<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

پینه دوزان شریف؛مدافعان باقلا خانم ها...

....

....

 ارغوان عزیزم در پست "جومه نارنجی"  در کامنت شان ؛شرح حال باقلا هایی که کاشتن رو نوشتن. که از اون شته های سیاهی که اینجا بهش میگن"نفت ی". مزاحم باقلا بنه هاشون هستن ؛که اون شته های مزاحم;؛ انار بن حیاط مون هم گرفتارش ببوده است ؛منتهی مراتب همراه همون شته ها؛شته  سبز رنگ هم ببوده  (شته سبز ها بیشتر به درخت چسبیده هستن)....که ما هم به اتفاق آقای عموزاده رفتیم داروخانه ی مهندس فرزانه ؛که چه کنیم ؟که رفع مشکل بشود،...

که پس از پرسش ها و پاسخ ها...(قبلا  اون دوتا کتاب رو خونده بودم )مهندس فرزانه  گفتند؛آب و ریکا حل بگیرید.اسپری کنید روی درخت.بعد با شلنگ ؛فشارآب بگیرید.که اگه مرغ وخروس بندازین تو باغچه؛که وقتی شته ها و دیگر مزاحم  ها پای درخت ریخته میشن...مرغ و خروس با چنگ زدن هاشون ؛که انگار دارن  خاک باغچه رو شخم میزنن...وکرم وشته و...تناول میکنند؛خودش رفع آفات بیولوژیکی بحساب میاد...که بحمدالله تا حدود زیادی رفع شته شد.که ماهم سپردیم به همساده ها؛که ما تو حیاط مون مرغ وخروس داریم؛ اگه سروصدای اینان مزاحم تان ببوده(خروس به وقت لازم وملزم آوازه خوانی..گاهی هم خارج میخواند) بگین که نداشته باشیم...که همساده های ما;کلی استقبال کردن.. وگفتن کلی یاد قدیم و زندگانی ای که داشتیم افتادیم...(همساده ها مون سن وسال دارو نوه دارو نتیجه دار هستن..)که   از وقتی  هم  آپارتمان سبز شد و ساکنان جدید به کوچه اضافه شد ن و همان گفته ترا تکرار نمودیم...گفتند نه.ما دوست نداریم و ماهم هیچ وقت آزار کسان در دل نداشتیم و...

که مرغ و خروس رو فرستادیم تبعید...خدایاشکرت.

......

ارغوان عزیزم:-*

وقتی یک بند مانده به بند پایانی کامنت شما را  خواندم که ؛(چه بند تو بندی شد؛)

(دیگه سرچ نکردم ببینم ،مدافعان باقلا خانم کیا هستن...)

 ناخوداگاه قهقه ام گرفت.باقلا خانم!!!؟ ()

پس باقلا خانومه ()

عذر می خوام.خیلی ببخشید؛که کلی خندیدم.()

حقیقتش قبلا راجب پینه دوزان پست نوشتم.وگفته بودم کلی حافظ لوبیا هاو باقلاها ببوده هستن.که سال قبل  به  اذن خدا وهمین مدافعان؛ مامان جان از چهار بنه لوبیا (چهار بوته لوبیا ) بالغ بر دویست کیلو لوبیا چیدن.که بوته ی لوبیا گل میکنه؛کفشدوزک شته ها رو میخوره...گل لوبیا پیله میزنه؛تبدیل به لوبیا میشه...مامان جان میچینن؛دوباره گل میکنه ؛دوباره پینه دوزان مدافع...دوباره پیله...دوباره لوبیا و مامان جان میچینن...القصه ازاون لوبیاها خیرات برای پدرشوهرو مادرشوهر مرحوم شان فرستادنو...آنانی که مصرف نمودن...سپس ها  چه حضوری -چه تماس تلفنی -چه پیغام فرستادن به فلانی ؛...جهت تشکر و سپاس و خدارحمت کند اموات شمارا...عجب لوبیا های باحالی ببوده است و...خدا برکت فزونی نماید!باغ تان آباد...شنیدن نمودن...

القصه؛شما سرچ نمایید(کفشدوزک) عمو ویکی پدیا راجب پینه دوزان شریف؛همان مدافعان باقلا خانم های عجیج مجیدی ؛مطالبی ببوده هست...

ولیکن ما خیلی دوستتان میداریم...ان شاء الله از بنه های باقلا ها و...دیگر بنه هایی که ذکر نمودین؛سبد سبد ها محصول چیدن نمایید وهمراه عزیزان نوش جان نمایید و...

√اون دوتا کتاب جزء کتابهای دس دومی هستند؛ که ما خریدیم و خواندیم و خیلی هم عالی هست..

نظرات 3 + ارسال نظر
گلنار پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 21:18 http://barayeneveshtan.blogsky.com

من خیلی کفش دوزکا رو دوست دارم، یه جاکلیدی کفشدوزک دوختم، و رو یخچالیام کفش دوزکن..

الهییی دست گل تون درد نکنه
منو مرد شریف هم پینه دوزارو دوس میداریم خودمون پیدا میکردیم هیچ!چوپان هم برامون پیدا میکرد و میاورد..
مامان منم روی یخچال چسبونده ؛که انگار کفشدوزک راستکیه

سین پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 20:36

سلام بر باران عزیزم
ببخش گلم ی مدت نبودم و نشد سر بزنم
خوبی؟؟

سلام به روی ماهتون ؛سین بانوی معطر الحوال م
قربان شما.این چه حرفیه عزیز دل م
الحمدالله.شکر خدا.امروز خیلی بهتر بودم.ممنون از احوال پرسی شما

خانم توت فرنگی پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 16:01 http://gandom1370.blogsky.com/

کفش دوزک دیگه از این نمیترسم ولی جرات نمیکنم دستم بگیرمش خخخ

راسی ادامه ی داستانمو نشتم بیا بخون عزیز جان

ماهم خروس رو فرستادیم تبعید وقت و بی وقت میخوند مخصوصا نصف شبا بالاش رو میزد بهم انگار که کسی در میزنه

خب.خداروشکر که نمی ترسی. والا ایشون خودشون میان میشینن رو دست...راه رفتنشونم بسان قلقلک ناک نمودنه؛خفیفه
چایی رو دم کن..تا برسم ؛داستان بخونم وچایی...
عه!پس خروس شمام رفتن تبعید گاه وای که انگارکسی در میزنه:
ولی خروس ما چونان نبود؛حوصله اش سر میرفت...می خوند نصف شبا هم بیدار نمی شد..فقط سپیده دمان
می دونی؟حوصله اش سر میرفت طفلی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد