<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

بدون شرح!

نظرات 14 + ارسال نظر
شهرام آسانی چهارشنبه 25 مهر 1397 ساعت 01:43

یاد خونه ی مادربزرگم افتادم
عکس خوبی بود

خدا همه ی مادربزرگارو
به اتفاق پدربزرگا و عزیزان عزیز شون ؛حفظ کنه

ممنون تون

زندایی رویا سه‌شنبه 24 مهر 1397 ساعت 02:02

سلام
الان که دقت کردم این تصویر خیلی هم که فکر کردم نوستالژی نیست زیرا دو نفر موبایل دستشونه

سلام به روی ماهتووون
بلی بلی
منظور رخت خواب ها بود:زن دایی جوون

Sajjad دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 17:33

سلام
وااای چقدر خوب:)
عاااالی عاااالی:)))))

علیکم سلام سجاد پسر
خیلی
ممنون:))))

روشن دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 11:16 http://roshann.blogsky.com

وای عزیزممممم
چقدر عکس قشنگی:))))
من ک راستش چیز زیادی یادم نمیاد ولی بازم دیدن این عکس ها لذت بخشه:)))

عزیز دلی روشن جووون
آره بلامیسر سن و سال ما زیادِ شما به گیرنده هات دس نزن؛ ننه بارون فدات

حمید عسکری اطاقوری دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 09:17 http://sobhbabaran.blogfa.com

ای عکس خیلی قشنگه ...
ایشون مار و او لاکوی سمت راست کله گوشی میون دره که معلومه فقط فیلم بازی درن که حس خوبی دارن

شیمی چوم قشنگ دینه...
عههه؟!اون ایشون مار ؟مو خیال گودم ایشون ننه هیسه ،اونم ایشون پیله بابا ،ای سمت راستی دترزا و دتر و دترزا.مانه او لحاف جیر جیگا بخورده.نُدونم؟کی هیسه

حمید عسکری اطاقوری دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 09:16 http://sobhbabaran.blogfa.com

سلاااام...
یاد امی پیلا ننه و پیله بابا خونه بخیر

سلااام و عرض ارادت
خودا شیمی اموات بیامرزه...

reza دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 06:15 http://rezacplus.blogsky.com

این لحافها و از همه مهمتر اون بخاری!
یادش بخیر انگار همین دیروز بود. من حدود پنج سال را در شهر کابل بودم و اونجا گاز و نفت برای گرم کردن خونه ها وجود نداشت.
شهریور ماه همه در کابل چوب میخریدند.
بخاری خونه من ترکیه ای بود با مارک بالکان و زغال سنگی بود. من زغال سنگ میخریدم و البته چوب هم باید میخریدم چون شروع آتش با چوب باید میشد تا ذغال سنگ ها گرم بیان.
شکستن اون چوب ها به قطعات کوچکتر یا همون هیزم شکستن ها چقدر سخت بود. یادش بخیر نصف روز رو برام در بر میگرفت تا بتونم هیزم های یک ماه رو بشکنم.
تمیز کردن بخاری هر دو هفته یک بار هم مصیبتی بود برای خودش.
ولی چه صفا و محبتی داشت.

احسنت به شما که کلی مهارت های زندگی کردن رو بلدی
قطعا روزی بدرد تون خواهد خورد.مثال اون دوست تون که حرف هیچ کسی رو گوش نکرد و
به مهارت هاش اعتماد کرد....

بله واقعا؛شکستن جوب هایی که استحکام خوبی دارن،خیلی سختِ و زمان بر...
مثال؟چوب درخت آلوچه ،نارون،اینجااین دونوع چوب دیرتر می سوزن

یادمه تمیز کردن چراغ گرد سوز یک نوع مهارت بحساب می آمد...
که دوست داشتن؛دختر بچه ها از طفولیت این مهارت داشته باشن و ...
خدا حفظت کنه و در همه حال مراقب و نگهدارت باشه؛می گول وچه

beny20 دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 00:38 http://beny20.blogsky.com

و این عکس حال و هوای دهه پنجاه و شصت رو داره ،
چیزی که توی این تصویر بیشتر از همه به چشم میاد ،
دلِ خوش و لبخند های واقعی هست ...
صمیمیت هم خیلی توی این عکس دیده میشه √

فقط واسم سوال هست ،
اون مَرد خانواده داره می خنده ، یا خوابه

به به؛چه واژه هایی کنارهم چیدین شیخ
صمیمیت و
دلِ خوش ولبخندهای واقعی...

واما پاسخ به سوال
حقیقتش
به گمونم اون مرد خانواده!
توام لبخند-مشغول آمار گیری ِ؛ستون های سقف رو شمارش میکنه!
ازچهره اش پیداس اعصاب کشداری داره و
تاحالا صدبارشمارش نموده

مهرداد یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 23:10 http://glaryzhan.mihanblog.com/

درود
یاد ایام افتادم.
اصلا این مجاز و تی وی قبلنا که نبودن چه راحت اعضای خانواده با هم درد دل می‌کردند.

سلام و درود برشما
آره والا؛مجاز نبود،تی وی هم برنامه ی خاصی نداشت.نهایتا دیدنی هایی پخش میشدو سرزمین های شمالی و ناوارو ،ریچارهنی بودو گل پامچال...
یادمه خانم همساده مون همراه دخترش و عروسش میآمد خونه مون؛شب نشینی.لبو و کدو تخم کدو .کاکا و میوه های زمستونی...
یادش بخیر..
راستی؛پدر جان گاهی درد دل ها رو به سمت طنز می بردن و نصفه هارهار
البته الانشم همین جورا

مترسنج یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 20:48 http://dar300metri.blogsky.com/

چه گرم و دوست داشتنی....
بعضیا این عکسارو دقبقا از کجا کشف میکنن ؟!!

بله...مثالِ سلام های گرم و...بعضی از بچه ها

منظورتون آدرس دقیقِ کانالیه؟ که چوپان اینا عضو هستن؟!!

رویا یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 19:57 http://Mynicedream.mihanblog.com

سلام

نوستالژی زیبایست

سلام به روی ماهتوون
ممنون تون
نوستالژی .... چراغ نفتی

مهدی یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 19:50 http://bivatan.blogsky.com

یاد قدیم افتادم ... یاد خونه مادر بزرگ و عمو ...
یاد شلخته خوابیدن و حرف زدن قبل خواب.
خونه مادربزرگه هزار تا قصه داره ... :)

یاد قدیم ....،یاد ایامى که در گلشن....

اون مخمل و هاپو هه رو دوست داشتم؛همین طور اون ترانهه رو....
وقتایی که دختر عمو بزرگه می آمد خونه ی ما ؛واسمون هزارتا قصه می گفت ...

شلخته خوابی و حرف زدن و اخطارهایی که داداش هام می گرفتن؛ )
مثلا میگفتن؛ساکت نشین بیرون تون می کنیم!ومن غش می آوردم ازاین جمله:)))

وجدان یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 19:28 http://parsehdarkhalseh.blogfa.com

بالون این دفه دیده کوتاه نمیام
لباس بپوس بلیم محضر
بارون داره میاد بالون
لباس گلم بپوس چتلم بیال
من دیده یه کلمه با تو حلف نمیزنم
هل چی بود تموم سد
سنام بی سنام
همشی نمیاد اونجا سلام ملیت تنه
بعد واسه ما بدون شحل میذاله
فقطی من باس بیام اینجا اخوالپرسی
واقعا ته
اینجام فقط اونی که با لفافش به تفاهم کامل رسیده
و دیگل هیچ

اوووه پِسرررر
<--

عههه ؛اون که خودِ خودممم وجدان جوون


سنام با سنام:سلام به روى ماهتوون

یک زن یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 18:47

وااای باران.. یاد خونه ی مامان بزرگم افتادم.. شبهای زمستون با دایی و خاله ام.. کرسی داشتن و کلی شیطنت میکردیم..
ایییی روزگار

اجازه خانم ؟جان دل باران

آخ...شیمی دهن قُربان
خونه ی مادربزرگ مادری آدم ؛یه چیزززز دیگه اس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد