<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

بدون شرح!

 


 

نظرات 9 + ارسال نظر
مهرداد شنبه 18 آبان 1398 ساعت 23:58

واقعا ساده بودن بعضی زندگی‌ها باعث غبطه است.
چه ساده است این خونه
و چه پیچیده اس در مقابل این زندگی پول پرس‌ت های پر مدعی فاقد شعور زندگی.

از قدیم گفتن:حرف حساب جواب نداره...لذا تشکر و
فره سپاس له حضور عزیزو
شریف تان

صبیره شنبه 18 آبان 1398 ساعت 17:54 http://❤❤❤❤❤

سلاام بانوجانم
چقدر این خونه ها زیبان
داخلشونم دوس دارم ببینم
انگار آرامشی که داخلشون هست هیچ جای دیگه ای پیدا نمیشه

سلام به روی بهتر ازماهتون

تی جان بی بلا:گل دختر جانِ جانانم

خوشحالم شما هم دوست داشتین و
زیبا دیدین
بله....انگار آرامش عجیبی داخلشون هست....
لطفا سرتونو بگیرین بالا دل مون واشه بلامیسر

حیات خلوت دلم شنبه 18 آبان 1398 ساعت 15:22 http://hayatkhalvatedelam.blogfa.com

بسیار زیبا ... از اون عکسهای حال خوب کنه

ان شاءالله همیشه حال تون خوب باشه و
ایام به کام

کیهان شنبه 18 آبان 1398 ساعت 15:02 http://mkihan.blogfa.com

برای همه خاندان آرزوی سلامتی و به روزی می کنم.آمین
و خصوصن برای آبجی کلم که یه ریزه همچین بگی نگی دیس چارج بنظر می رسه امیدوارم حسابی حالت خوب باشد و و بهتر هم بشود.امین

خیلی خیلی ممنونمممممممم
بله،یه ریزه همچین بگی نگی تو حالت استند بای بودم.شکر خدا با دعای شما عزیزان عزیزم خوبم،وان شاءالله بهترمی شم.وممنون از همه ی لطف و
مرحمت ها ی شما عزیز گرامی ام❤❤❤

کاکتوس شنبه 18 آبان 1398 ساعت 13:33

داخل خونه ها باید جالب باشه

بله،منم کنج کاوم که ببینم.حتمن طاقچه های بامزه ای داره

کیهان شنبه 18 آبان 1398 ساعت 09:42 http://mkihan.blogfa.com

درود بر خاخور جانمان با بهترین آرزو ها
می گم این کندوانه؟
یه بار رفتیم با امیر تیرداد راستش خوشمان آمد یه شب هم توی ان هتل غار مانندش بیتوتته کردیم

درود بر شما برار جانمان با بهترین آرزوهای متقابل

بله.کندوانه
همیشه به گردش و
تفرج

فرمودین هتل،یادم اومد یه بار تو هتل تنها ماندم بودم.که بابا گیان رفته بودن بیرون.
یک متر ونیم از پنجره فاصله گرفتم و
کف اطاق زیرانداز پهن کردم و
همه ی خوراکی ها رو بهمراه چای و
بالش :چیدم روی زیراندازو،خیره به آسمون شدم.چه مدت زمان گذشت،صدای چرخاندن کلید آمدم و
به خیال اینکه بابا گیان برگشته ،بلند سلام گفتم یعنی مث اون دختربچه هایی که باباشونو می بینن؟با چه ذوقی سلام میکنن؟بله،درحد سه چهارسه ها
ولی بابا گیان نبود،یه خانمی بود،فکر کرد کسی نیست و
باید ملحفه ها رو تعویض کنه.با دیدن من
منم خنده ام گرفته بودگفتم بفرمایید سیزده بدر
غش رفت
تا برگشتن بابا گیان،کلی باهم حرف زدیم و
دوست شدیم

Mufrfry جمعه 17 آبان 1398 ساعت 09:30 http://neveshtehmn22.blogfa.com

Awli

:

دنیا غلامی جمعه 17 آبان 1398 ساعت 03:50 http://www.bloodorange94.blogfa.com

درود عالی بود

دعوتی گلم

درود و سپاس❤

خیلی ممنون عزیزدلم

بهامین پنج‌شنبه 16 آبان 1398 ساعت 18:22

چقدر عجیبه این خونه

ببین چه انسانهای امید وارو
صبوری بودن که،همچین خونه ای تو دل کوه کندنساده ودوست داشتنی.یه وقتایی آدم دوست داره یه همچین جایی باشه که هیچ، تجملاتی نباشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد