در تماشا گه پاییز....
برگریزانِ همه خوبی هاست.
می بُریم از همه پیوندِ قدیم
می گریزیم از هم
سبک و سوخته،برگی شده ایم
در کفِ بادِ هوا چرخنده.
از کران تا به کران
سبزی و سرکشیِ سروی نیست
وز گلِ یخ حتی
اثری در بغلِ سنگی نیست.
این همه بی برگی!؟
این همه عریانی؟
چه کسی باور داشت....
دل غافل!اینک
تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار
کنی
در تماشاگهِ پاییز که می ریزد برگ.
#سیاوش_کسرایی