...
رساله ی عشق
لا به لای هزار جفت کفش مهمان
یک جفت دمپایی پرگو
داشتند از بازگشت سند باد بحری
قصه می گفتند.
خانه پر از همهمه بود :
حرف ،حرف،حرف...!
آن شب
آخرین کشتی قاهره
برای بردن سقراط آمده بود.
کرایتون گفت
ممکن است بین راه باران بیاید.
...
روزنامه ها نوشته بودند
عده ای در بندر بنارس
هنوز هم
شربت شوکران می فروشند.
سقراط گفت:
حیرتا...مردمانی که من دیده ام
دیروز با گرگ گفت وگو می کردند،
امروز با چوپان!
پس چراه گاه بزرگ پردیسان کجاست ؟
دمپایی ها داشتند برای خودشان قصه می گفتند.
دمپایی پای راست گفت ؛
امشب ماه خیلی غمگین است
به همین دلیل هم
آب ازآب تکان نخواهد خورد.
.
دمپایی پای چپ گفت:
آرامترحرف بزن دوست من
من به این کفش های واکس زده مشکوکم!
* سید علی صالحی *
+√عکس دوم -سرشاخه ی شکسته ی شوکران-21 مرداد 95.
-مستند نیمه ی پنهان ماه؛زجرآوره. ....
+√به طرز عجیج مجیدی -عطروبوی تندو وحشیه ؛داوودی های شهرآشوب رو داره...