<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ازمیان هاتویی های اویتامن...

 

 با نرمه ی نان

حیوانکی درست کردم

یک موش طُورَکی

سَرِ پای سومش بودم که 

أکِه هِی،

پا گذاشت به دُو.....در رفت که رفت

در امانِ شب...


#بیژن الهی

.

.

.

به قول اجی،ایبچئی بودوج وادوج بوکودیم =یه ریزه دوخت و

دوز کردیم و

در رده سنیِ الف و

ب :تَنانه هُوندیم*.*ترانه خوندیم .

دیگه اینکه،

یادم نیست؟ازچند سالگی ادراک مون شروع به کار کرد،ولی یادمه پدربزرگ و

مادربزرگ و

اجی و آقاجان و

عمه صغرا و

خاله سکینه و

بزرگترهای خیلی بزرگ روستا،علاوه بر مهرورزی و

قربان صدقه ی موجودات زنده ،قربان صدقه ی اشیاء هم ...

حرف های چرخ خیاطی ،کتابیِ که منو میبره به همون سالهای دور...

یهو یادِ جمله ای افتادم،"زندگی منشوریست در حرکت دوار،منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگ های بدیع و دلفریبش آن را دوست داشتنی ،خیال انگیز و

پرشور ساخته است ..."


داشتم می گفتم،که هر زمان سر وقت چرخ خیاطی رفتم،

این ترانهه رو می خونم؛

همیشه چرخِ خیاطی 

با مامانم حرف می زنه

صداش کُلُفتِ اما من

فکر می کنم که اون زنِ

حرف می زنه،ساکت می شه

حرف مامانو گوش میده

به من میده به پیرهن

به مامانم روپوش میده


چرخ مامان اخم می کنه

وقتی که من جلوش میرم

میگه نیا جلو ،یه وقت

انگشتاتو گاز می گیرم

(معلومه که من غش میارم و

باورتون میشه؟چرخ خیاطی ام  پفی میزنه زیر خنده و ..)

مامان میگه که چرخِ من

رفیقِ خوب و

نازمه...

****

***

رفتم پی  آینه کوچولویی که سر سفره هفت سین می زارم،...پنجره پشتی چشم مونو گرفت و

همین جور:)همین قاب رو ایستادم ب تماشا. نفس عمیق کشیدم،هوای تازه رفت پستوی ذهنم  و...

همین جورمات:)غرقه در رویا بودم که،

یه نفس عمیق،ای وااای.قرمه سبزی ته نکشیده باشه صلوات*_*


***

****

6عدد هلو خاکی تو یخچال خاک می خورد، یه لیوان آب ریختم تو قابلمه  و

سه قاشق شکر پاچیدم رو شون و

45دقیقه،ریز جوش زدو

سرد که شدودوساعت گذاشتم فریز،

نمک و گلپر؛بستنی یخیِ هلو خاکی!(اختراع خودمه)جای شما سبز ،بسی بسیار ملس و

شاهکاربود.

****

****(سرچ کنین:"لقمه شو-چقدر منو دوست داری)

پسر بزرگه ی لیلا،۲/۵ساله اس.لیلا دختر عمو کوچیکه اس.منو چوپان و

مرد شریف،خیلی پسرش رو دوست داریم،که داشتیم حرفش رو می زدیم،یهو آقای عمو زاده گفت،برا لیلا گرامر لقمه شو فرستادم.گفتم، یه وقت به بچه نشون نده.گفتن،اتفاقا بچه دیده و

خیلی خوشش اومده.گفتم،قطعا یاد میگیره  و

شما لطف کن دیگه نفرست.

چیزی نگفت.اما چهره ی ایشان مشخص بود که‌،نادمن.

گذشت و

گذشت،دورهم جمع بودم و

یهو چوپان یادِ پسر بزرگه ی لیلا نمودو

آقای عمو زاده گفت،به لیلا گفتم‌،سُمی گفته لقمه شو نفرست،بچه یاد میگیره  و

می خابونه بیخ گوش هرکی !

که گویا لیلا  بعد مکثی میگه،دقیقا همین کارو یادگرفته و

میکنه.ومن غش نیارم کی بیاره؟...


نظرات 4 + ارسال نظر
میم! جمعه 5 مهر 1398 ساعت 20:59 http://www.nasimkoohsarph7.blogsky.com

سلام و درود ، حضرت باران
احوالتون خوب هست ایشالا؟ با ماه مهر ، در چه حال هستین؟

من چند وقتی بود باز سهراب میخوندم ، چقدر قشنگ حرف میزنه ، این پست شما ، منو باز برد به رویا ، دور و برم ، همین الان ، گلدونا هستن که خب ، موجود زنده ان ، و همیشه حواسم بهشون هست ، ولی بقیه ی موجودات به ظاهر غیرزنده رو کم بهشون توجه میکردم تا حالا!‌مثلا همین الان فهمیدم چراغ مطالعه ای که الان روبرومه ، چقدر رفیق خوبی بوده برام ، یا همین میز که لپ تاب رو گذاشته رو شونه هاش تا بتونم بنویسم ، یا قندون ، یا ساعت رومیزی ، یا لیوانا ، تابلویی که زدیم به دیوار ، و آینه ، و کلی وسیله ی دیگه که ازشون خیلیی غافلیمممم...آخ آخ آخ!‌ دلم افتاد باهاشون تانگو برقصم! ای بابا!

مربای هلو شد ، یا مارمالاد؟ البته اسم را رها کنیم و به باطن دست بیاویزیم ، و الحق که خوشمزه خواهد بود

پاییزتون رنگی رنگی ، حضرت باران

سلام و درود بر شما دکتر میمِ عزیزو
گرامی

شکر خدا :خوبم آقای دکتر.والا ب پیشواز ماه مهره رفتیم خونه تکونی و کلی روحیه گرفتیم و
یه بخش کوچیکی از کارها ،به دلیل سرماخوردی مونده،که ان شاءالله اتمام پروژه و...:من و حال هوای خاصِ
مهرو آبان آذر دی بهن اسفند

شعر ``مسافر ``سهراب رو خیلی دوست دارم.وخوشحالم که باز سهراب می خوندین و
بله؛خیلی قشنگ حرف میزنه و
به تصویر میکشه
آخ آخ،
"شراب باید خورد
ودر جوانی یک سایه
راه باید رفت..."

خیلی ممنون بابت به تصویر کشیدین اطراف تون.
چراغ مطالعه و
لپ تاب و
شونه های میزقندون و لیوان کنارش.ساعت رومیزی بغلش،دست ها تونم که روی دوش میزِ و
مشغول تایپ و
میزتونو شانه ی مردان آهنین به تصویرکشیدین
آخ آخ،تابلو آینه؛
"درون آینه ی روبرو چه می بینی...."
خوشحالم زین پس،به اشیاءاطراف هم مثال بقیه ی موجودات زنده توجه میکنید...

مربا نیست،تُرش و
ملسِ ؛رب هلو خاکی،لواشک هلوخاکی.دلتون نخواد،عالی شده بود

قُربان شما دکتر جانهمه ایام شما رنگی رنگی و
خوش خُرم

Mtsh پنج‌شنبه 4 مهر 1398 ساعت 15:49

درود و
سپاس

کاکتوس پنج‌شنبه 4 مهر 1398 ساعت 10:52


دیگه حرفی ندارم
هلو و بستنی و
استیکر چپ چپ نگاه کردن
واقعا خیلی باید مراقب رفتار با بچه ها بود
کامل ضبط میکنند
قاب مخصوص خودتو پیدا کردیا

اسکمو هلو خاکی
استیکر چشم قلبی به اون نگاه چپ چپوتون

بله.واین بچه جزء بچه هایِ ضبط و
پخشه.ساعت چهار صبح می خابه.۱۲ نیم ظهر بیدار میشه.بکوب تا چهار صبح شیطنت میکنه
فکرکنید،۲ ونیم صبح و
خان عمو هفت پادشا خواب.این بچه می پره روی خان عموایشونو بیدار میکنه و...

به گمانم این بچه روز و
شب شو
گم کرده و
باید درمان بشه

این پنجره پشتی رو دوست دارم.اگه جای اون خونهه آپارتمان سبز بشه،تو ذهنم همین قاب ماندگار

Sabireh چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 22:32 http://Yebargesabz.blogsky.com

به به... برم منم سراغ هلوهای توی یخچال که دارن خاک میخورن
نوش جانتون...

خووووب کاری میکنین عزیز دلمبرین که کلی خاک سرو روشون نشسته

فدایی داری بلامیسر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد