<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

تفاوت اخلاق با ادب؟

.....

....همان روز شلوغ پلوغ.

 ...

رفتم بالا ؛ غروب تماشاکنم؛اینکه میگم بالا...منظور بهارخواب خونه ی آقاجان هستش!فرصت نبود بمونم تا غروب غروب...بایستی می رفتم به بقیه کمک کنم...(جهت سفره افطاری) کلی مهمون دعوت کردن...اینجا اما ساکت و خنکه!خنک وساکت! ازهمهمه و شلوغ پلوغی  خبری نیست. چه احوال خوشی داره اون تکه ابر!....

مثل اینکه مامان جان صدام زدنن..بریم ببینیم چه خبره!،……

سفره رو چیدن ؛ نون وسبزی خوردن و کوکو زولبیا...کنار شونم پنیر رنده شده (سیامزگی) هست.شام بصرف شیرین قاتق وفسنجان وقیمه و...

سفره چیدن که؟

هیچ معلوم هست کجایی!؟ الان اذون گفته میشه ومهمونا میرسن!!کجابودی!؟با انگشت اشاره به سقف پذیرایی...

همه ی  کارها رو -زن دایی جان ها و عروس خانم هاو مامان جان و خاله جان ها ردیف کرده بودن..منتظر عمه بزرگه پدرمادرشوهرخاله...خدیجه خانم همساده همراه حاج آقا شون ایضا زینب خانم همساده..آهان!!دختر دایی (برادر زاده اجی) همراه دخترو دوماد و نوه شونن...البته قراره سد ابول هم بیاد...

بااین حساب کتاب مافنگی مخیله ای  مون بفامستیم که؛ سرجمع حدود 60نفر تو سالن (آیکن از اون ابرها ی بالای سر؟؟!؟؟)

گفتیم؛ما میریم تو حیاط مهمونا که رسیدن بریم پیشوازشون؛ (خندیدن و گفتن؛طبق مابقی سالها )مگه بده؟خیلی هم عالیه اصن.من خودم (به سلام و علیک و...حساسی) داخل پرانتز رو پسردایی کوچیکه گفتن ؛آفرین احسنت ممسا خان (ممسا مخف اسم خودشه؛یعنی کوچولو بود می پرسیدیم ؛اسمت چیه؟می گفت؛ممسا:)

....

رفتیم حیاط سمت آلاچیق.پرده هاشو کنارزدیم ؛چونان منظره ای..

(غورباغه ها ی استخر هم مشغول بودن)

یه جارودستی کشیدیم؛سفره ای پهن کردیم سریع رفتیم بالا :به زن دایی کوچیکه گفتیم؛یه سفره اونجا پهن کردم شما اینجا راحت نیستین!؟اونجا خوبه ؟؛ گفت؛خدا پدرمادرت رو همراه عزیزات نگه داره!من باید پامو دراز کنم...(دختربابا هنوز بدنیا نیومده بود) القصه ؛گفتیم زن دایی رو داریم میبریم پایین!!دایی جان گفتن؛ای نامرد!پس من چی؟گفتیم من  خانم ها رو هدایت میکنم شما هم آقایون همراه شونو دیگه!بیاین بریم حیاط...

(خوراکی ها رو از پنجره ی اطاق خواب آقاجان گرفتیم و چیدیم...)

مهمانها آمدن و ؛سلام و احوال شما خوب  است و دوضربه یک وجب آنطرف تر از کتف ولحاظ بفرمایید تا نیم ساعت بعد اذان...

سپس ها که همه رسیدن ؛آلاچیق بود وما و بچه ها ( و -هیعت همراه؛) که بعد افطار یک سری دیگه هم جهت شام دعوت بودن به جمع ملحق شدن...

که اتفاقا ماها شام رو هم آلاچیق موندیم...یعنی مهمونا بعد افطار (تمام خانم هایی که اومده بودن) تشریف آوردن آاچیق جهت دیدن و گپ گفت ما و مابقی بچه (البته گلایه کردن که چرا بالا نبودی طبق معمول...ما اومدیم پیش تون)

گفتیم شما ها ببخشید. گفتن خداببخشه.گفتم من همیشه جویای حوال تون هستم.گفتن مام همین طور.گفتم خدارحمت کنه مش میرزا رو.گفتن خدا اموات شما رو بیامرزه ،خدا پدرمادرت و همراه عزیزانت نگه داره...

که همین گفتن و گفتیم ها بودیم که؛خاله جان کوچیکه صدا زدن که؛سفره شام چیده شده..که مهمونا تشریف بردن جهت تناول شام و...

وبعد میوه و چای..

ساعت بیست و سه چهل وپنج دقیقه... یک وجب آن طرف تر کتف و...کم کمک تشریف بردن...



......

                                                

.....چرا موقع ناهاره آدم ؛کارتن محبوب پخش می کنید(؟؟؟) ها!؟

.....

اسلام 

در آداب غذا خوردن ،نکته های اخلاقی _تربیتی فراوانی دارد و انسان را متوجه مطلب می سازد که.اخلاق در تمامی لحظه های زندگی حتی در زمان تناول غذا مورد تاکید است...

√یعنی ازمیزبان ؛با تشکری مختصر ومفید بسنده کنید.یعنی کش ندید قضیه رو.حتی اگر غذا باب تر از باب میل تان ببوده بود.همان بسنده ی لحاظ شده بس است

 +عذرمی خوام درهم برهم نوشتم.امروز بی هوا از مسیر مخفی یادها برگشتم به همان روز و همان شب شلوغ...منزل آقاجان.

~√عنوان یک نوع سوال هم میتونه باشه.

نظرات 9 + ارسال نظر
کبری چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 22:03 http://daryamkdj222.persianblog.ir/

کبری چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 21:40 http://daryamkdj222.persianblog.ir/

دوستان به جای من آجی خوبم
خواهش میشه اجی خوبم

عزیز دوست داشتنی ای

کبری چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 21:23 http://daryamkdj222.persianblog.ir/

از گل آفتابگرودن گرفته تا به اون اخرین تصویرتون و نوشته هاتونم بسی زیاد عالی بوده کجاش در هم برهم بوده عالی بوده و به من به حس خوبی دست داد
مخصوصا آلاچیقتون و بایدم تابستون باشه ( تو آلاچیغم که بسی زیاد خنک )
زندایی جانتان( مادری همان دخملی هستند که براشون انگشتر زیبایی خریده بودید؟ درسته ؟)
منم عاشق قیمه ( بسی زیادم خوشگرنگ) مخصوصا اون ترب قرمز بدجوری چشامک می زد بهم
اجو جونم خوندن این شعرم خالی از لطف نبید
خواهى که شوى خلاصه نوع بشر
باید که فراموش کنى نام پدر
در فضل و ادب‏ کوش به میدان هنر
از أهل کمال و معرفت گوى ببر

ممنونممم
بله.جای شما خالی کلی باد میاد
(آفرین.همون زن دایی..که مامانه دختر بابا هستن..که انگشتری دست شان بود)
اوه!کبری بانو هم ؛به جرگه ی قیمه خوران لحاظ بفرماییدماجان
.
خواهی که شوی خلاصه نوع بشر
باید که فراموش کنی نامدپدر....
احسنتم کبری جان

ماه بانو چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 14:17 http://gandom1370.blogsky.com/

سلام باران جان
به به چه عکس هایی گل افتاب گردون ادم محو میشه با جازه سیوش کردم بقیه عکس ها عالی بود عجب جایی زندگی میکنی ادم اصلا افسرده نمیشه

واجب شد بیام خونتون تا حال منم خوب شه خخخ
ماه رمضونم که داره میاد

سلام به روی ماهتون:-*جون تون بی بلا ناز دختر جان
ممنون ز لطف ها...و مهرورزی تون
تشریف بیارین ماه بانو جان
ماه رمضون!؟ رمضان شریف... دوضربه آنطرفتر کتف مبارک

minla سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 22:18

اخلاق و ادب؟
سخته خب!

یه جوابی که همینطوری و بدون فکر بیاد تو ذهنم اینه که اخلاق میشه یکم شخصی باشه و ادب بعد اجتماعیش میشه .
یعنی اینکه اخلاق اون خوده درون آدم رو نشون میده اون تفکر و حس و منِ درون حساب میشه
ولی ادب نوع برخورد و بازتابیه که از خودمون در مقابل دیگران نشون میدیم!




امیدوارم جایزه هم داشته باشه

درود وسپاس بر شما
مرحبا برشما ،که واسه ی ما پایه های ادب را با اخلاق به تصویر کشیدین...
بله که جایزه هم داریم!یدونه ازهمون ماگ هایی که باسلیقه ی نازنینت گرفتی..
با یک ماچ برشته:-*
ماشاء الله ماشاء الله...

minla سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 22:13

وااای چقدر با احساس و ملموس بود این نوشته درهم برهمتون.
یعنی مثه یه تصویر بود جلو چشمام.

چه آلاچیق باصفایی! چه شبی بوده .
همیشه دورهم و یه شادی باشید انشالله.

عجب ناهاری بوده ! چه تربچه قرتی شده ای ! کی دلش میاد بخوردش!
اون ته دیگ قایم شده اون گوشه چی میگه
ولی کم خوراکیدها ! بیشتر میل بفرمایید
برای شل گازی عیدی خودم میگم !

(یادم رفت اون لحاف رو کجا بحث میکردیم. خوندم توصیحاتتون رو. خودش بود! اینجاستش! اینقدرم عزیزه !)

من ازتون معذرت می خوام.خیلی ببخشید با نوشته های در هم برهمه چند اپیزودی
آخ!ازچشمهاتون
جای شما خالی.خیلی شبه عزیزی بود
تربچه هه رو ولش کن!اون پلاسوخته هه میگه؛مُُخُرم تا(پلا سوخته=ته دیگ طلایی.سیا سوخته=ته دیگ سوخته به انضمامه سبزه رو ها رو میگن)
عجب زبلی شدینااا...عیدی؟!!؟
(خیلی عزیزه..خیلی پفیوژ عژیژ مژیدیه)

ارغوان سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 19:52

وِی عجب خورش قیمه خوش رنگ و شکلی

تماما مخصوصا جهت داداهای ماس
ارغوان گلمم دوست داره پس!

ارغوان سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 19:51

اخلاق عالی!
سادگی و بی تعارف بودن! پدرم اینطوره و من هم کمی!
وقتی می خوره کاری به بقیه نداره دیگه. سفره جلوی همه هست و همه چیز توش. خودت به خودت برس دیگه! زیاد هم به این و اون نگاه نکن چقدر خوردن و از چی بیشتر!
اگه میزبانی همون اول یه بفرمایید کافیه و اگر مهمانی آخرش یک تشکر.

درچشم خدا محفوظ بمانند و بمانید...
چقدر من دوست دارم اخلاق عالی شما رو
اینجور مهمان با خودش دو صد چندان برکت به ارمغان میارن...
خیلی دوستتون دارم

هاتف سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 17:42 http://hatefblog.in

تصاویر حس های قشنگی بود که برام داشت
ممنونم از این تصاوی و این پست خاطره زیبا از یک افطاری..
فقط من نفهمیدم اون "غورباغه" ها مشغول چه کاری بودن؟

ممنونم. از نظر لطف شما؛آقای هاتف
معمولا غورباغه ها دم دمای غروب +دم دمایی که آفتاب پر بزنه؛مشغول آوازخوانی هستند.
این دو تایمی که عرض کردم ؛بسیاربسیار قدم زدن کناربرنجزارهادلچسبه.
(من تو شش هفت سالگی کشف کردم -اونم وقتی که دنبال دایی جان کوچیکه پابرهنه راه می افتادم....اونا مشغول بودن!فضا عطرآگین بود!ماه نیم شده تو آسمون بود!گاهی نم نم وارش بود...)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد