<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

همین.

 

 روانشناسا میگن بیداریِ روح دوازده نشانه دارد.

با هم یکی یکی  اسرار بیداری روح روخوانش کنیم؟

خوب...

بسم الله الرحمن الرحیم!

1_لذت بردن از هر لحظه زندگی.

2_شکر گذاری و قدردانی از آفریدگار در هر فرصتی.

3_داشتن لبخند های غیرارادی.

4_احساس پیوستگی با دیگرموجودات و 

طبیعت.

5_عدم علاقه به هر گونه قضاوت در مورد دیگران.

6_عدم علاقه به هرگونه قضاوت در مورد خودتان.

7_توانایی برای ازبین بردن هرگونه نگرانی و

دلواپسی.

8_عدم علاقه به هر گونه درگیری.

9_عدم علاقه به اینکه به کارهای دیگران فکر کنید ویا دلایل آن را برسی کنید.

10_ تمایل به اینکه اجازه دهید زندگی مسیر خودش را طی کند  به جای اینکه مسیر آن را مشخص و

تعیین کنید. 

11_تمایل به اینکه به طور همزمان تصمیم بگیرید و

عمل کنید،به جای اینکه به تجربیات و

ترسهای گذشته خود رجوع کنید.

12_دستیابی به نیروی مهرورزیدن به دیگران،بدون انتظار برای بازگشت...


پ،ن؛باور کنین مامانم. بجزمورد سوم،که البته به وقتش ازش استفاده میکنن.یازده مورد دیگه اش رو یکجا داره.جالب تراز اون ازمیان آن دوازده مورد. منِ لامذهب همون سومی رو دارا می باشم و

به گفته ی مامان  جان،به اون. بیداری روح نمیگن،مست وشیداییِ روح میگن.ولی وجدانی هردوتامون از دخالت بیجا در زندگی سایرین اجتناب میکنیم؛وبه سلیقه ی دیگران احترام میگذاریم.مثال؟اگه کسی روی بدنش خالکوبی کنه،به ما صدمه می زنه؟اگه کسی ریش و سیبیل داشته باشه؟وبلعکس؟به ما صدمه میزنه؟اگه کسی لباس طرح دار بپوشه؟یا آرایش بکنه ؟نکنه؟پاشنه بلندو

اسپرت وکتونی  و صندل بپوشه؟به ما صدمه میزنه؟ اگه هرکسی هرکاری میکنه که حقوق دیگران را ضایع نمیکنه به ما ربطی نداره.آنچه که به ما مرتبطه اینه که هنر کنیم و

زندگی خودمو جمع کنیم.هنرِ .هنرِمهارت زندگی کردن.واین یعنی به حریم دیگران احترام گذاشتن .ازدخالت بیجا پرهیز کردن.واین یعنی تبادل آرامش.خوب؟واین یعنی هرچه آرامش برای خود می پسندی،برای دیگران نیز هم.

پ.ن؛ دیروز مامان جان زنگ زدن و

تا گفتن چطوری؟زدم زیر گریه.یعنی الان که به هق هق دیروز فکرمیکنم،می بینم خیلی ناجور گریه کردم.یعنی دقیقا مثل اونایی گریه کردم که متاسفاته یه فص کتک مفصل میخورن و

پای چشم شون کبودِ و

وقتی بزرگ ترشون زنگ میزنه .بغضش منهدم میشه و

بلاخره  مامانه دیگه ،میگه  میام که تکلیف تو  روشن کنم.

 گریه کردم و

گریه کردم.هی پرسیدن چی شده؟همونجور اشک ریزون میگفتم هیچی،...که یهویی گفن  حتمن ایته مرگ  تره بزه .حتمن یه مرگی زدتت که گریه میکنی...

شما رو نمی دونم.ولی منه نوعی یه حرفی رو نمیخوام به طرف مقابل بزنم،یهو جویای حال یکی  می شم.یعنی همون لحظه هراسمی که به ذهنم بیاد.می پرسم از فلانی چه خبر؟(باورمیکنین؟چندبار پرسیدم از خاله چه خبر؟مامانم گفت؛راحت خوابیده )فلانی چطوره؟

والبته دروغ چرا؟شده که حال شما دوستان مجازی رو از مامانم بپرسم.یعنی یهو اسم شما به ذهنم میاد ،مامانم حال احوال یکی  که هم نام شما باشه رو میگه.مثلا اون روز یهو گفتم؛امیر چطویه؟گفت ،دیروز با خانومش اینجا بود.(میدونی.چقدر خوبه که هم نام شما توی ولایت و

درو همسایه و..هست.باور میکنین؟یهو پرسیدم کاکتوس چطویه؟گفتن چطور باید باشه؟اومدم ازکنارش رد شدم پیرهنمو نخ کش کرد:)))اومده بودن که چوپان بره خزانه ءشلتوک رو

محلول تقویتی بزنه.اونوقت منه لامذهب خنده ام گرفت.که حاله  امیر کیهان رو از مادر پرسیدم،ازحالِ  امیرخان(نوه ارباب ولایت پدری)مطالع شدم.یا مثلا پرسیدم؛از حمیدی چه خبر؟گفتن؛داروهاشو میخوره.حالش خوبه و

دوشب پیش اجی مونده.والبته که مادرها علم غیب دارن و

به قول سید علی صالحی؛

مادرم می گوید؛

آن سالها هروقت آب میخواستی 

می گفتی؛ ماه

هر وقت ماه می خواستی

می گفتی:آب 


آب استعاره ی نخستین خواب های من بود

و ماه

که هنوز هم گاهی

کلماتِ عجیبِ آدمی را به یاد می آورد

حالا این سالها

فقط پیر،

فقط خسته،

فقط بی خواب،

فقط لحن آموزگاری را به یاد می آورم...

.

.

.

مامان گفت؛دِ أدونیا نیسایی نه؟ = دیگه تو این دنیا نیستی!نه؟

که یهو پرسیدم ؛لیموها در چه حالن؟گفتن؛قد نخود فرنگی شدن:)

وبعدگفتن؛اصلا تی حال خئوب نیه.هرجور شده امشب میام رشت.

ولیکن پس از سه هفته مامان و

بابارو کشونم رشت:که تکلیف منو روشن کنن:))