....
هیچ کس هست که با
قطره ی باران امشب
همسرایی کند و روشنی گل ها را
بستاید تا صبح
که بر آید خورشید؟
هیچ کس هست که در
نشئه ی صبح
ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
به لب جوباران
و بنوشد همه جامش را
شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر
ساغر روشنی را ؟
هیچ کس هست که با باد بگوید
در باغ
آشیان ها را ویرانه مکن
جوی
آبشخور پروانه ی صحرا را
آشفته مدار
وزلالش را
کابینه ی صد رنگ گل است
با سحر گاهان بیگانه مکن
هیچ کس هست که از خط افق
گرد صحرا را
دریا را
مرزی بکشد
نگذارد که عبور شیطان
از پل نقره ی موج
عصمت سبز علفزاران را
تیره ونحس وشب آلود کند ؟
هیچ کس هست در اینجا که بگوید
من
روحی هستی را
در روشنی سوسن ها
و مزامیر گل داوودی
بهتراز مسجد یا صومعه می بینم؟
هیچ کس هست که احساس کند
لطف تک بیتی زیبایی را
که خروش شبگیر
می سراید گه گاه ؟
هیچ کس هست
که اندیشه ی گل ها
از سرخ و کبود
بنگرد صبح در آیینه ی رود
یا یکی هست
در این خانه
که همسایه شود
با سرودی که شفق
می خواند
بر لب ساحل بدرود و درود؟
مزامیر گل داوودی -از زبان برگ ؛محمد رضا شفیعی کد کنی