<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

گر نگه دارمن آن است که من می دانم....

....

....ما به این نرده های چوبی میگیم؛دستک سورایی 

سورایی؛به معنی نشان دهنده راه یاهمان نرده است.خودتان بهترواقفید که سورایی انواع مختلف دارد؛سورایی فلزی-سورایی پلیمری-سورایی سنگی-سورایی بتنی-سورایی کامپوزیتی -(این سورایی با آن صراحی لبریز آرزومندی فرق داره؛) -تصویر- روزهای پایانی شهریورماه سال جاری ثبت شده.

توجه به هشتی تصویر داشته باشید!! آن هشتی وهشتی های دور تا دور این بالکن (که مابهش میگیم -تَلار)بسی خطرناک هست -(براى بچه های 9 ماهه تا چهارساله ی بازیگوش ) 

القصه؛ سالها پیش منزل پدر بزرگ  ازهمین تلار بزرگتر +یک اطاق در منتهی الی تلار که مابهش میگیم؛تَلااوطاق -داشت.یکی از نوه ها  به تنهایی مشغول بازی در وسط تلاربود-نوه نه ماهه عاشق سبدو قابلمه و...بود؛یعنی هرچقدرعروسک و اسباب بازی دور ورش می ریختن ؛می رفت سراغ آبکش و سماپالان و دیگ وبشقاب وبه قول اجی کاسماسه ها؛)...آن روز مذکورنوهه یک سبد قرمز رنگ دستش بود-سبد رو مثله آینه میگرفت تو صورش ؛ازبین لوزی لوزی ها -اطراف و نگاه میکردغش غش میخندید -بعد میگرفت سمت نور خورشید -لوزی های نوردارتو صورتش -چشاشو میچلوندغش غش -بعد عین فرمون ماشین هی سبد رو نیم دور میچرخوند تا بانور وانعکاس وباقی ماجرا سرگرم بشه...که نمی دونیم شیطون گولش زد که چی!!سبد رو گذاشت رو فرش و چهاردست پا:شروع کرد به حول یا سُراندن سبد روی حصیر...(چه لیزی هم میخوره).چی میشه که ازاون هشتی رد میشه؛خدا عالمه!

.....

......

 با همون سبد ؛ از هشتی رد میشه -منتهی سبد رو ول نمی کنه ، محکم گرفته بودتش...

 لابد هین(سقوط آزاد)... طی کردن ارتفاع شش متری با اون سرعت غیرمجاز- ازسوراخ های لوزی لوزی باد میومد؛اینم دوباره چشاشو فشرده بوده و دهن شو بازکرده ؛هوا بلعیده!! 

زنبورها چطوری توی گلها کله ملق میشن!؟این نوه نه ماهه همون طوری تو سبد فرود اومد؛ حالا زنبوره اگه با اون سرعت جت فانتومی کله ملق بشه؛چیزی از اون گله طفل معصومی باقی نمی مونه؛منتهی این سبد یه ترک کوچولو برداشته بوده!خودبچه هه ؛وقتی خودشو تو حیاط مابین مرغ وخروس ها دید...شُکِ شده بود... شروع می کنه به ؛گریه کردن -منتهی توام با خنده...(گلاب به رو تون ازبلع هوای زیادی..هم)

والدینش ومابقی حاضرین...فکر کردن مغزش عیب کرده؛(خدا عالمه شایدم کرده) بردنش ؛بیمارستان  چکاپ کامل واسش انجام دادنو...که دکترها گفتن؛ شما جدی میگن!؟این ازارتفاع شش متری افتاده!؟این که ازمنو شما سالم تره که!!

√جالبه!!والدینش بعد خروج بیمارستان ؛میبرنش آتلیه؛ تا چند عکس داشته باشن :|


نظرات 4 + ارسال نظر
مترسنج چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 11:57 http://dar300metri.blogsky.com/

چرا عصبانی!
خب شیطنت کودکانه بوده دیگه...مث عکس پروفایلتون که انگار از همون زاویه گرفته شده

عصبانی نیستم که
خواستم بقل دستی اون آیکن رو استفاده نمایم ؛...بعدشم مگه چشه این آیکنه!؟تپل و قرمز؛عین لاله های وحشی کنارخیابون...

مترسنج چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 08:26 http://dar300metri.blogsky.com/


خدا رحم کرده


دررحمان بودنش شکی نیست

ارغوان چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 00:07

این قصه بچه بامزه نه ماهه, قصه شماست, آره؟
خدا حفظش همیشه

بله.خودمم
ممنونممممم....خیلی ممنونتونم
شما و.عزیزانتون هم.در پناه خدا محفوظ بمانید ؛عزیزهمیشه و هنوزم

ارغوان چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 00:07

این قصه بچه بامزه نه ماهه, قصه شماست, آره؟
خدا حفظش همیشه

شما لطف دارین بانو
الانش هم از عروسک و....خوشم نمیاد.
الانشم نور از لابه لای شاخه برگهارو دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد