<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

اواسط مهرماهِ اول دبستان...

 

*مامان جان از کفش ملیِ روبرویِ اداره کل آموزش_پرورش استان- یه دونه نیم بوت قهوه ای برام خریده بود.

از رنگش خوشم نمی آمد.اما از پاشنه ی مربعی اش و آن 

شیب ملایمی که آدم زمان راه رفتن احساس می کرد ؛خوشمان آمد:)

اصن یه اعتمادبنفس باحالی ساتع می کرد  که نگو:))

.

.

.

*از سه سالگی  به این طرف -سوسن جون رو بیاد دارم.دخترعمو بزرگِ مامان جان رو عرض میکنم.سه سال از مامان جان بزرگ ترهستن و ازسه چهارسالگی تا به اکنون ساکن تهران بودن...قبلا راجب شون گفتم.ولی خب...

سوسن جون خیلی خوش پوش و خوش سلیقه اس.همیشه ام کفش پاشنه دارمی پوشه و خیلی  هم خوش ریتم و موزون راه میره ...ومن خیلی دوسش دارم ... وقتی هم بغلش میکنم و شونه اش رو می بوسم؛بوی تهرون کرچ و دودی رو احساس میکنم.کرچ به معنای تُردو خشک :)))

خوب...آخه شونه ی عمه شهربانو نمورِ:))

بله...وقتایی که سوسن جون از تهرون خونه ی آقاجان می رسن،اگه اونجا باشم ،جلوتر از همه میرم استقبالش،...

یعنی همونجور که اون از ماشین پیاده میشه،منم  پله ها رو دوتا یکی میرم  سمتش و..

 بلند بلند میگم؛ماشاءالله ..ماشاءالله..غش غش میخنده و میگه؛ زهر مار-تو هنوز نمردی بچه؟؟

نرسیده به همدیگه در ادامه ماشالله میگم؛خودا چی فادا؟!؟اینو که میشنوه،از شدت خنده یارای راه رفتن درش نیست و ...

چرا؟خاطرات قدیم.. بلامیسر :))

گویا سوسن جون  ایام عیدی-  درسالهای نوجوانی  -همراه خانواده به سرزمین مادری سفرمیکنه و زمان برگشتن از دیدبازدید نوروزی ...

دوتا از پسر های روستا  سر راهشان بود و ...

که وقتی ایشان ازمقابل اوشان گذشتن...یکی شون به بغل دستیش - بلند بلند- باطعنه غلیظی میگه؛ `خودا چی فادا؟`

ومن وقتی  پنج سالم بود ،مابین مرور خاطرات ایشان و خاله جانم متوجه کلام شدم و

 شمام حواستون باشه ،پیش  بچه مچه هرحرف و

 مرور- واگویه ای نکنین خواهشا:/

(گودزیلاهم خودتونین:/)


*عمه شهربانو خواهربزرگِ آقاجانه؛ عادتشه.که زمانهای دیده بوسی،آدمو محکم به خودش بچسبونه و شانه های آدمو ببوسه و دوضربه آروم به کتف بزنه ....

خوب ..منم ازش یادگرفتم .حس خوب و مهرو و دوستی ای داره :))

.

.

.

*شده تاحالا؟زیر پنجره ؟درازبکشید؟صدای قدمهای آشنایی رو بشنوین؟یعنی یه دستتون زیرسرتونه و یه دست روی پیشونی تون و پاروی پا و

بین افکار تون گیج می زنین که....تق تق موزونی همراه نرمه بادملایم ،ازپنجره تو می زنه و رشته افکارِ مثال رشته تسبی شب نماهه گسسته میشه و...

.

.

.

*اکثر دخترا مثال تصویر،دوس دارن کفش پاشنه دار بپوشن و داشته باشن.البته پسرها رو هم دیدم،کفش مامان باباهاشونو.. یا بستگان شونو می پوشن... خلاصه دخترپسرنداره؛بچه ایم دیگه :))

.

.

.

*خونه قدیمیِ آقاجان،زیر پله ها و کف حیاط،به عرض پنجاه سانت،به طول سی متر آسفالت و موزاییک طور بود.یعنی با اون نیم بوتِ میشد انواع راه رفتن و تق تق پاشنه رو تمرین کرد.یعنی رفت و برگشت این مسیر ،یک مدل تق تق داشت.فکر کنید،رفتش مثال زن عمومرضی بود،برگشتش مثال زن عمو بانو.یا رفت مثال دخترخاله پرستوبود و برگشتش مثال دخترعمو بزرگه خودمان:وبعد زن عمو مهوش و عمه افضل و نازی و افسر.خدیجه و راضیه و سهیلا دخترای همساده و..

فاطمه زنِ پسردایی ابراهیمِ مامان جان. 

 نساء سوری و خورشید؛خواهر هاى اسماعیل.که  اون یکی پسردایی مامان جان هستن و 

هم سن سال دایی جان کوچیکه.

و پسردایی ابراهیمِ خیلی خوش اخلاق ؛هم سن سالِ خان دایی و ساکن تهرون.

بله داشتم میگفتم ؛واین تشخیص هویت راه رفتن به پای مرد شریف بود و خاله کوچیکه :))

وانصافا مردشریف تمرکز خوبی داره ...واسه همینِ که  لایی کشیدنش حرف نداره:))

اصن هرکسی تق تق خودخواندو راه رود

خرم آن کفش که تق تقش... :)))

.

.

.

گفتیم؛اجازه ؟می تونیم بریم بیرون  و بیاییم؟همونجور که داشتن ورقه ها رو نگاه میکردن.. ،گفتن؛برو زود برگرد!

بیرون یعنی هوا خوری؛جاى شما سبز-هوای بیرون عالی بود.

آسمون آبی و آفتابی...نفس عمیق و.. اکسیژن خالص روانه روح روانمون کردیم و ...

نفس مون بالا اومدو برگشتیم کلاس!

دوضربه به درو ؛بفرمایید !

نمی دونم از اکسیژن زیاد بود؟که به مغزمون فرمان دادو اونم  فتوا صادرکرد؟یا چی...؟ که دلمون خواست ؛مثال وقتایی که سربه سر دایی هامیزاشتیم،..در مسیر رسیدن به پشت نیمکت ؛در آنِ واحد ؛چندیدن چند مدل تق تقو راه بریم ومنجمله خانم ناظم مون:)

نه نه ،اصلآ وابدا نمیگیم کدوم ریتم؟ رشته افکارشونو مثال خان دایی مون ؛ منهدم کردو...

که وقتی متوجه پرتاب های دونه تسبیح شدیم،ریتم خانم ناظم رو درپیش گرفتیم و ..

هول شدن و یهویی از جاپریدن ؛یعنی فکر کردن خانم ناظم وارد کلاس شده و ناخوداگاه ایستادن:))

 با هزاااار ترفند...توانستم نخندم و حفظ ظاهر موش مرده اى رو بداشته باشم و انگار نه انگار:))

ولی خوب بلاخره که باهم چشم توچشم شدیم و خیلی باحالِ توام خنده و پرتاب نمادین خودکاری که دستشون بود، گفتن؛از دست تو!! :)))