنیم

درود بر شما
خیلی هم عالی.
خدا اموات تونو رحمت کنهدست شما درد نکنه.
چندین سال پیش،
صبح جمعه،به اتفاق مرد شریف و
خانومش راهی سرزمین مادری شدیم.
بین راه،
نمایشگاه پاییزه،آخر شهریور_ دایر بود.گفتیم بریم،گز آردی برای مامان،سوهان برای اجی،کاک برای بچه بخریم.
نمایشگاه خلوت بود و
ما تهه سالن بودیم.مرد شریف و خانونش و سارا سر سالن بودند.یه لحظه برگشتم،دیدم سارا نیست،مرد شریف متوجه شد.دست بلند کرد.پیش از اینکه چیزی بگم،دوبار دست اش را به علامت آرام باش،هیچی نیست.جنباند.که یهو بلند گویِ نمایشگاه،دوتا فوت خورد و
دختر خانومی که پشت بلند بود گفت،دختری به نام سارا گُم شده است. لطفا به اطلاعات نمایشگاه مراجعه کنید.
برگشتم.دیدم مرد شریف سر سالن،از شدت خنده ی بی صدا،دستش یاری نمی کنه،تا به ام بگه،بیا اینجا.
ومن رفتم پیشش،عروس گفت سارا میشه من گم شم،بعد شما بیایین منو پیدا کنید؟
بعد مرد شریف به سمت اطلاعات رفت و
ما هم پشت سرش بودیم، سارا روب روی دختر خانوم نشسته بود.و آن دختر خانوم می پرسید با کی اومدی؟خونتون کجاست؟
که وقتی سارا چشمش به مرد شریف افتاد،دوتا دست هاشُ باز کرد و
با خوشحالی
بدو بدو اومد سمتش و
مرد شریف زانوهاش گذاشت زمین و
آغوش گشود و
گمشده پرید بغل اش :))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.