<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یک پنجره!

 گاه تنهایی،

صورتش را به پس پنجره می چسبانید....

 

  


امروز دبیرستان

 روز شلوغ پلوغیه.

توی سالن و راهرو ،اولیا برا ثبت نام نوبت نشسته اند .البته کلافه ی درب داغونن.و هی از بغل دستی هاشون می پرسند"شماره شما چند بود؟"وگلایه و

شاکی !

 پچ پچ میکنن و

 از کارو پخت و پز و 

خرید و باشگاه و....افتادن!

یکی شون بلند شد پیش روی ما شروع کرد به قدم زدن و

گفت:"بَدم میاد اینجور گند می زنن  به برنامه های آدم"

یکی شون ساکت و عصبانی نشسته.یکی شون خیلی خوبِ همگی بگین ماشاالله:)

پرسید؛شما برا ثبت نام هستین؟

 بامنید؟

گفت،اوهم؟،نخیر.برا ایران مهارت اومدیم.

گفت؛پنج دقیقه دیگه!تایم باشگاهمه.دارم عصبی میشم.

بغل دستیش گفت،منم بایستی می رفتم هایپر.

گفتم:مرلین یه نموره همچین  شیکم داشت!ایشلا دفعه ی بعد جبران میکنید!

گفت؛مرلین؟

چهره اش رو از نظر گذروندم و(  چشم ها قهوه ای درُشت ،با ابروهای هویجی ،موهایی که به رنگ چوب نراد رنگ دیده بود و

مژهای تاب دیده وچال های روی لپش )گفتم؛اُهُ م!مرلین مونرو!وبعد_بهش  لبخند زدم.ازاون لبخند شیت ها زدم:)

یه مکثی کرد!

قشنگ و بامزه خندید!

بغل دستیش پرسید،چی گفت بهت!؟

آقا یه همهه ای شد.تو دلم گفتم،الانه که خانم ناظم سر برسه و

خیلی آهسته ،بلند شدم وفرارو بر قرار ترجیح دادم و

 اومدم تواین کلاس!

پشت همین پنجره ام.صدای خانم ناظم میاد،بلند بالا گفت،خانوما؟تشریف ببرید تو کلاس!پنکه روشنِ!

صدای پای اولیا ها میاد،انگاردارن می رن کلاس بغلی.این کلاس پنکه سقفی نداره.واسه همین سوت کور و 

دنج منجِ.دوست عزیز؟به چه می خندی؟خانم ناظم میادا!:)


(تو دلم میگم؛

الان اگه مامان  بود،قطعا این پنجره رو باز میکرد.والبته شاکی میشد،که چرا زودتر این کارو نکردم!؟اصولن مامان من اینجورِ،در و پنجره ها باید باز باشن .حتی پاییزو زمستون ،البته روزهای آفتابی بیشتر !روزهای ابری بارونی،حدود یک ساعت،خونه رو یخچال میکنن!)


خیره به آن سوی پنجره،تاب خوردن  شاخ برگهای درخت ها،... انگار دارن کف مرتب میزنن،...

زمزمه می کنم؛

"من در همین فرصت هاست

که از ازدحامِ درد ها فرار میکنم  

می روم رو به جایی دور

دست های مادرم را می بوسم

بعد (مکث کردم؟یعنی دوتا پرنده حواس منو پرت کردن.یعنی بس که چرخ می زدن...چشام دودو زد.والبته از درز پنجره بوی سیگار تو می زنه .انگار آن سو تر،کارگرها مشغول بازسازی بوفه هستند...؛بی مکث یه سیگار تو ذهنمون می گریانیم و

بااجازه  شما یه پُک کشدارِفیلسوفانه  زمزمه می کنم:

بعد زنگ می زنم به شما

بیا!

هوا محشر است

هوا دختر است

هوا دریاست

(ساکت میشم.توام پُک مجدد،تو ذهنم دنبال واژه می گردم!لبته سرخی اتش سیگار حواس برا آدم نمیزاره که...انگار یه بخشی از شعر یادم نیست!!خب .چه اشکالی داره؟هرچه که ازبرم زمزمه کنم؟هووم؟زمزمه میکنم؛

ومن دوستت دارم

بگویم مثل چه مثلا؟

(مثل چه؟هممم؟کودکان درون گفتن،بگو مثل همه ی چیزمیزای خوشمره!بهشون میگم،ای شکمو ها!چشم.مثل همه چیزمیزهای خوشمزه دوستت دارم.

یه نفس عمیق میکشم ....

مکث میکنم.

و یادم میادو میگم:

مثلِ ماهِ می خوش که بَدرِ تمام  باران را

خاصه حوالی  والفجر!"

_

همین جور پشت پنجره می ایستم،....

نمیدونم ؟چقدر زمان گذشت...

می ایستم و می ایستم...

وبعد _دوبار از تهه کلاس رفتم پای تخته سیاه و

برگشتم.

 پشت همین پنجره ام!

ب ایستیم؟یا؟بریم کلاس کناری؟

یعنی بریم ببینیم؟ مرلین !و مابقی بروبچ درچه حالن؟هوم؟اونجا پنکه داره ها؟همین جا خوبه؟ خو باشه...