کرم شب تاب گفت:
رفیق خرگوش،من همیشه می کوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم،جنگل را روشن کنم،اگرچه بعضی از جانوران مسخره ام می کنند و می گویند"بایک گل بهارنمی شود،تو بیهوده می کوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی."
خرگوش گفت:این حرف مال قدیمی هاست.ما می گوییم"هرنوری هر چقدر هم ناچیز باشد،بالاخره روشنایی است."
#صمد _بهرنگی
*یادش بخیر،باغ آلوچه ی پدربزرگ نزدیک شالیزار بود. وسطِ باغ یه جویِ آب رد میشد و
می رفت که بره _شالیزارها رو سیراب کنه.یه علف های بامزه ای هم اینور اون ورِ جویِ آب بود.همین طور بوته بنفشه های وحشی،
پامچال های شیری رنگ،قاصدک ها و
پنج انگشتی و
علف و علف وعلف...
جوی_ صدای جوشش دلچسبی داشت.جوی هزار زمزمه...
چندوقت پیش خواب همین جوی،که ما بهش میگیم_روخان زای_رو دیدم.القصه،سالهاپیش_ یه شب _نرسیده به خرداد ماه _ با عمه کوچیکه_ داشتیم می رفتیم ،خونه سهیلا اینا که،
سوسوی کرم شبتاب،ردِ_ روخان زای_ رو مشخص کرده بود.انگاری خدا _با ریسه ی شب تاب _جوی آب رو تزئین کرده :)
پ،ن؛نگام به لوسترِ و_ ترانه ی `شب تابِ `داریوش گوش میکنم. حواسم به واژه های ترانه هست.`نترس از این سیاهی/تو شب تابی مگه نه؟...`
بعد یادم میآد _پرسیدم این چیه؟گفت_تِرم خاتی=کرم خاکی،لبخندم میگیره.میشنوم،گلمراد به لوستر لبخند می زنه:):)
* عنوان از؛ گروس عبدلمالکیان