<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

بدون شرح!

نظرات 17 + ارسال نظر
کیهان یکشنبه 7 بهمن 1397 ساعت 10:19 http://mkihan.blogfa.com

اگر خاخور جانمان نبودی ما هم همینگونه آب دهان قورت می دادیم و رنگمان عوض می شد!
خاخور جان؟حالت چطوره بهتر شدی بلا میسر

البته ،چند قدم عقب عقب رفتن رو هم اضافه کنید! برهر جان
باورکنین ،بعد که داشتم واسه بقیه تعریف می کردم.اینقدر خندیم.
جان خاخور جان.تی جان بی بلا ،تی بلامیسر
مرسی از احوالپرسی تون.بهترم شکر خدا
میدونید که؟ استراحت کردن=کلی کارهای معوقه

مهدی جمعه 5 بهمن 1397 ساعت 13:09 http://bivatan.blogsky.com

جایی ننوشتید ماموره که! من فکر می کنم سر صبح اومده خرید کنه، این خانمم به خاطر اولین دشت ش اینطوری کرده.

ممنون ازشما و
اندیشه ی مثبت تون

مسعود چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت 16:47 http://fromfutilitytohumanity.blogsky.com/

من بزرگترم یا شما
دو پهلو بود جمله متوجه نشدم

به گمانم حدود هشت ده سالی از شما بزرگتر باشم
ببخشید ،قصدم دو پهلو گویی نبود.منظور خودم بودم،که بزرگترم و
باید بهتون سر بزنم و
بخونم تون
واز حضور شما بسیار ممنون و مچکرم

کیهان چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت 16:35 http://mkihan.blogfa.com

حالتان بهتر شد عزیزجانم خاخور خوبم؟

جان تان سلامت .والا بهتر شده بودم.منتهی دلم انگور خواست و یه خوشه انگورُ یک نفس خوردم و
درشرف ارتحال شدم
فقط بین خودمون بمونه ها.به مامانم نگین

مرسی از احوالپرسی تون

کیهان چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت 16:34 http://mkihan.blogfa.com

درود بر خاخور جان نکته بین و نکته سنج و پر دل و جرات و انسان دوست و قانونمدارمان .
خاخور جان در اینجا هیچ کس جرات نداره به اینگونه بانوان زحمت کش بگه بالای چشکت ات ابروه.دیده ام که می گم! همه مردم از آنها حمایت می کنند در اینگونه موارد. و مامورین هم زیاد سعی می کنند پرشان به پر آنا نگیره!
حالا این تصویر ...نمی دونم شاید داشته رد می شده و تذکری چی زی می داده و الا همین الان هم هستند اینگونه بانوان
راسیاتش خوششان نمی اد کسی عکس بگیره و الا از آنها عکس می گرفتم و برات می فرستادم.
بله بسیار ها زحمت کش هستند و البته مهربان و خوش اخلاق و مردم هم همه گونه همکاری می کنند حتا جلوی مغازه خودشان به اآنها اجازه می دن که بساط کنند. و البته اینجا از بازار های هفتگی خبری نیست بلکه هر روز هفته در حال زحمت هستند در گرمای 50 درجه خوزستان و سرمای استخوان سوز آن!
راستی میدونستی سرمای اینجا هم بد کوفتیه؟
فدای خاخور جان انسان دوست و با شرافتمان هم می شویم

درود و سپاس بیکران برشما برارجانِ عزیزو گرامی مان❤
جانت سلامت امیر کیهان برارم❤
الهی شکر،الهی شکر والهی شکر.❤❤❤
رشت هم همه روزاست و
ممنون بابت اطلاعات و به تصویر کشیدین آنجا و بانوان زحمت کش ...
سلامت باشند و
بساط شان پُر خیرو برکت...

والا نه.ولی حاظرم کوفت سرما رو تحمل کنم.ولی گرمای 50 درجهنه نه نه

زنده سلامت بمانی برارجان.مرسی که هستین...باشین تا همیشه بلامیسر

رضا چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت 09:36 http://rezacplus.blogsky.com

یاد قدیمها افتادم
یه خانم عرب خرمشهری مثل همین خانم، جلو بازار شاهچراغ اون زمان روی یه فروغون بامیه میفروخت.
پسر بزرگش یه دکه فلافل فروشی داشت به اسم فلافل ستاره خرمشهر. تو کل اون محل (محله سرباغ پشت مسجد نو و روبروی شاهچراغ حالا محله با خاک یکسان شده و حرم شاهچراغ رو بزرگ کردند) فلافل هاش معروف بود. هر کی یه بار از اون فلافل ها میخورد مشتری همیشگی میشد. برادرهای این خانم جلو شاهچراغ مغازه میوه فروشی داشتند. اون یکی پسرش میرفت بندرعباس از اونجا لباس میورد برای مغازه ها.
خانواده پر جمعیتی بودند. محله ما یه محله فقیر نشین بود دیوارهای خشتی. باران و فرسودگی اون خانه دیوار خانه شان را کوتاه کرده بود. خدایا اون خونه و اون حیاطی که توش زندگی میکردند ..........
البته خونه ما هم تعریفی نداشت وحشتناک و بینهایت قدیمی بود حالا که فکرش رو میکنم. ولی این چیزها در دنیای کوچک ما بچه ها اصلاً معنی نداشت. گاهی میومدیم بیرون سر کوچه و با بچه هاشون فوتبال بازی میکردیم.
یه روز همین مادر عرب اومد خونه ما با مادر من صحبت میکرد! هر دو تا مادرها لهجه خودشون رو داشتند.
میگن همدلی از همزبونی بهتره .............

چه دلتنگ شدیم وقتی خوندیم"هر دو مادرها لهجه خودشون رو .." پسرجان

فرهاد چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت 01:19 http://an-rozha.blogsky.com/

قلب آدم میگیره
دیدن این تصویر و شنیدن این صدای وبلاگت
دلت شاد خواهری


مرسی ئازیزه که م
دل تونیش هم شاد بلامیسر❤

مترسنج سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 23:19 http://dar300metri.blogsky.com/

انگشتر+ مامور دولت اسلامی+...
و مردمی که صاحبای این نظامن

محاسن و انگشتر و
یقه و
سرآستین بسته و
تسبیح.
وبعد چادر ومقنعه .
مردم از دین و
قرآن و نمازو
حجاب زده شدن و
ازمام خوش شون نمیاد و
ماهارو جزء صاحبان اثلی این نظام میدونن.

اینا رو مستقیم ب خودم گفتن.وبعددر ادامه اش گفتن،آقا گفته حجاب فلان است و بیسار.
گفتم،حق باشماست.یه سوال؟به نظرت؟منو تو قبر آقا میزارن؟یا تو قبرشما؟
چیزی نگفت.فقط گریه اش گرفت.

Amir سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 22:31 http://mehrekhaterat.blogsky.com/

نه عامو فکر بد نکنید ، این عکس بازار روزه و اقای مامور شهرداری میپرسه از خانمه که بازار چطوره ؟؟؟بعد دشت اولش رو خود مرده میزنه و خرید میکنه برای حاج خانم

هوم!چی واورسی مش Amir جان:(

مسعود سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 20:33 http://fromfutilitytohumanity.blogsky.com/

سمت ما هم خبرهای جدیدی هست
منت بذارید تشریف بیارید

زشته من بیام بگم وبلاگ منو بخونید

آخ ...شرمنده .خیلی عذرمیخام و
ان شاءالله خدمت می رسم

ببخشید دیگه ،اتفاقا خوبِ که یاداوری می کنین و
که همیشه قرار نیست کوچیکترا به بزرگترا سربزنن که،
یه کمی هم بزرگترا وبلاگ گردی کنن و
منم خدمت میرسم و
شمارو می خونم

مسعود سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 20:31 http://fromfutilitytohumanity.blogsky.com/

این مامورها خیلی شغل مزخرفی دارند و اکثرشون هم ادم های مزخرفی هستند و لات هستند
انگار همه این دست فروش ها از روی اختیار دست به این کار زدند . این نحوه برخورد واقعا خوب نیست
متاسفم برای خودمون

بله،کاملا درست می فرمایید...
درود برشما آقای مسعودعزیز و گرامی

لبخند ماه سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 19:33 http://paaezaan.blogsky.com

امان از فقر و نداری ...
امان از دل مردم


چرا یهو یاد آقاجان افتادم ،که بی هوا میگه،امان از دل لیلی

حریم سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 18:34 http://harimeasemani.blogsky.com/

سلام
قربون اون دستات برم مادر جان که انگار تسلیم قضا وقدر روزگار شده
فدای اون چشای ملتمس وبیچارگی که در اونها موج میزنه
هعی ای روزگار آخه کجا باید رفت که این صحنه هارو ندید کجابانو جان؟
آخه اون انگشترای مقدس چرا میخواد تو رو بیرون کنه؟اون بیسیم لعنتی چی میگه .مگه خدا نمیگه دستگیر باش چرا پس مچ گیری می کنی؟
بانو جان غمگین شدم کاش تموم بشه یه روزی این بدبختیها

سلام ب روی بهتراز ماه تون عزیز دلم❤
خیلی ببخشید که ناراحت تون کردم،خیلی عذرمیخام بلامیسر❤❤
جونت سلامت عزیزووووم❤
ان شاءالله که تموم میشه این روزا ....زنده باد امید❤

فدای شما و دلِ مهرورزتون بشم❤
اینا دین و ایمون ندارن،که خدا رو بشناسن بانو جان❤

بهامین سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 15:45 http://notbookman.blogsky.com/

کیهان سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 14:26 http://mkihan.blogfa.com

درود بر خاخور جانمان با احترامات فراوان
راسیاتش ما از اینگونه بانوان در خوزستان زیاد می بینیم.در فصل تابستان و پاییز بامیه و سبزی و بعضن شیر و ماست و سر شیر می فروشند.
در این فصل گیاهان بیابانی و طبیعی مانند گاگله و دشم و رشاد و ...
و البته سبزیجات دیگر گه من اسمشان را پرسیدم ولی یادم نمانده
بعضی هم ماهی نمک سود و بافته ای حصیری ساخت دست خود و یا دیگران و رطب و خرما و خارک و ...
و.......
کلن بانوان این قشر در خوزستان فعال هستند از مرغ محلی و تخم مرغ و اردک و غاز گرفته تا همینهایی که عرض کردم خدمتتان.
و البته بنظرم در شمال هم دیده باشم در انزلی دوشنبه بازار بود در سار ی ...شنبه بازار و ...
به جز شمال و جنوب ایران در شهرهای دیگر به یاد ندارم که دیده باشم
البته این را هم بگم که همین الان اگر بامیه بیاد توی بازار کیلویی کمتر از صد هزار تومان نیست!!!
آره ماجان عزیزم !این تصویر برای من بسیار ها آشناست قر بان قدوبالایتان شود برادر

درود بر شما امیر جان برارِ عزیزو بزرگوارم
با احترام فراوان

بله،توی گیلان اکثر شهرها بازار روز دایر و
شنبه بازار انزلی معروفِ.دوشنبه بازار سنگر.چهارشنبه بازارِ رستم آباد.دوشنبه و پنج شنبه بازار سیاهکل...،

کیلویی هرچقدر هم باشه.این کار،کارِخیلی سختیه امیر برار جان.
فکر کنین؟توی گرما و سرما و برف بارون و
بادو....بشینم و بفکر خرج و مخارج و
اجاره خونه و
هزار جور گرفتاری های ریزو درشت زندگی ...باشم و
سبزیجات و
ترشی جات و
سیفی جات بفروشم!
که بعد مامور بیادو
لگد بزنه به بساط و
ترشی جات و
سبزی جات و
سیفی جات و
پخش و پلابشن و
دهن کثیف شو باز کنه بگه ؛ سد معبر کردی.
می دونی ؟اونوقت چکار میکنم؟دونه دونه دکمه های پیرهنش رو میکنم و
می چپونم تو دهن کثیفش!
واسه باغ سبزی و سیفی و
شیشه ترشی ها...کلی زحمت کشیده بودم ...
انصاف نبود که لگد بزنه و...
یا شایدم بار مزدا دوکابین بزنن و
همه ی سرمایه سبزی و سیفی وترشی و
باقی اجناسی که غارت کردن... بین خودشون تقسیم میکنن!!!
این منصفانه نیست ش ه رداری شرخر دزداستخدام کنه...
و...،
کلا توصیه من به این قشر بانوان عزیزاینه که
اگه صدا شونو واسه تون بلند کردن ،شما دو برارش کنید .واونقدر محکم حرف بزنید !اونقدر محکم که!(خیلی عذرمیخام)خودشونو خیس کنن!
(من اینو قبلا گفتم و
چوپان اینا آب دهن قورت دادن و گفتن،خدایا خودت رحم کن!)
آره تی بلامیسر ،آره تی جانِ قُربان

یه چیزی بگم؟خوب میگم
چند سال پیش_یک روز _دور ور ساعت یازده ربع،داشتم کتابِ گیلان مهر،فصل مردم شناسی جانوری در گیلان(دکتر سید هاشم موسوی)مطالعه می کردم ،به بخش توصیف ماکیان داری در فرهنگ مردم روستاهای گیلان رسیده بودم که زنگ منزل مون به صدا...
اف اف برداشتم و گفتم،بله؟یه صدایی با لحن کوچه بازاری ،که انگارمن پادو هستم و
بایددبگم چشم ،چشم آقا؛
گفت_یه لحظه بیا دم در!
شال کلاه کردم و
کِش چادرمُ داشتم میزون می کردم ،فکر کردم.وبعد
دستم رو دسگیره درِ حال ماند و
یک بار دیگه ،لحنش رو تو ذهنم مرور و
تجزیه تحلیل کردم!
برگشتم سمت پذیرایی و
رفتم روی صندلی و
پنجره شرقی بازکردم و
سرمو از پنجره فرستادم بیرون و
ده ،دوازده متر اون ور ترپنجره ،یه آقایی با قد متوسط و
به سن سالوخان دایی ،که یه پوشه زیر بغلش بود
منتظر ایستاده بود .نشناختمش.گفتم ،بله.بفرمایید؟برگشت سمت صدا و
باعلامت دست و چرخوندن انگشت اشاره تو هوا ،که یعنی یه لحظه بیا دم در!!

محکم تر گفتم؛امرتونو بفرمایید آقا.
یه کم جا خورد،یه مکثی کردو
راه افتاد زیر پنجره وگفت؛یه چند تا سوال داشتم.اول این برگه رو بگیرین وبخونین،برگه رو گرفت ستم و گفت؛گویا بیرون هم تشریف می بردین؟بد موقع مزاحم تون شدم!
چیزی نگفتم. و به حد کفایت دستم رو دراز کردم.یعنی دستم رو می تونستم ببرم برگه رو بگیرم ،ولی نبردم و
فهمید حواسم جمعِ .که دید اگه تا فردا بمونه برگه ب دستم نمی رسه،نوک پنجه ایستادو بلاخره برگه ب دستم رسید!

نگاه کردم و گفتم،بله.ایشان دختر فلانی هستن .
باز با انگشت اشاره و
چرخوندن تو هوا و
گرفتن سمت خونه همسایه گفتن،راجب ایشان تحقیق امدم و...
منم گفتم ایشان خانم بسیارمتشخصی هستن .
پرسید آرایش نمیکنه؟ کوتاه پوتا نمی پوشه؟خواهر مادرش چطورا؟داداشاش؟...
گفتم خانواده خیلی خوبی هستن.
که یهو بالحن مزخرفش _که انگار رو دلش مونده و
این توک پا ایستادن بد ترش کرده _گفت؛تو چطوری می تونی بگی؟خانوم خوبی هست و خانواده خوبی هستن؟اون دی ش ماهواره روی سر در شونو نمی بینی؟ <دقیقا چهره اش ب این شکل بود.ومن دلم میخواستم،برم اون طرف حفاظ پنجره و
دکور شو عوض کنم!
محکم تر(با تحکم) گفتم؛
شما یک بار دیگه سوال تونو تکرار کنین آقا.
تکرار کرد.
گفتم؛ پاسخ من؟
تکرار کرد.
گفتم؛با انگشت اشاره کجا رو نشانه گرفین؟
یه نگاه به انگشت اشاره اش کرد و
رد انگشت اشاره اش رو گرفت و
باچشم هاش ؛رفت آمد کوچه! و
چیزی نگفت.
گفتم؛ متوجه شدین؟چه پرسیدین؟چه شنیدین؟
که خواستم پنجره رو ببندم .
گفت،
یه لحظه !خواهش میکنم!
دست به سینه شدو
بالحن ملتمسانه وغلط کردمانه ای گفت؛خیلی عذرمیخوام.خیلی ببخشید.میشه لطف کنید و
این برگه رو امضاءبکنین.من فلانی هستم،از نی رو ا ن ت ظ ا م ی و
قراره ازاین خانم دعوت به همکاری کنیم و...
من از کفش هاش فهمیده بودم .چیزی نگفتم.توقع داشت لحنم عوض بشه و
ب چاکرم نوکرم بیفتم ،
که دوباره نوک پنجه ایستاد و
سرش رو هم عین بچه هایی که می رن بوفه؟دست شون به پیش خوان نمی رسه و....همون جور پرسان پرسان میشن !؟
که، شما فرهنگی هستین؟گفتم نخیر.گفت،بیمه ایران؟نخیر.آهسته گفت بچه های حقوقی؟هیچی نگفتم.برگه خوندم و
امضاءکردم و
گرفتم سمش و
گفتم ،نخیر.گفت،شما همیشه؟اینجور دست ب ماشه این؟
گفتم،آقای کامی ،سوپرمیوه فصل چهار،این خانواده رو بهتراز من میشناسه.می تونید ازایشون یا هرکس دیگه ای بپرسین،و حرف منم همونی هست که گفتم.تشکرکردو
منم مثل نظامی ها فقط سرجنباندم و
پنجره بستم.
چارتا فهش ب پسرعمو بزرگِ خودم،
که رئیس پاس گاه دادم.بلاخره آدم اتتقادی داره ،باید از خانواده خودش شروع کنه و
ایشان هم از وقتی که به جمع این نیرو پیوستن،بسی بی ادب تشریف دارن و
لحن شون حال ب هم زن هست
منم که ،کلن به لحن حساسم.یادتونه؟گفتم؟واژه ها رو تو ذهنم وزن میکنم؟اونم با ترازوی زرگری؟
آره تی بلامیسر ،خاخور قربان قدوبالای برارهاش.

آقای ج سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 10:13

سلام
ممنونم که مهمانم بودید.
براتون بهترینهارو آرزومندم.

سلام بر شما آقای ج عزیز و بزرگوار
ممنون و سپاسگزارم
من هم برای شما از خداوند بهترین ها رو آرزومندم
سلامت و شاد زی

اسماعیل بابایی سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 09:37 http://fala.blogsky.co

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد