<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

وعمق پرتقالی آسمان...

.....

.....

 به قول سعدی علیه رحمه...؛

هرگز وجود حاضر و غایب 

شنیده ای...!؟

من در میان جمع و دلم جای دیگریست...

......

......(آستانه ی اشرفیه ؛ ظهر پنج شنبه ؛15تیر96)

میگن سر کلاسی ؛چونان مسئله  ای طرح میشه که ؛.... میوه فروشى 150عدد  پرتقال -که دانه ای دو ریال  خریده بود...؛که دانه ای  سه ریال  فروخت؛که یعنی 150 سود برد...که بعدمسئله طرح کن؛ یکم دور ورشو نگاه میکنه و؛گچ صورتیه توی  دستشو  می غلطونه و میبره پای  تخته سیا ؛می خونه و می نویسه  ؛

پیدا کنید پرتقال فروش را...؟

آغا همهه ای ایجادمیشه که نگو!!که  نپرس...(آیکن چند تا موشک کاغذی سمت تخته سیا...) که صدو پنجاه عدد پرتقال!؟دونه ای دو ریال ؟که فروخت سه ریال!؟که یعنی صدو پنجاه ثود برد؟دیگه خودشو زچه گم گور کرد آخه!؟

که یکی گفت؛

 اجازه!؟

......( گاری خوش رنگ  و خوش عطر بووو)

که گفت ؛

اجازه!!بی اجازه....برو پای تخته؛ی لنگه پا بمون.

اجازه!؟

هیچی نگو!!هیچی.

فقط!!!ی لنگه پا!!

که بچه ها معترض شدن ،که طفلی چیزی نگفته که!!!!(آیکن خیلی طفلی )

که گفت؛من اینو میشناسم!!حرف مفت زیاد میزنه و.. این میخواد همه چی رو بهم بزنه!!

همونی که گفتم؛ی لنگه پا پای تخته. بی هیچ کلمه ای...

...... (دلتون نخواد )ما عاشق چونین پرتقال،ازنوعه تازه چین هستیم..اصن پوست پرتقالی که نیمی سبزونیمی نارنجی ست را عشق است 

......که مزه شان شاهکار عجیج مجیدی و  حمیده شده اس

......

تصویر آخری رو ازاین جهت ثبت کردیم که؛برنجزار ها نمایان باش ؛که پر پرتقال تازه چین ؛واسه ی تیر ماه سال جاری هست ؛که فصل.فصله  آبستن برنجزارهای خوش عطر بو....که تک وتوک ؛خوشه هاخود نمایی میکن...

که اصن هرچقدر میوه های تابستونی دلبری بکنه...علاقه مان ب پرتقال بسان علاقه آب و آسیابِ ...؛که یعنی  آب از آسیاب علا قه مندی هایش...تکان نمی خورد:)

......

......که آدمی در برنجزر های خوش عطر بوی مخیله اش چون می نماید...( تصویرِ گندم زارِ گمونم..چون توی برنجزار که پرگل ولایِ)

(البته  ؛جادوی نشئه ى دم دمای  غروبی  آفتاب  و یکم بعد ترش؛لابد مهتابی اش )یعنی ذهن آدم قفل ناک.. ز مسکرات چون می نماید....

.......

راستیتش ؛ ما تصویر پنجمی رو آپلود کردیم؛چون آپلود شد. ولیکن خنده مان گرفت و دلمان نیامد دریتش کنیم  و ؛نجوا گون گفتیم ؛

حتما ی حکمتی درش بود و هست...... 

که گفتیم ؛با هم ببینیم و بخندین ... اول هفته تان را چونان  شاد وشنگول درحد خوشه انگور سکر آوروشروع نمایید...

نظرات 20 + ارسال نظر
beny20 سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 18:27 http://beny20.blogsky.com

برادر زادتون باید مدال شیطونی رو بهش داد

این داستان آقا گرگه هم من شبا وقتی نمی خوابیدم ،
می گفتن گرگ میاد می‌خورت ، لولو الان میاد ،
داستان های وحشتناک‌ می گفتن ،
بیدار بودم ولی خودمو میزدم به خوابی ،،
حتی در خونه رو‌‌ میگفتن باز نکن آقا گرگه میاد میخورت ،
کلن ما بچگیمون با گرگ گذشت

بله.صد در صد با شما موافقیم.چون واقعا خیلی شیطونِ ...
به قولی همه رو وازده آورده


شیخ؟همه ی این داستان ها رو واسه ی
ما هم تعریف کردن،
کلن بچگی ما هم با شال گذشت
شال=روباه گرگ

beny20 سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 12:54 http://beny20.blogsky.com

معلم را داغان کرد

میگم واقعا هم فکرشو کن ..
همیشه این قصه ها رو از خودشون الکی می گفتن :)

من یادمه بچه بودم داستان آقا گرگه رو هزار بار شنیدم
و بعد هر بارم پایان متفاوتی داشت :/

بله متاسفانه

شیخ؟آیا چه کسانی؟
برای شما قصه ی آقا گرگه تعریف کردن

آره والا
همیشه خودشون قصه درست کردن و.. الکی الکی؛بعضی ها شدن
قهرمان؛
خوبِ که شما حواستون به پایان بود
که متفاوتِ
یعنی ،
شما از گرگه نمی ترسیدی

حمید عسکری سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 10:40 http://sobhbabaran.blogfa.com

سلام ...
ببخشید اون که شما عکساشو گذاشین پرتقال نیست نارنگیه
اون هم از نوع اونشو
پست دلتون نارنگی بخواد وسط تابستون

سلام برشما
یعنی چی؟مگه تصویر اول نارنگی نیست؟
مابقی تصاویر پرتقالِ والنسیا؟
اونشو را وابده دایی جان؛ مو تُرش پرتقالی دوس دانم
درضمن ،
گیلانی تا لنگرود داره
غم نداره؛
وسط زمستان؛دای زئن ورا گیربشو لنگرود
ای پر پره ؛سیب گلاب بچین
به قول ناصیر آی سوبولِی

beny20 دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 21:37 http://beny20.blogsky.com

چه پست خوشمزه ای

شانس آوردم اینو الان دیدم
وگرنه اگر قبل از افطار بود داغون میشدم :/

نوش جان تان

اینجا به داغون =داغان=اسقاط میگن

:/:

طیبه دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 16:31

خب اون وقت ها حس چشایی داشتم
الان حس چشاییم رو از دست دادم.مزه ها رو نمی فهمم.واسه همین از رنگش پرتغال دلم خواست خب

عزیزم
عزیزم
عزیزم
نازنین تی تیِ عزیزم::

بهامین دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 16:12 http://notbookman.blogsky.com

چه پست خوشمزه ای

چقدر تا افطار وقت هست

به اوقات شرعی گیلان؟چیزی دیگه نموده

عزیز دلمی

صبیره دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 14:40

اووومممم... به به بانو جاان

عزیز دلمی
جانت سلامت بلامیسر
پرتقال مون کجا بودآخه

سپیده دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 13:13 http://detari.blogfa.com

اینا پرتقالای تابستونی هستن و منم عاشقشون, البته اسمشونو الان یادم نمیاد ؟

والنسیا

اسماعیل بابایی دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 12:32 http://www.fala.blogsky.com

چه خاطراتی ...
لطف دارین البته؛ امیدوارم نظر شاگردها هم با شما یکی باشه!

"گرم و زنده
بر شنهایِ تابستان
زندگی را
بدرود خواهم گفت
گرم و زنده بر شن های
تابستان
زندگی را
بدرود خواهم گفت

تا قاصدِ ملیون ها لبخند گردم
تابستان
مرا در بر خواهد گرفت و
دریا
دلش را
خواهد گشود...."


میدونید؟چقدرخوبِ که ؟آقای معلم پنجره ی کلاس رو بازمیکنه؟
که چقدر خوبِ؟اون حجم از اکسیژن؟ تازه وارد کلاس.،..


اجازه آقا؟
خاطر تان جمع
برف پاکن ماشین تون
شاهده که،شاگردها برای داشتن تون شاکرهستن،...
الهی شکر،...
باشید تا همیشه...

طیبه دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 11:51 http://almasezendegi.mihanblog.com

همین الان پرتغال می خواااااام
نه نه نارنگی می خواااام
21خرداد97 ساعت11 و پنجاه یک دقیقه صبح

مامان طیبه؟شما میوه های تابستانی دوس داشتین که
من الان چطوری خودمو برسونم لنگرود و ،.،بعد قم

اسماعیل بابایی دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 11:15 http://www.fala.blogsky.com


خیلی خوبه این پست!
پرتقال و بازار و گاری و ...
و یه معلم بد اخلاق!


ممنون از شما؛لطف دارین آقای بابایی عزیز و بزرگوار
والا ؛خانم معلم های ما خیلی بداخلاق بودن.
درعوض آقای معلم کلاس اول و
آقای معلم کلاس سوم
با همه ی بچه ها؛
بینهایت خوش اخلاق!
که چند سال پیش ،
پدرجان در حیاط امام زاده ای منتظر مابودن و
یک آقا آمدن وگفتن،منو یادتونه؟....
که بعد خانمی وارد قسمت بانوان امام زاده شدو گفت؛دم در با خانم فلانی کار دارن...
که وقتی رفتم دم در ،
پدر جان گفتن؛آقای معلم کلاس اول میخواست ببینتت..
که آن آقا کسری از ثانیه برگشت ،
و هر سه تایِ مان گریه کردیم...
هرسه تایعنی ؛آقای معلم،پدرجان،و...
میدونید شبیه و هم سن سال که هستن؟علی اسیوند
اجازه آقا؟شما آقای معلم خیلی خوبی هستین
البته همکاران تان،یعنی خانم معلم ها ،در مدیریت گرفتاری های روزمره زندگی ،قدری ضعیف هستن.یعنی کارو همسر و خانه داری و حرف فامیل شوهر خوردن و...مشکلات اقتصادی و اعتیاد برادر و مادر مریض شان و ،...سرماها خالی کردن
شکر الهی شکر
برای داشتن شما و همکاران تان
بااحترام فراوان به شما و تمامی همکاران تان:

حوا دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 07:54

عکسهات انرژی بخشه وبازبان روزه می‌گوییم دلمان خواست آن پرتقالهای دورنگ شمارو

عزیز دلمممم
خیلی ببخشید ...خیلی...

کیهان دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 07:14

درود
خوب ...راسیاتش من فکر می کردم!!!
؛که پرتقال تازه چین ؛واسه ی تیر ماه سال جاری هست ؛که فصل.فصله آبستن برنجزارهای خوش عطر بو""
منظور باید سال گذشته باشد دیگه؟!! هان یا باز هم من نتونستم جواب مسیله که پرتغال فروش بود را پیدا کنم!!
خانم اجازه؟طبق معمول باید برم گوشه کلاس یه لنگ پا!؟کابوسی بودم برای معلم چنانچه می خواست تنبیه کنه!آخه چنان کلاس را به هم می زدم که از کرده خودش پشیمان می شد!
کلاش دوم ابتدایی را خوب یادمه خانم معلم بسیار زیبا با دامن مشکی بالای زانو و یک تاپ بندی قرمز و کفشهایی با پاشنه بلند!مانکنی بود با معیار های امروز!
آخه خدایی تو چنین معلمی داشته باشی دیگه درس می خواندی؟
اما من می خواندم و هر شب خوابشو می دیدم!
تا آخر سر یه روز گفتم خانم اجازه؟
گفت:بفرمایید آقای سپهر
گفتم بعد از کلاس چند لحظه کارتون دارم!
گفت باشه..
وقتی که همه بچه ها بیرون رفتند گفت:بفرمایید:
گفتم خانم من عاشقت شدم شبها خوابتو می بینم!
بغلم کرد و گفت آخه بچه تو چقدر باید عاشق باشی تا به این راحتی بر زبان بیاری ....عشق چه شجاعتی داده به تو... یا نقل به مضمون
و از آن به بعد هر دو عاشقانه همدیگر را نگاه می کردیم!!

راسیاتش هنوز هم بعد از ده ها سال دلم براش تنگ می شه و بعضی شبها خوابشو می بینم

درود و عرض ارادت

بله.این پست برای تیرماه ۹۶ هست.گمونم ۹ روزی مونده به تیرماه سال جاری
اختیار دارید،شما پسر باهوش کلاس هستین !
خواهش می کنم ،همان جا بنشینیدو...حواس پخش شده تان را
جمع جورکنید(جدا من خودم حواسم همش پخش بود)
راستش ،تا معلم بیاد سر کلاس ما چند دور روی میز ها راه می رفتیم...
که یک بار یهویی خانم معلم آمد و،..
ما آن بالا چکار میکردیم...ندانیم !!!
بعد دیگه .بپا گذاشتیم
.
.
.
که اینطور؛کلاس را بهم می زدین پس

"آخه خدایی تو چنین معلمی داشته باشی دیگه درس می خوندی؟"

نه والا،من دستم را میگذاشتم زیر چانه ام و ؛ بلانصبت،بلانصبت شما عین هالو ها خوووب نگاهش میکردم ،..
قطعا با همان تق تق کفش هایش ، تا پشت میزو نیمکتی که بودم می کشاندمش و،..وقطعا یک دستش را روی میز میگذاشت و خم میشد که بپرسد؟چیزی شده ؛خانم سومر؟
به نظر شما ؟؟چه می بایستی میگفتم؟که یک بغل و دوماچ ازایشان بیادگار داشته باشم؟
واز آن به بعد تا پایان سال تحصیلی
هردو نیشخندانه همدیگر را نگاه کنیم
ایشان از پشت میز ،گاه گداری ،...یک ماچ هوایی و نثارمان کند؟؟

+آقای سپهر؟خیلی مرسی ،خیلی ممنون ..بابت خاطره نویسی تان،...
ما که اینجور معلم ندیدیم ،..اما مادرجان و خان دایی مان از این مدل معلم ها برایمان گفته اند.
وپدر جان... ازاین مدل همکلاسی هایی که مانع تحصیل میشدن...

قضیه ، شبیه رئیس جمهور فرانسیه شد

بابت خنده های صبح صادقی
از شما ؛حاج آقا کیهان رزمنده،معمار هیجانِ عزیز و گرامی ؛ بسی بسیار متشکر و سپاسگزارم
با احترام فراوان


باشید تا همیشه،....

گلنار یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 20:10 http://barayeneveshtan.blogsky.com

پرتقال تو این فصل؟ من فکر میکردم میوه زمستونه..

بله. بله.
توی ارتفاعات شرق گیلان همه ی فصل از سال ؛پرتقال یافت میشهخدایاشکرت

طیبه شنبه 17 تیر 1396 ساعت 22:24

طیبه فقط میوه های تابستون دوست دارد و لا غیر

ما طیبه بانو را با هرآنچه که دوست می دارد دوست تر می داریم.ولاغیر

نیلگون شنبه 17 تیر 1396 ساعت 16:31 http://berangezendegi.blogsky.com

به به من عااااشق پرتقالم
اصن من عاشق باران بانو می باشی ام به همین خاطر عاشق هرانچه در وبلاگشون هست هم می باشی ام

ای ول ؛نیلگون بانوی پرتقال دوستم
من فدای شما بلامسیر جان م بشم
شما لطف دارین و ما خیلی دوستتون داریم.خیلی دوستت تان داریم

not now شنبه 17 تیر 1396 ساعت 16:31

یک غلط املایی: وجود "حاضر" و غایب، نه حاظر ...

خداروشکر باقی غلط املایی ها رو نگرفتین...
بله. "حاضر" و غایب ؛نه حاظر

فرانک شنبه 17 تیر 1396 ساعت 14:33 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام باران جان.....
این عکسای خوشمزه رو خودت میگیری؟
یکم عکس بدمزه هم بزار که از غذا و میوه بدمون بیاد.....
من هروقت میام وبلاگ تو یک کیلو چاق میشم....
حالا چطوری باید بفهمیم پرتقال فروش کیه؟

سلام به روی ماهتون؛فرانک بانوی عزیزم(جون تون بی بلا خانم )
بله. خودم میگیرم. اونایی رو که خودم نگرفتم ؛حتما عنوان میکنم.که کی گرفته. تصاویر نت برداشته هم که؛مشخصه
خدانکه شما از چیزی بدتون بیاد؛که بدن مبارک تون به همه ی ویتامین ها نیاز داره...
اون یک کیلو هم موردی نداره..نگران نباشید...؛که اگه چهاردور روی دسه مبلها راه برین..حله.
اگه پرتقال فروش توی تصویر منظور تونه!؟والا منم نمی شناسم شون.فقط ما گذرمون بخاطر محصولات ارگانیک به آستانه و...می افته؛ازایشونم پرتقال میخریم.که انصافا پرتقالهاااا
حالا چطوری باید بفهمیم پرتقال فروش توی مسئله کجاست!؟؟؟

به به پرتغال فروش
این پرتغال فروش اون پرتغال فروشه معروفه؟؟؟
دهانم آب. افتاد

به به پرتقال خرید
والا..چون ما تصویراز اون پرتقال فروشه تپ ذهن مون نداشتیم...ایشونو فعلا جایگذین اون پرتقال فروشه معروف نمودیم....که شاید اوشون پیدا شدن
یکم سرتو بگیرن سمت پر پرتغال.خودش میپره دردهان مبارک تان
(خیلی ببخشید..)

خاله ریزه شنبه 17 تیر 1396 ساعت 11:18 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

سلاااام
وای چقد این پستتو داس داشتم باران با طراوت و بهاری
خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟ زاکان عزیزم خوبن؟؟؟

سلام.سلام به روی ماهتون خاله جان ریزه عزیزومحترمممممم
خدایا شکرت شما لطف دارین بانو
الحمدالله.شکرخدا.بحمدالله بهترم.خدارو شکر زاکان خوبید.شیمی روی مبارک بوسیدی
خیلی خیلی ممنون از شیمی احوال پرسی....خاله جان ریزه عجیج مجیدی ام
دخمل گل تون چون است؟! درچشم خدا همراه والدین محترمش محفوظ بماند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد