<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

طاقت

   ....

                           


و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم...


.

.

.

*با هم ترانه ی پیشنهادی "دادا"رو بشنویم؟... .لطفا سمت پیوندها تشریف ببرید:اولین پیوند،"Love................"


پ.ن:بهم گفت ،حالا نوبت توعه ،یِ ترانه پیشنهاد بدی،که من ترانه ی  عنوان پست رو از البوم `خدا خواسته`خانم مهستی پیشنهاد گفتم و

دوست داشتین سرچ کنین و

بشتاوید و

اونجا که میگه:...بگذریم!*_*که چی میگه!


***

***



نظرات 7 + ارسال نظر
donya دوشنبه 1 مهر 1398 ساعت 21:48

پست ها واشعار وتصاویرانتخابی همیشه زیبااااا

وبت عاااالی ترازعااااالی

شاااادباشی وخوب وموفّق

درپناه خدای مهربانی ها

خیلی ممنونم،خیلی خیلی ممنون و
سپاسگزارم❤❤❤❤
شما هم به اتفاق عزیزان تون همیشه درپناه خداوند سلامت و
سرافراز باشید و
روزگار به کام تان باد...❤❤❤❤❤❤❤

دنیاغلامی دوشنبه 1 مهر 1398 ساعت 21:30

موسیقی شمالی وغمگین قدم هایش

را می شناسم

آشنایی از دورهای دیرمی آید

چترشعرم رامی بندم

به اندازه ی تمام دلتنگی هایم

لنگرود راگریه می کنم...

#دنیا غلامی

به به❤❤❤❤
....به اندازه ی تمام دلتنگی هایم
لنگرود را گریه می کنم....

لنگرودو
کوچه باغ های بهارنارج
اطاق ور و....

بینهایت سپاسگزارم ،دنیا بانوجان

beny20 یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 11:46 http://beny20.blogsky.com

این‌ چای بهش نمیاد که با خدای خویش خلوت کرده باشه ، هرچیه ماجرای دوس دختر پسر

خیلی عکس قشنگیه
هشتگ : #چای_دلبری_میکند

یادمه خاله ام منو باخودش برده بود،خونه ی پدرشوهرش.نمی دونم؟چی شد؟چه حرف تو حرفی شد؟که خاله به مادرشوهرش گفت؛که من،عاشق صندوق چوبی و
لوازم توی صندوقم.خوب.قدیم ها توی صندق قواره قواره پیرهنی و
چادری و
روسری و
سجاده و
ازاون دسمال هایی که مشتی ها و
کبلایی ها و
حاجی ها،درش فین میکنن بود.القصه مادرشوهر خاله گفت،بیا ببرمت صندوق تماشا.ومن همراهش رفتم و
جونم براتون بگه که،چند قواره چادرنمازی ندوخته و
دوخته شده.چند قواره پیرهنی،سجاده و
جانمازو یه بقچه از اون دسمال چارخونه های مذکور،یه بقچه جوراب زنونه،مردونه،یه بقچه پارچه پیرهن مردنه ای.۱۵ روسری و
ده تاتیکه،تترن برا شلوار کردی.ده تا تیکه پارچه چیت چینی بیژامه زنونه و
ده تا تیکه پارچه ی سه متری برا دوخت چادرکمر.که وقت نشاء شالیزار خانم ها میبندن،که من خیلی چادرشب بستن رو دوست دارم و
دیگه چیزی یادم نیست وصندوق تماشای اون روز کلی بهم خوش گذشت
وقت نماز ظهر عصرشدو
مادرشوهر خاله بقچه جانماز رو پهن کردن و
تا قامت ببندن،بهشون گفتم،اون همه چادرنمازی !این باید باشه بقچه جانمازتون؟خاله یکی به پهلوم زد.مادرشوهرش برگشت سمتم و
گفت،می نامزد ورجا شئون درم؟کل خوسی بکنم؟(مگه میخام پیش دوس پسرم برم؟به خودم برسم؟)گفتم،شما حاظری با همین چادر برین مهمونی؟بعد انگشت اشاره ام رو گرفتم سمت خونه همسایه رو برو شون وگفتم،مثلا برین خونه ی همین همسایه؟با این چادری زِوار دررفته میرین؟(اوخ.خاله یکی دیگه کوبید به پهلوممارشوهرشم چهره اش توهم شد وگفت،الان تو بودی چه می کردی؟منِ نه و نیم ساله گفتم،من باشم،عید به عید بقچه جانمازمُ عوض میکنم.مث اون روزی که داشتین می رفتین عقد کنون ،همونجور نماز می خونم.آیکن خاله یکی دیگه
وجدانن همه اش رو راست گفتم.خاله گفت شما این زبون درازِ فوضول رو ببخشید.وخب.مادرشوهرش خوشش اومدو
ب نماز ایستاد.وبعد خاله یواشکی بهم گفت،ده دقیقه زبون ب دهن بگیر
واین قضیه یک هفته گذشت و
خاله رو خونه آقاجان دیدم و
تا منو دید گفت،نبودی ببینی مادرشوهرم چه بقچه ای واسه خودش تهیه دیده.یادته؟گفتی،این چادرنمازی ازهمه قشنگ تره؟همونو با یه پیرهن و
روسری سفید و
یه جوراب سفید می پوشه و
ب نماز می ایسته.که وقتی شوهرش از سرکار برگشت و
اینجور دیدتش پرسید،مش بانو؟عقد کنان دعوتی؟

خاله گفت من خنده ام گرفت و
رفتم تو اطاق خودم و
گفتم،حیف که این فوضول نیس ببینه

والان که گفتین،هرچیه ماجرای دوس دخترو پسرِیاد این ماجرا افتادم و
هنوز سر حرفم هستم،که وقت نماز باید طوری باشه که انگار آدم عقدکنون دعوته
لذا لطفا لطفا،لطف کنیدو
تو قنوت هاتون یادی ازمون کنید❤

# هشتک #چای تازه دم حاظر

یک نفر شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 01:10 http://fatemehdashti81.blogfa.com

سلام
آپم

سلام بر شما
به روی چشم

یک نفر شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 01:09

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست

******

به به،بسیار ممنون وسپاسگزارم

مهرداد جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 21:49

رسالت سختیه
چای ها هم خوشرنگه خیلی

متن پست،از حسین پناهیِ و
چای خوشرنگ از نِت
بله،همه ی رسالت ها سخته.والبته ، وقتی مسئولیتی بر گردنِ آدمِ ،وقتی رسالتی رو پذیرفتیم و
از گردنه های بسیاری گذشتیم ،شیرینی پشت سر گذاشتن سختی ها عسل اردی بهشتیِ کاکو
+نمی دونم؟چرا؟یاد پست "من هنوز نتونستم"مامان افق افتادم.ازاون پست اسکرین شات میگیریم،ببین و
بخونین کاکو گیان

حامد جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 10:21 http://www.ataei.blogsky.com

متن جالبی بود .
براتون آرزوی آرامش و سلامتی دارم.

خیلی ممنونم.مرسی از حضور شما و
سپاس بیکران، بابت آرزوی گرانبهایی که برام کردین
شما هم سلامت و
سرافراز باشید همیشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد