<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

عنوان ندارد!

 

چند روز پیش از کنار اسباب بازی فروشی  اى.. بایستی رد میشدم؛ایستادم به تماشا.چشم هام روی لودرو

 بولدزرو

بیل مکانیکی و

کامیون  و

سطل و بیل و....ماند.خانومه از مغازه اش بیرون اومدو

گفت؛بفرمایید.چیزی می خواستین؟

گفتم؛سلام .دارم به بولدزرو بیل پاکتی و

کامیون و...نگاه میکنم.جووون میده توی شن زار،یا لب ساحل بازی کنی وبخونی،با سطل و بیل و

ماسه ها،یه کارعالی میکنم.ولبخند زدم:)خندید.

گفت؛معمولا پسرا اینجور لوازم دوست دارن.دخترا لوازم منزل و

خاله بازی.گفتم؛زندگی،زندگی  خودش خاله بازیِ که:)خندید.

گفت؛پسر دوستین.هان؟:)

با لحن ارسطو گفتم؛اووووه.بشدت.قشنگ تر خندید و

گفت؛خودا تره نوکوشه!(خدانکشتت)


ولبخند زدم و

او می خندید.چه می دونست؟درپس نگاه و لبخندو شعرکودکانه خوانی؟،برگشتم به سالهای پسینِ پربغض.سالهایِ پرپرِ جگرگوشه ها.

چه میدونست؟دایی داشت از همین. از همین بیل وبولدزرهای لعنتی...چه میگفت؟...


گفت؛معمولا پسرا اینجور لوازم دوست دارن و

دخترا...،

گفتم؛زندگی!زندگی خودش خاله بازیِ..،

گفت؛پسر دوستین .هان؟

گفتم؛اوووه .بشدت.وقشنگ تر خندید:)

قضیه اینه که،عاشق این مدل جورابآم.یادتونه؟راجب صندل چوبی؟نوشته بودم!؟یه روز که حاظر شده بودم،همراه زن دایی کوچیکه برم بیرون،مهمون اومد.خونه ی آقاجان بودیم.بچه های عمه گلبانو آمده بودن.گفته بودم؟تو کار پوشاک هستن.کلهم از نوزادی تا کهنسالی.که عیسی از مامانم پرسید،جورابآی ایشان رو گجا گرفتین؟چه جالبه....خلاصه گذشت و

سالمرگ عمه گلبانو شد.ومن پای همه ی دخترا و

عروسآی عمه ،این مدل جوراب دیدم.لبخندم گرفته بود.لبخند مایل به نیشخند.اونم توی ختم!؟خدایا،خدایا ،کمک لطفا.که یهو ام البنین آمد سمتم.بالحن خیلی بامزه ای گفت؛ تی کرد کاران و تی اخلاق کردار،آخر امره کوشه.وبعد بازوم رو فشار داد و

گفت؛نخند،دیروز پله سر "لیسکا "خوردم .نزدیک بو بیمیرم.اینو گفت؛من متصورشدم و

ریز ریز،ویبره مانندخندیدم.گفت،نخند (لیسکا خوردم همون سُرخوردمِ.روی پاگرد پله سسرخورده بود.لیسک یعنی سُر).بلانیگیت می پا کبود بئوسته.ومن ازخنده اشک ازچشام...

حالا سالها ازاون روز میگذره؛دلم واسه ام البنین تنگ شده...



پ،ن؛البته که دختریک گلِ،پسرهم یک گل.وهرکدام عطروبوی خاص خودش رو دارن و

پسر قندعسل مامانشِ و

دختر؛دخترباباهِه.والبته اولاد اولادِ وکلهم دختر پسر نداره.واسه والدین عزیزن و...ومن مزاح میکنم...؛ولی وقتی از مامانم پرسیدن،گفت؛من دختر دوستم و

هیچ وقت ،هیچ پسری(خدا میدونه داداش هام به وقتش پسرن و

به وقتش جور منو هم میکش❤) نمی تونه جای دختر رو برام پرکنه؛به قول اجی،یهو می کله ی کال بزه.منظور کاکلِ هدهدِ.کنایه ازاینه که ،من خیلی تعجب کردم و

یهو کاکل هدهد رو سرم سبز شد.همون شاخ درآوردم:))

گفتم؛ واقعا؟شما دختر دوستین؟گفتن،بله.واقعا واقعا.گفتم؛ پس آن همه کتک؟با لبخندگفتن؛واسه آدم شدنت بود.ومن خندیدم ،گفتم؛حالا شدم؟گفتن؛خدا میدونه ،من همه سعی مو کردم:))

***

***

ایشون لاکی جونِ بنده هستن.دادای من توی لپ لپ درآورده بودش.البته میخواست بندازه سطل آشغال.گفتم چرا؟گفت هرچه سعی میکنم،نمی تونم طبق نقشه اش قطعاتش رو سر هم کنم...؛گفتم،هرچی رو نتونی ؟باید بندازی دور؟گفت؛دوسش ندارم.گفتم،بده به من.خودم درستش میکنم،واسه خودم باشه.گفت؛هِه.قطعاتِ لاکی جون رو ،با نقشه اش،ریخت تو مشتم.منم گذاشتم گوشه ی میزو به کارهام رسیدم.وبعد تر ها،یهو یاد لاکی افتادم ،...چوپان اینا گرم صحبت بودن و

یهو رفتم رسمت شون و

گفتم؛اینو برام درست کنید.خلاصه آقای عموزاده لطف کردن و

مونتاژش کردن و

بلندصدام کردن و گفتن؛بیا تی لاکی جون حاظرِ.وچوپان قاه قاه بهم خندید:))

یادتونه؟یه برنامه ای بود؟لاکی جون؟لاکیِ بازیگوش؟کوچولویِ خوبی و

باهوش؟...این شعر رو میخوند؟من اون برنامه رو خیلی دوست داشتم و 

دارم:))