<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

همین.

 

 انسان هیچ وقت بزرگ نمی شودمگر آنکه ببخشد.

#نلسون _ماندلا

بزرگی در احترام داشتن نیست،بلکه در شایستگی داشتن احترام است.

#ارسطو

نظرات 12 + ارسال نظر
میم! سه‌شنبه 30 بهمن 1397 ساعت 19:03 http://nasimkoohsarph7.blogsky.com

عجب عکس قشنگی...هوای سرد و لذت نشستن کنار آتیش...
امیدوارم بتونم اون قدر بزرگ بشم که بتونم همه رو ببخشم!

احسنت به سلیقه مبارک شما

مهشید سه‌شنبه 23 بهمن 1397 ساعت 03:26

چقدر زیباست این آرامش شب و این جملتون...
هر چند من جز فرزندم نتونستم کسی را ببخشم، البته بخشیدم دیدم فایده ندارد و عنانشان بیشتر شده و بخشش مکرر شده حق مسلم!
من هم از یک روز به بعد دیگه نبخشیدم و با افرادی که ناراحتم میکردن قطع رابطه کردم و دیگه به پیغام پسغامهاشون هم محل ندادم. باور نمیکردن قطع رابطه کنم بس که سکوت پیشه کرده بودم!
بین خودمان باشد خواهر مهربانم راز شادی من تو گذشتن است نه از عمل بد ادمها که از خود آدمهایی که ناراحتم کردن، ازشون گذشتم و دست کشیدم.

...

درست می فرمایید مهشید بانوی نازنینم.من هم از آدمهایی که ناراحتم می کردن دوری گزیدم .و بعد
گذشتم....بله.راز شادی در گذشتن است

بهامین پنج‌شنبه 18 بهمن 1397 ساعت 12:45 http://notbookman.blogsky.com

عجیبه آرامش عکس

الهی شکر
ممنون از نظرتون

مهرداد چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 21:56

همه ما از اویم و به سوی او باز می‌گردیم.
خدا خاله رو بیامرزه.

...
زور زور سپاس؛خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه و
طول عمر باعزت به شماو عزیزان عزیز تون عنایت کنه،کاکو جان

حریم چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 20:42 http://harimeasemani.blogsky.com

راستی زیر این آتیش دلچسب میدونی چی بزاری که دیگه همه چی تکمیل بشه؟
بله بله درست حدس زدید
ازاین سیب زمینی قلقلی های کوچولو دیدی ؟ازاونا بزار زیر آتیش پخته که شد نوش جان کن نمکم بریز یه خورده مزه میده خییییلی .
ما بچه بودیم اوایل تابستون فک کنم همون تیر ماه اینا که میشد بابا می رفت از زمینای همسایه برامون بوته نخود می آورد همونجوری تو غلاف که بودن وچسبیده به بوته اصلی مینداخت تو آنیش علفا میشوختن ولی نخودای داخل غلاف پخته میشدن .وجات خالی بخور بخوری به پا میشد که بیا وببین نخودای سبز برشته که دیگه دیدن وخوردنش شده افسانه .اخه دیگه من ندیدم کسی نخود بکاره مگه اینکه روستاهای دوردست باشن .
این آتیش تو آتیش خیلی از خاطرات رو تو ذهنمون زنده کرد بانو جان .دستت دردنکنه مادر جان

آخ آخ...گل گفتی حریم بانوی بهشتی ام
آخ ازاون سیب زمینی قل قلی ها
یه چیزی بگم؟یه روز چوپان تخم اردک رو همراه سیب زمینی ها،گذاشت زیر آتیش،وبعد سیب زمینی ها پزیدن و
تناول کردیم و
هنوز از اتیش دور نشده بودیم که،
صدای منهدم شدن تخم اردک مثال کبسولی شب چهارشنبه سوری باعث شد چوپان یک متر بپره هوا و
از پرش اون منم پریدم . همه دوئیدن سمت حیاط ...که چی؟کی کبسولی ترکونده؟وحالا مگه خنده من بند می آمد

نووووش جووون تونولی دلم ازاون نخودها خوستیه دفعه ذرت رو این مدله پختیم.انگاری بخارپز شده بود،خیلی عالیِ این مدل پختن...

جانت سلامت عزیزووووومبرای من هم همین طور بوده بانوجان.خیلی عزیزی گل دختر جانِ مادرباران

حریم چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 20:33 http://harimeasemani.blogsky.com

یه رفیقی داشتم که همسرش چندسال پیش به رحمت خدا رفته
یه روز ازدست یکی از شاگرداش خیلی عصبی بود چون بهش بی احترامی کرده بود .بایه حس خاص ازشوهر خدابیامرزش شروع کرد به حرف زدن .گفت همیشه میگفت میترا به تو نون ندن ولی فقط احترام بدن انگار خدابیامرز فهمیده بود که باید با زنش خیلی محترمانه برخورد کنه .
وحالا که فکر میکنم احترام گذاشتن خیلی چیز خوبیه وهمینطور احترام داشتن نزد دیگران .
پ.ن (من نمی خواهم دوست داشته شوم. می خواهم مورد احترام قرار داشته باشم.)جک ما

