....
گویا کسی بر بخار شیشه ی این دریچه ،دستی کشیده بود،
گویا......کسی بر سنگ شپیده دم دریا
بیتی ساده از بلوغ بامداد نوشته بود:
" آه اگر از آزادی سرودی می خواندم،
کوچک ،همچون گلوگاه پرنده ای!"
√هوژولو....
سیدعلی صالحی ؛
شانه به شانه ی من
بامن از دقیقه ی زادن ، از هوا از هوش ،
از هی بخندِ هفت سالگی سخن می گوئى.
خدایا!
چقدر مهربانی کنار دستمان پَرپَر مى زدوُ
آینه نبود تا تبسم خویش را تماشا کنیم.
+اشعارسید علی صالحی ؛مسیرمخفیِ یادهاست.ولاغیر.
√عکس؛6-آذر؛94.(آذرماه شو مطمئن م؛همین طور 6؛اما بین نودسه وچهارش؟؟تردیددارم:|)
(یکی از همان غروبها...)