<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

بدون شرح!

نظرات 16 + ارسال نظر
حریم شنبه 22 دی 1397 ساعت 20:02 http://harimeasemani.blogsky.com/

ممنون بانو باران جان عزیزم قربونت برم
واقعا خوش گذشت از آول تا آخر داستان لبخند زدم وکیف کردم
یاد خرید عروسی خودم افتادم ویهو دلم ریخت آخه فرمژه واینا دیگه فک کنم قدیمی شده منم قدیمی شدم ومال بیست سال پیشم .اما اشکال نداره گاهی هنوزم حس میکنم خیلی جوونم وجادارم برای اینکه خجالت بکشم از اینکه به یکی از دخترای کوچولو بگم دخترم !یا به پسر کوچولوها وحتی نوجوونا بگم پسرم!آخه هنوزم مشکل دارم با این لفظ
بی خیال عزیزم امیدوارم دستمو ول نکنی وتو اون بازار شلوغ گم نشیم
چقد جالب بود جزییات چمدون وهمه چی رو کنار هم چیده بودی وواقعا لذت بردم.راستی تو هم عروس شدی یا نه ؟
بازم ممنون بابت اینهمه لطف ومحبت

خدانکنهههههههجان تان سلامت و دلتان خوووش بلامیسر

به به،چه خوب که یادآورِ خاطرات خوش تون شدم و لبخند زدین...الهی شکر
بله،این قضیه واسه دور ور شصت و هشت ونهه
واون زمانها فرمژه مورد مصرف بود
ولی من فکرمیکرم،شما نو عروسین.یعنی چند سالِ عروس .که یه گل دختر دارین
والا من از شش سالگی بهم مأرجان=مادرجان صدا میکردن. و من مشکلی ندارم که منو مادرصداکنن،حتی اقاجان ،حتی آقای مرادی نوشت افزاری،که بحمدالله شصت رو رد کردن
نه عزیزم،محکم دستتونو گرفتم و
لبه ی چادرمامانم رو هم همین طور،گم نمیشیم .حالا یه روز همراه مامان بریم؟سینما؟فیلم پاییزان ؟یا آپارتمان شماره ۱۳ رو؟ ببینین؟:نخبه
بعد دوباره بریم ساندویچ و
زیتون پرورده بخوریم؟هان؟بعد میخواییم بریم اجی رو ببریم دکتر.اجی توی سینما میخوابه.بعد خُروپف میکنه و
من ریز ریز میخندم
ببین حریم جون؟سایه اون چراغ دسی توی دیوارچقدر ترسناکِ
اصن ولش کن،نگا نکن،بیا باهم آلبالو خشکِ بخوریم
بعد باهم بریم حنابندون رقیه.دختر دختر خاله ی پدرجان
چشاش سبز زیتونی و
الان مامانش ازمون می پرسه ،تو کی عروس میشی؟ ومن هم یه چیزی بهش گفتم

فدای تون بشمدوووستتون دااارم

حریم پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 22:52 http://harimeasemani.blogsky.com/

آخ که با این قصه ی زاییدن گاوچقد حال کردم گرچه همیشه یه ضرب المثل ترسناک بوده ولی اینجا عجیب منو با چشمها ودستها واحوالات اون اتاق پیوند داد .
عجیب حس کردم دارم میبینمت حست میکنم با این قلم زیبا وشگفت انگیزت .زیبا مینویسی وزیبا فکر میکنی .تبریک میگم ای بانوی باران وروشنایی .
دعا میکنم غرق باران شوی
چوبوی خوش یاس وریحان شوی .
شبت بخیر بانو جانم

حالا که گاو مون زاییده و خاطر مون جمعِ.عروسی درپیشِ و همراه خودم میبرمتون خرید عروس .پسر خاله ی آقاجان دومادِ و
مامانِ من به عنوان خواهر داماد انتخاب شده و
راه بلد بازار بزرگ رشت.بیا حریم بانو جان،شما دستت تو دستم باشه و منم لبه ی چادرمامانم و میگیرم که گم نشیم.
اول میریم قرآن بخرن.وبعد بریم سمت آینه شم دونی ها.نگاه کن!منو شما توی آینه ی قدی رو
زبون دربیاریم؟
خب خب بسه دیگه،دخترای خوب که شیطونی نمیکنن
حالا بریم که چمدون نقره ای بخرن....میبینی؟سگک چمدون!؟چه بامزه اس داخلش هم کرم رنگ و چین چینِ جیب چمدون باحالِ قرآن و آینه و شم دون رو می چینن توی چمدون و
پیش به سوی پاساژ پله برقی.ولی مامانم از پله برقی میترسه ومنم همین طور آخه یه روزی آمده بودیم بازار،چادر یه خانمی گیرپله هامیشه وهردتامون میترسیم و
از پله ها میریم که واسه عروس خانم چادر و پیرهن گلدار عروس بخریم...واوووو..چه چادرِ قشنگیچقدر نرم و لطیفِ
چه پیرهنیِ خوش رنگیمیگن،پارچه اش ژورژِتِ
ببین؟آقاهه چه قشنگ کادو پیچ کرد؟
دیگه کجا میرین؟چرا ماهارو نمی برن؟مامان؟مامان جان؟یعنی چی؟بیا ما خودمون یواشکی بریم اون سوی پرده یه دیدی بزنیم؟
اووووه،دارن صندوق سرخاب سفیداب میگیرنببین؟اون صندوق؟هفت رنگِ؟خیلی قفلش باحال و
میگه می تونی طلاهات رو هم یه گوشه بزاری.چه بامزه بازو بسته میشه و
چه تَقی هم میخوره...اون چیه؟شبیه آردِ نرم می مونه؟ کرم پودر
اون چیه؟مثِ لوازم دندون پزشکیه؟چی؟فرموژه
اون ،آهان اونو میدونم،موچینِ
شیر پاکن چیه .چه اسمِ مسخره ای
دیگه کجا میرین؟اوه.چه دنیای تور توری ای پس پرده دکان پنهانِ
وحالا میریم که کفش عروس بگیرین.به به.چه پاپین خوشگلی.یه کفش نقره ایِ پاپیون دارویه صندل هفت رنگ.ببین حرم جون؟من دلم میخواد پامو بکنم تو کفش عروس.که باحالِ. زینب جون؟کفشاتو؟پام کنم؟ببین زینب جون لبخند میزنه واوو چقدر کفشِ گشادِ ،ولی چه پاشنه ای تق تقی داره
مرسی زینب جون
حالا بریم سمت روسری و
لباس تو خونه ای و
طلافلوشی و...
اینارو هم بچینیم،میریم که چادرمشکی بخریم،دیگه چی میمونه؟
خرید واسه ی ممدآقای داماد
مامانش مدام داره قربون صدقه ی یکی یک دونه اش میره و
دعا میکنه که بچه دار بشن وبیان واسه اونا خرید،زینب جون خیلی ماهِ.یه ماهِ تپلو.مثِ آقادومادِ تپلی.دوتا تپلی؟بچه هاشون تپل مپلی.هیس.نخند مامانم دعوا مون میکنه


خوب خوب خوب....امیدوارم بازار گردی بهتون خوش گذشته باشه و
بریم که قراره ساندویج مخصوص همراه همبرگر بخوریم و
شمام بغل دستم باش لطفا


،.....
اول اینکه،دوستتون دارم و
ممنوون و سپاسگزارم،بابت توجه و کلامت مهرانگیزشما
خوشحالم ازاین روایت حس خوبی گرفتین بانو جان
وممنون و بسیار ها سپاس بیکران،بابت دعاهایی که درحقم کردیم..،
آرزومندِ بهترین ها برای شما و عزیزان عزیز تون هستم...
جانت سلامت و دلت خوش و
همه ایامت بخیرررررررر

سپیده مامان درسا پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 20:08

چه جای خوب و خوش آب و رنگی
آدم دلش میخواد ساعتها بشینه و لذت ببره از این جای زیبا و پر انرژی

خیلی خوشحالم کردین بانو
دوستتون دارم و
ممنون از نظرات و حس حال خوبی که منتقل کردین
فدای دلتون بشم من،....

حمید عسکری اطاقوری چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 19:22 http://sobhbabaran.blogfa.com

آخ آخ آخ امی داغ دیل تازه بگودی با ای عکس یاد می پیلاپیر خونه ورتلار دکتم

آخ آخ آخ....مونانی می آقاجان ورتلار دکتم،ستاره شوبان می خالاجان همراه خوتیم و
خروس خونِ صیمه سرِ بیداربونیم

خودا شیمی پیلاپیر و ننه بیامرزی
شومو سلامت بداری و هیزارساله بئونی

کیهان چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 08:14 http://mkihan.blogfa.com

صحبتان سر شاراز نور و سرور خاخور فرهیخته ام
و سپاس از وصف زیبایتان از آن بانوی زیبا و آراسته.
دیروز رفتم پزشک ارتوپد نگاهی انداخت و ام آر آی و غیره و ذالک
و در نهایت گفت که چیزی نیست و زانوانتان از خودتان جوانترند
و همان دارو هایی که خودم در کوه استفاده کرده بودم را تجویز کرد که گفتم اینها را دارم
و البته کلی هم شوخی با پزشکی که چندان آشنایی با ایشان نداشتم! و در نهایت گفت قبلنا هم چنانچه چنین حادثه ای برات پیش میامد اصن به دکتر مراجعه نمی کردی حالا که سن رفته بابا محافظه کار و ....
دیگر اینکه:
ببینم خاخور جان آخه چه کاری ؟ده نکن خواهر من ! حاج رضای طفلی را هم که داری راه و چاه نشان می دی!! ما مرد ها اصن این چیزا را بلد نیستیم که
اما راسیاتش اگر من بودم کما فی سابق جلو می رفتم و از اینکه زیباست تشکر می کردم و البته در حد همان تشکر و نه چیزی بیشتر حالا اگر بوسه ای بر بال پروانه ای هم فرستاده می شد خوب شده بود دیگه
گاهی خییییییییییییلی دلم برات تنگ می شه!خواهری داشته باشی و ....بگذریم
فدای خاخور جانمان هم می شویم

سلامت باشی برار جان،همه ایام تان سر شار از نور و خوشی...
وآن بانو
خیلی ب دلمانشت،هرکجا هست در کنار همسر و دو فرزندانش سلامت باشد

الهی شکر ،که بخیر گذشت.

آره... محافظه کارِ لوس
جان خاخور راه نداره.من همینم که هستم و
پاسخ پرسش هام درکمال راستی وصداقت
وآخه جای ایستادن نبود،که من جلوی ایشان را بگیرم و
ازایشان بابت دوست داشتتی بودن شان تشکر کنم.لذا درهین رد شدن ،بهشان فهماندم و
الحمدالله واکنش شان بسی عالی بود
منم همین طور،....
خدانکنه،برای همه ی ما زنده سلامت بمانی و شاد
لطفابیشتر مراقب خودت باش برارجان

حریم چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 07:58 http://harimeasemani.blogsky.com/

سلام بانو جان خوبی خوشی سلامتی عزیزم؟
به کلبه ما سر نمیزنی عزیز دلوم .ولی من همیشه مییام وسر میزنم حتی اگه چیزی نگم الهی که خونه دلت هم به این قشنگی باشه
این خونه چقدر آرومه چقدر پر از تفکره !آخه رنگ آبی کلا تفکر برانگیزه .دوست داشتم همین الان رو اون کاناپه چوبی به اون پشتی های گل قرمز تکیه بدم وفقط نگاه کنم فقط نگاه .
کاش میشد یکی برام حرف بزنه از چیزای خوب بگه از خاطرات قشنگ وبامزه .بگه که چقدر این دنیا زیباست وشگفت انگیز بگه غصه نخور یه روزی میرسی به اون چیزایی که دوست داری برسی .
دست آدمیزاد تو این عکس غوغا کرده گرچه انسان مدرنیته شدن رو پیش گرفته وخو کرده به اجاق گازهای رومیزی ومبلهای سلطنتی وسرامیک وپیتزا ولی بازهم دلخوشی هست امید هست ولبخند وعشق .
ممنون باران خانم عزیز الهی که همیشه دلت سالم وسلامت ولبت خندون باشه بانو !

سلام به روی ماهتون و
جان تان سلامت و دلتان خوش،حریم بانوی عزیز دلم
فدای دل تون بشم،بگذارید به پای این ایامی که درش هستم....
واما خدا شاهدِ که بیادتان بودم و هستم‌ویک باری هم آمدم و
ازآن پست به بعدی که نیامده بودم و
خواندم و....
وممنون و سپاسگزارم،ازحضور شما و مرام و معرفت عزیزووووم
مرسی از دعاهای قشنگی که کردین...

بله،رنگ آبی تفکر برانگیزِ و این ایام ما همش ازاین پهلو ب آن پهلو در تفکر

کاش میشد منم کنار شما به اون پشتی های گل قرمز تکیه میدادم و
یه دور نگاه می کردم و
چشامو می بستم وگوش می سپردم...فقط گوش!
ومن براتون میگم،
از خاطرات بچگی،از هی بخندها و از خوشی های ساده.بامزه.از شبِ برفی ای که گاو آقاجان اینا زایید،که آقا بدو بدو آمدو اجی رو با خودش برد و خاله و دایی و...پشت سر شون رفتن.ومن سرمو زیر لحاف قایم کردم و
زیر لحاف در تفکر اون ضرب المثلِ ؛ای وااای،گاوِ مون زاییده بودم.
بعد یواشکی سرمو آوردم بیرون ..که همونجور زیرلحافی بیرون رو از پنجره ببینم.دونه های برف ،به سازِ باد می رقصیدن ومیباریدن...
شاخه ها پربرف بودن وسربزیر....
هوهوی باد بودو
سوسوی چراغ نفتی...
وبعد یهویی درباز شدو
آقاجان درآستان در هویدا شد...
خوب که نگاه کردم،گوساله رو توبقلش بود.گفت؛آوردمش که یخ نزنه.گاوِ ما زاییده تو چرا گریه میکنی:))
مابقی سریع اومدن و گوشه فرش رو کنار زدن وبجاش ساقه های خشک برنج ریختن وگوساله رو گذاشتن گوشه اطاق،
نشستم ونگاش کردم.اقاجان چراغ رو برد جلو که گوساله هه گرم بشه...
اونوقت سایه ی گوساله هه توی دیوار افتاد.همین طور مژه های تاب دارش.چشاش درشت بود و برق میزد.یادم نیست؟کی گفت؟؛چه چشای براقی.گوساله هه کنج کاو،هی اینور اونور نگاه می کرد و
اجی گفت؛میخای بهش دست بزنی؟گفتم،مامانش بخاطره این گوره میکنه؟
گوره=ما،مامایِ گاو.
گفتن آره.چاره نیست.اون گاوِ نمی فهمه،که اگه این اونجا بمونه تا صبح دووم نمیاره.یخ می زنه.گوساله ی پروانه ومش حسن ومش صفر همینطوری توی طویله تلف شده.
یک هفته اینجا بمونه،بعدمیبریم پیش مادرش.
گفتم،چطوری شیربخوره؟مادرش رو میارین اینجا؟
آقاجان خندید وگفت؛نه کله پوچ،من اینو بغل میکنم میبرم شیرکه خورد دوباره میارمش:))
و
بله حریم بانو جان
گاو مون زاییده وباید مدتی ترو خشکش بکنیم...
غصه نخور عزیز من‌خدا خیلیییی بزرگِبه اون چیزهایی که دوست داری می رسی....به امید حق
وبعله، لخوشی هست
امید هست
لبخندو عشق هست
خدا هست
فدای مهرورزی هاتون بانو
مرسی از همه لطفت،حضورت ،مرسی...خیلی مرسی عزیزوم
دل شما هم شاد باشه و لبت بخنده و
همه ایامت بخیرو خوشی ....سپری بشه.آمین

یوسف سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 23:57 http://Www.aghghalaysy.blogfa.com

در این تصویر یه چیزی خیلی برام جالب بود!
عکس یه خونه و آلاچیق سنتی و قدیمی با قایچه و پشتی های سنتی و فانوس قدیمی و صندلی های چوبی در کنار آنتن وای فایی که رو دیوار خونه نصب شده خیلی زیبا هستش!
نشون میده که تکنولوژی و زندگی مدرن امروزی چه زیبا با سنتها گره خورده!
حداقل در این تصویر اینگونه نشان میده!

احسنت به تیزبینی شما؛ دادا یوسف خان
بله،تکنولوژی و زندگی مدرن امروزی بسی زیبا با سنتها گره خورده ...
تصویر ،مشخصِ نمادینِ.مثلا خودم رفته بودم چراغ نفتی بخرم،گفتن از همین فانوس ها ببرین ،اکثرا واسه دکوراسیون سنتی می برن.
پرسیدم ؛روشن میشه؟دیگه؟گفتن ؛نخیر ،اینا فانوس های چینی و فقط واسه قشنگیِ.که یکی بیادو ببینه.
گفتم؛خودم چی!؟خودم خودمُ گول بزنم؟
گفتن؛اگه اینجورِ باید بگردین و سمساری ها جنسِ دسه دوم پیدا کنید.فقط دارین میرین آهن ربا ببرین،که اگه بهش چسبید،تقلبیه واگه نچسبید،اصلِ برنجِ.که اگه اصلش رو پیدا کردین،نوادگان تونم میتونن ازش استفاده کنن:))

مرسی از حضور توجه شما.شادو سلامت زی

مسعود سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 23:42 http://fromfutilitytohumanity.blogsky.com/

تصویر با روحی هست و پر از حرف

خونه پدری هست آیا؟

ممنون از حضور و نظرات خوب تون

نخیر.تصویر از نت هست.

مهرداد سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 23:12

موسیقی آروم و غمگینی اضافه کردین.
واینکه عکس پروفایل رو هم عوض کردین.
و این کلبه یا خونه قشنگ ، جای خوبی هست برا آرام شدن، برا زندگی.

ممنون از لطف تون؛روله گیانه که م
جدی؟من نگاه کردم،همون بود
ها کاکو جان ،جای خوبی هست برا آرام شدن.....

زور سپاس از حضور تان

دنیا غلامی سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 21:24 http://www.bloodorange94.blogfa.com

درود عالی بود


دعوتی گلم

درود و سپاس
چشم

مهدی سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 21:07 http://bivatan.blogsky.com

هی به این میگن یه جای آرامش بخش و احتمالا با دیدی به جنگل ...

بله،منم احتمالِ دیدی رو به جنگل رو ...
درود و سپاس از حضورتان

مــ ــهــ ــدی سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 20:38 http://lonelylover.blogfa.com

سلام ممنونم نظر لطفتونه

سلام بر شما
خواهش میکنم؛
خیلی خوش آمدید

روشن سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 18:31 http://roshann.blogsky.com

دلم رفت براشا:)))

فدا مدای شما و دل تونو ،خونه جنگلی تون

کیهان سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 14:03 http://mkihan.blogfa.com

قصه اش چی بود؟ما که هوش و هواس درست و حسابی نداریم!

معاذالله:برارِ من و این حرفها

فرهاد سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 13:11 http://an-rozha.blogsky.com/

به به دلم خواست...

تی دیل گرم و تی جان ساق

کیهان سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 12:37 http://mkihan.blogfa.com

درود ها و نور و سرو بر فرهیخته خاخور همیشه و تا ابدم
به به چه تصویری که روایتی است از چند دهه پیش.
چراغ خوراک پزی سه فتیله آبی رنگ و چراغ لامپایی(شاید هم اسم دیگری دارد) که زمانی به وفور در بازار های سنتی که محل خرید عشایر و روستاییان بود یافت می شد و الان باید در موز ه ها به نمایشش گذاشت!
اما ببینم چشم من یه ریزه کم سو شده یا اینکه پرتقالی ترنجی نارنجی چیزی به جای شعله درونش قرار داده شده است؟!!
مرسی ماجان برای سلیقه و حس زیبایی شناسی ات

درود ها و سپاس ها برای یکایک واژه هایی که نوشتین
وبعله،چراغ خوراک پزی سه فتیله ای و فانوسی که شعله اش پرتغالِ و
آه...
دلتنگی و خوشه انگورِ سیاه...

والبته بسی علاقه مندِ تماشاکردن لوازم سمساری ها هستم.خودموزه ی شخصی ست،..

مرسی از شما وحضور عزیز و شریف تان
امیرکیهان برارم؟وقتی خوندم زیبایی شناسی،یاد قضیه چوپان و جانورشناسی افتادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد