شعور کروی...

.....

......

.....

ای نور 

ای جغرافیای سری که متلاشی می شود 

با تو عشق در قلب من

شعوری کروی دارد...

....

....

......

,یک ربع بعد سال تحویل ؛همراه پدرجان و مامان جان و مردشریف وچوپان (عروس بزرگه و عروس کوچیکه -آقای برادرزاده)راهی خونه ی خان عمو شدیم ؛دوساعت بعد زحمت و کم کردیم؛ طبق هرساله؛عروس بزرگه رفتن سمت ولایت خودشون؛ عروس کوچیکه  با ما هم ولایتی هستند؛ازاین جهت هم مسیر هستیم ؛ گفتیم از جاده ای که دکترغریب گذشتن...سمت آرامستانهای ولایت سپس ها خونه ی آقاجان! باشه؟گفتن ما تا خاموشی ستاره ها باهاتیم..(آیکن عرضی نیست) بین راه مامان جان با خاله جان تماس گرفتن...که کجایی!؟گفتن سرخاک ننه(نامادری آقاجان) گفتن همون جا بمون ما تو راه هستیم...یه نمه پشت گذاشتن ترافیک و گلوله گون سمت امام زاده...

خاله جان همراه شوهرخاله و دوپسرخاله ها و جمعی دیگراز هم ولایتی های دوست وآشنا(ایضا مش حسین مشغول تلاوت قرآن) سلام و تبریک سال نو...رفتیم سمت آرامستان منتخب خودمان...(تصاویر بالا)  زیارت اهل قبور...قدم زدن حوالی کاجستان و تماشای غروب خورشید مهرورز از میان کاجستان...

مرا دفن سراشیبها کنید که تنها 

نمی از باران به من رسد 

اما سیلابه اش از سر گذر کند 

مثل عمری که داشتم...

*بیژن الهی *

رسیدیم خونه ی آقاجان  ؛کلی خوشحال شدن که؛چند ساعت از تحویل سال نو گذشته خدمت شون رسیدیم...

(خان عمو اینا هم همیشه نیم ساعت بعد از سال تحویل منتظرمون هستند)

چای همراه نقله تخم گشنیز دار؛خیلی چسبید؛ می دونید که ؛تخم گشنیز نیرو دهنده قلب و نشاط آور ببوده است ؛مثل چای تازه دم...

بگذریم؛

عروس کوچیکه به اتفاق خاله جان کوچیکه تدارک شام رو دیدن...مشغول جمع آوری سفره بودیم که؛ صدای پارک  نمودن اتومبیل در حیاط شنیدیم...که گفتن ؛عمه با هیئت همراه هستند...(منظور شون پسران و عروسان و نوه هاشون و تک دختر عمه و دختردختر عمه اس) سرجمع بیست نفری میشدن؛گفتن شما برو تو حیاط پیشواز وسلام و دیده بوسی ؛ ما سفره رو جمع کنیم...

القصه سرتونو درد نیارم؛عروس کوچیکه همراه خاله جان کوچیکه ازشون پذیرایی و بشور وبساب وسیله ها و جابجای ..نمودن ؛که از همین تریبون ازشون تشکروقدردانی می نماییم:-*

دیگه دیگه 

سمت شهر روانه شدیم...بین راه مامان جان گفتند؛بریم خان دایی رو ببینیم ؛که رفتیم محل کارشون وکلی اوشون خوشحال شدن...سپس ها تماس گرفتیم دایی جان کوچیکه؛که گفتند بمونید منم خودمو برسونم...ده دقیقه بعد دختر بابا سرافن پوشه گل سر زده مشاهده نمودیم:-*

....

√میگم خدا پدر اونی که گروه (موبوگرام!چیه؟همون؛)هم خدمتی ها(سربازی) رو بنا نموده رو  بیامرزه؛چه گروه نازنینی ؛چقدر تجربه؛چقدر پیام های اخلاقی...اصن همش اخلاقی (آیکن ملایعقوب)

اصن عیدو خاطرات سربازی استندآپ شنیدن:-P

اصن طفلی اونی که سربازی نرفته و هم خدمتی نداره؛یعنی م عافی داره_ سر_باز فراری هست..

……

.....