خدا شما رو به اتفاق عزیزان عزیز تون حفظ کنه و
اموات شمارو بهمراه شوهر میترا بانو قرین رحمت کنه....
اون قسمت خیلی محترمانه اش؛خنده ام گرفت ،ببخشیدحریم بانوی بهشتی ام
خیلی ممنون بابت تعریف کردنِ این خاطره ی "احترام"و"خیلى محترمانه".جدا هم همین طورِ....
چند وقت پیش ،حاج فاطمه به مامان گفته بود،من اینجور نیستم.هرجوری شده حرفم رو ثابت میکنم.حالا با بحث،با داد،با فریاد،با اشک و
زاری و کتک کتک کاری....باید حرفم رو ب ثابت کنم
مامان بهش گفت؛اینجور کارادر شعن شخصیت ما نیست.
یادمه پدربزرگ واسه ی مرمت پرچین ها کارگر آورده بود.ظهر شدو مامان سفر چیدو
به داداش کوچیکه گفت،برو آقا محسن رو واسه ناهار صدا کن.برادر می ره و
صداش میکنه و
اونم میگه،چشم،الان میام.دور سفره نشستیم،منتظر.پنج دقیقه،ده دقیقه،که مامان گفت،برو ببین ؟چی شدن؟که داداش رفت ودید روی پاگرد نشسته.میگه اینجا چرا نشستین؟میگه منتطرم ناهار بیارین دیگه،میگه ،مامان سفره چیده،بفرمایید.که میگه لباسم خاکیِ.میگه مامان گفته بیا.که تشریف می آورندو
بابت لباس خاکیش عذرخواهی میکنه،مامان میگه همه ی ما ازهمون خاکیم.بفرمایید غذا سرد شد...
وایشان س سفره،درکنار همه ی ما ناهارش رو میل میکنه ....
وقبل اینکه از پای سفره بلند بشه،ازمامان تشکر میکنه.میگه؛خانم محمد آقا این کارتون برای من خیلی باارزش بود.والان اگه منو گران ترین رستوران دنیا ببرن،قبول نمی کنم.چون تا مغز استخوان سر سفره تون سیر شدم.

پ.ن؛
باحترام فراوان
دوستتون دارم

مسعود چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 19:41 http://fromfutilitytohumanity.blogsky.com/

سلام بر شما
بنده اعتراض دارم . در وبلاگ شما پست هایی هست که به شدت می طلبه آدم کامنت بذاره اما شما کامنت رو بستید . واقعا چرا
چه معنی داره
مثالش همین اخرین پست که کامنت بستید

این دو جمله مصداقش رو امروز دیدم در رفتار خودم و اعضای اون هتلی که پیش تر در وبلاگ گفته بودم

سلام بر شما
آفرین؛بابت قضیه اون هتلِ و
باقی ماجراش...

بنده هم ازشما بابت بسته بودن کامنت دونیِ برخی از پست ها ،
واقعا عذرمیخوام!
واقعا چه معنی داره؟پست به اون خوشمزه ای بسته باشه اخه
باورکنین کامنت دونی همین پست آخر باز بود.یهویی ندایی از اعماق وجود مون ،شنیدستیم که؛کامنت دونی ببند.ببند،ببند.ومن هم اتوماتیک وار رفتم و
غیرفعال رو تیک زدم.
باور کنین راست میگم.واقعا چرا این کارو کردم
خودمم نمی دونم
"چه معنی داره"<--یاد دیالوگ خانه ی سبز و مرحوم عمو خسرو بخیر.چه معنی داره کسی تو این خونه،کسی با کسی قهر باشه!!عاطفه عاطفه.
یه وقت عاطفه فوت <--کردو موهای عمو خسرو خیلی قشنگ بهم ریخت و
مرتب شد.

beny20 چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 12:26 http://beny20.blogsky.com

تصویر با متن اصلا همخوانی نداره ..
و خب قرارم نیست که همیشه همخوانی داشته باشه ..

میدونی چیه ؟!

این روزا مُد شده همخوانی نداشتن !

پس در نتیجه :

همین عکس اینجوری با متن ارسطو شیک تره

هُدایا؟
هُدایا ؟خیلی مرسی که بنیامین رو آفریدی

کیهان چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 12:16 http://mkihan.blogfa.com


دلمو به آتش کشیدی ماجان
نکن این کارو با من
خانه را هم نفروش بلکه مرتبش کن و برای تولد خاله یه جشن بگیر
دیوانه ام؟خو باشه دیوانه ام
اشکام همینطور جاریه........

خیلی عذرمیخوام.ببخشید که ناراحت تون کردم ....امیر کیهان برارم

کیهان چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 09:29 http://mkihan.blogfa.com

خاله جان سعی می کنه چیزی را به شما بگه!حالا چی ندانم!
اما با اشاره های مختلف خانه را نفروش؟!!مگر شما قصد فروش خانه داشتید؟
یا کتانی هایی که نباید خیس شوند!
یا چاهی که باید کنده شود؟
ماجان؟ببین خاله از چی یا کی ناراحت بوده در این اواخر؟
به هر حال می دونی که خاله زنده است اصلن همه زنده اند و فاصله آنها با ما ؟شاید کمتر از یک متر و در یک زمان موازی!!!
ببخش هذیان می گم ماجان

آره،دفعه اولی که خوابش رو دیدم،چهره اش خیلی به مانند شخصی بود که،میخواد یه چیزی بگه؟ولی نمی تونه....
ولی این دفعه اینجور نبود!....نمیدونم؟حالا شاید باز هم ب خوابم آمدو ...،❤
مرسی از حضور عزیز و گرامی شما،باشی تا همیشه امیر کیهان برارم❤

کیهان چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 08:55 http://mkihan.blogfa.com

خاله جان سعی می کنه چیزی را به شما بگه!حالا چی ندانم!
اما با اشاره های مختلف خانه را نفروش؟!!مگر شما قصد فروش خانه داشتید؟
یا کتانی هایی که نباید خیس شوند!
یا چاهی که باید کنده شود؟
ماجان؟ببین خاله از چی یا کی ناراحت بوده در این اواخر؟
به هر حال می دونی که خاله زنده است اصلن همه زنده اند و فاصله آنها با ما ؟شاید کمتر از یک متر و در یک زمان موازی!!!
ببخش هذیان می گم ماجان

تمام عالم و آدم میگن،حالا که خاله ات رفت،چطوری؟میخای بری؟اونجا!!!اونجا رو بفروش برو یه جای دیگه.مامانم خیلی ناراحته.چون اون ور پل خونه خاله است.این ور پل خونه باغ ،اصلا فکر خرید اون زمین ،ازهمین خاله بود.خودش تماس گرفت و صاحب ملک رو آورد و باهاش حرف زدو شرایط رو پرس جو شد....وبعد گفت؛یه تیکه اش رو من میخرم واسه پسرهام.یه تیکه اش رو خواهرزاده ام.
وبعد باهم رفتیم درخت خریدیم وکاشتیم....
حالا که خاله رفت،میگن میخای بری اونجا؟چکار؟...دیگه کسی نیست.واونجا تنهایی.

فقط آقای عموزاده بهم گفت؛اونجا یادگارِ خاله است.

دیشب به دایی جان گفتم،گفت اگه اینجور گفته،یعنی راضی نیست اونجا رو بفروشی.می خوای بفروشی؟گفتم؛نمیدونم؟چرا گفتم؟شاید بابت گفتگوی روز قبل باشه،که مامان بهم گفت؛دختر خاله گفته،ماجان رو راضی کن اونجا رو بفروشه، بیاد سمت ما.گفتم؛من اینجا میرم،خاله مدام باهامه.وبعد _اون زمینی که مد نظر دخترخاله است،خوب هست.ولی شما خودت،فرق آدم سیر و گرسنه رو برام توضیح گفتی.وبعد مامان گفت؛ بهش گفتم .برگشت بهم گفت،حسین میگه،دخترِ دختر خاله خیلی روشن فکرِ

امیر کیهان برار؟فقط بخش اول خواب بودها.
اون وارد شدن توی باغ،خواب نبوده که راستکی بوده.دیروز رفتم باغ،مصطفی بود.حرف زدم،....

خاله؟از چی ناراحت بوده؟از طایفه شوهر.که خیلی بابت بچه دار نشدن اذیتش کردن.از روزهایی که طفل اولش عمرش به دنیا نبودو
گفتن،حالا که بچه ات مُرد،برو نشاء.واین زن تازه فارغ شده ،با اشک جاری وشیر جاری...نشاءکرد.
اشک بابت این اتفاق تلخ.وطفلی که درکار نبودو
شیری که سر ریزمیشدو لباسش رو خیس می کرد....
از کی ناراحت بود؟از کسی که انتخاب غلط خودش بود.
بله،خاله زنده است .وخیلی جوان تر و زیباتر هست....
بله،کمتراز یک متر در یک زمان موازی....

کیهان چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 08:48 http://mkihan.blogfa.com

صبح خاخورمان بخیر
ظاهرن دیشب نشستی به آتش بازی!!
این بازی مورد علاقه من هم هست.
خاله جان زیاد به خوابت میاد.بهتره بگم مادر جان.چنانچه قبل از رفتن توصیه ای کرده حتمن انجامش بده و نگذار زمان ببره.توصیه ای کرده؟بنظرم شما خیلی مورد اعتماد و امین اش بودی و هستی...ببین کجا نباید بری حتمن نرو ..کتانی ها نشان از سفیدی و پاکی ست و نباید خیس شوند
و دیگر اینکه.....بگذریم.

صبح شما هم بخیر برار جان

بله،درذهنم نشستم به آتش بازی .وبعد تصاویر رو واسه دایی جان کوچیکه ارسال کردم و
ایشان تماس گرفتن و
گفتگو کردیم.خیلی بود.وحالم خیلی خوب تر شد
بله،من هم بسی این بازی رو دوست دارم.حالا شرایطش محیا نباشه ،تو ذهنم بسلطش رو جفت جور میکنم

بله،خاله جان زیاد به خوابم میاد.والا توصیه ای ب ذهنم؟نمی رسه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد