<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

علق=عقل|:

....

....

ما از عطر و بوی گلاب تازه خوشمان می آید - گلاب وزعفران ؛یادآورعطر بوی کوچه های قم،سوهان و...باقی ماجراش.

شما کیک یزدی رودرنظربگیرین ؛قبل تناول نمودنش ؛چند قطر گلاب بپاچین روش یا مربای به -به اندازه ی مصرف تون بریزید تو کاسه ،ایضاچند قطره گلاب  روش...حالا همین گلاب وقتی پاچیده میشه رو فلزی چون آهن و...چونان کلافه کننده اس که نگوo_O

بله میگفتیم؛

مامان جان جهت مراسم ختم  ؛یکی از بستگان دور مان -به اسرار ما را همراه خودشان برد. وما برای رهایی از عطر گلاب مانده ی فضا - شکلات پرتقالی گوشه ی لپ پنهان نمودیم  ؛مادامی که نفس کم می آوردیم ؛  با مغنعه ی خود جلوی دهان بگرفته می نمودیم تا به آهستگی چپ و راستش نماییم و دم وبازدمی پرتقالی تقدیم ریه و شامه و...نماییم.

القصه؛

همین طور که به مزخرفات سخنران گوش بسپرده بودیم و سرمان گرماگرمه تسبی شب نمایی مان بود ؛ دستی ب زیر  چانه احساس نمودیم ؛به آهستگی هرچه آهسته تر؛سرمان را بلندنمود و ما باچون طفلی که در تصویر مشاهده می نماید رو به رو شدیم :|

دستش را زچانه مان جدا نمود و مقابل دهان مان بگرفت وبگفت؛ منم می خوام!!

گفتیم ؛چی!؟

گفت؛شُشُیات!:)

گفتم ؛ندارم.

گفت؛چرا دروغ میگی!؟تو دهنت هست!!

گفتیم؛این دهنی ببوده است!

گفت؛اشتال نداره ،بده! (ولبخندزد)

فیگور لبخند گونش ؛بقدری خنده دار بود ما جهت رهایی و نخندیدن در مجلس ختم آن مرحوم پرتاب سه امتیازی شکلات برکف دست نمودیم  ودر یک چشم برهم زدن درون دهان طفل مشاهده نمودیم!!

بغض خنده قورت نمودیم و گفتیم؛حالا برو!!

گفت؛می خوام همینجوری روبه روت بمونم!!

گفتیم ؛چرا!؟

گفت؛شاید یکی دیگه قایم کرده باشی!

گفتیم؛عجب آدمی هستی!!گفتم ندارم :|

گفت؛ نبص کنم با هم بخوریم ؟! و مابین  دندان هایش شکلات را نشان مان داد!!

حالا تصور بفرمایید ؛آب از لب ولوچه اش چونان ناودانی شادامان سر ریز شده؛ به ، مشته مزاج ترین فرد فامیل که همیشه خدا گلاب به روتون- عین زنان آبستن ویارو آوق و..تعارف چونان شکلاتی نمود!!

گفتیم ؛دهنی کسی رو نمی خورم!!برو پیش مامانت!!

خوب به تصویر نگاه کنید؛ همان طور نگاهم نمود و گفت؛تو علقن نداری!!

عمیقا تو قلبم خندیدم ؛ولی بهش اخم زدم!!

نیش خند که زد ؛ مجبور شدم از جام بلند شم و برم تو حیاط رو به دیوار یک دل سیر بخندم...

بماند که؛مامان جان بابت بلند شدن زود هنگام -سرزنشم کردن:|

√وقتی واسه چوپان تعریف کردم ؛گفت ؛او یارو شانس باورده-وگرنه کله ملق بوستی :|


نظرات 2 + ارسال نظر
کبری یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 13:36 http://daryamkdj222.persianblog.ir/

سلام خدمت اجی بارانی جون جون جونمممممممممممم
ظهرتون بخیر و خوش باید
خوبین ؟ خوشین ؟
سلامتین ؟
اجوو کاراتون رو ببیند که شام امشب خونه شما هستماااااااااااااااااا
اجوو پنیر با گرم پلااااااااااااااااااااا هی چسبنه دور هم بخوریم و گپ بزنیمم خوش ببیممم

علیکم سلام کبری بانوی گل
ممنونممم..اوقات شما هم خیرو نیک
بحمدالله.خوبم.
به به..قدم مبارک تون بالای سر ؛بسی مسرور مان نمودی
هی چسبنه هی چسبنه ....

کبری یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 13:34 http://daryamkdj222.persianblog.ir/

که زیبا هم دارن هم رو نگاه می کند

خیلی زیبا
اینجور بچه ها و فیگور شونو دوست دارم یعنی بیش از حد خنده ام میگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد