چراغ های شب بر تپه های خاکی خاموش شود
و گل های کبود گون ها
از لابه لای سنگریزه نتابند،
ولی من در رَسَن امید چنک می زنم؛
امید !ای امید جاوید!
عمری است که از پلکان تو فراز می روم!