<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ای زنی که صبحانه ی خورشید در پیرهنِ توست. . .

                     

 همه ی برگ و بهار

در سرانگشتانِ توست.

هوای گسترده

               در نقره ی انگشتانت می سوزد

و زلالیِ چشمه ساران

از باران و

خورشیدِ تو سیراب می شود. . .


" شاملو"


*صبح جمعه اى  تلفن زنگ که خورد،ترسیدم.این وقت صبح؟...

پشت خط چوپان بود(داداش کوچیه).شکر خدا مسئله ای نبود.فقط می خواست بدونه بیدارم؟که گفتم؛خیلی وقته.گفت؛صبحونه خوردی؟گفتم؛نه.می جا میئن بیدارم.گفت؛میخام بیام پیشتون صبحونه بخورم! بعد برم سرکار،

گفتم؛تابیای! چای دم میکنم.

گفت؛درُ باز کن پشت درم*_*





*خورشید یه نه سالی ازم بزرگترِ ....وقتی همراه اجی می رفتم خونه شون،باهم حرف می زدیم.ومنو تو حیاط و

باغ شون می چرخوند.

یادمه دفعه ی آخری که رفتم،خورشید نبود.پرسیدم کجاست؟گفتن،باباش شوهرش داده،رفتن خرید عروسی.

من پنج سالم بود.یه نه سال بیایین روی پنج؛سن خورشید میاد دستتون.

چند ماه بعد.یه روز پدرش اومد خونه ی آقاجان.نمیدونم ؟چی شد که؟وقتی داشت می رفت!رفتم و

به اش گفتم؛چرا؟خورشید شوهرش دادی؟

یه مکثی کردو

گفت؛یه مشته بخور،یه مشت دور مامدآقا بگرد.

اون وقت ها با دست پلو می خوردن.مشته به معنای یه مشت پلوعه.



*دوهفته پیش به مامان گفتم؛ خواب دیدم.توی مجلسی هستیم.همه بودن.خورشید بالای مجلس بود.یه پیرهن طلایی تنش بود.خورشیدتراز خورشید شده بود.

وقت کادو شد...خواهر خورشید اومدو

منو همراهی کرد. . .



*دیروز خاله کوچیکه باهام تماس گرفت.

گفت؛خواهر خورشید زنگ زدو

بعد احوالپرسی گفت؛خورشید ازدواج کرده.لبخندم گرفت و

براش خوشی های بسیارآرزوکردم.خاله گفت؛خواهرش گفت،اون وقتی که خورشید ازدواج کرد،پسرخاله اش  سربازی رفته بود.

وقتی برگشت،دید خورشید ازدواج کرده،با دختر عموش ازدواج کرد.


*خدا رحمت کنه شوهر خورشید رو.ده سال پیش فوت کردو

خورشید با کارگری (نشاء شالی،دروی برنج...)دوتاپسرهاش رو بزرگ کرد...

وهمچنین خدا رحمت کنه ،خانم پسرخاله اش رو...که  مثل خاله  بیمار شدو....



*وقتی باباجی از سرکار اومد و

مراسم استقبالمون کامل برگزار شدو....همین جور که دستهام دور گردنش بود گفتم؛باباجی جان؟...


اصن بگذریم که چی گفتم و

باباجی به ام چی گفت و

برام خوند؛یه ماجان دارم شا نداره. . .*_*

بله.از اطاق فرمان اشاره میکنن که،ازاولشم فوضول  بودی/:


*عنوان از شاملو .

نظرات 11 + ارسال نظر
donya شنبه 30 آذر 1398 ساعت 15:54

سلام عزیزم ممنوووون یلدای تو هم خیلییی مباااارک

شااااادباشی وسلامت وخوب

زمستونت قشنگگگگ

سلااااام
شادو
سلامت باشی عزیز دلم

اشکان چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 08:58

خواهشا
به من سر بزنید ، خیلی خیلی خوشحال میشم.

به روچشم.

آران سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 23:27 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

زندگی چیزی نیست،، جز نتیجه افکار و اندیشه های ما..!

تا میتوانیم " مثبث بیندیشیم "


https://as7.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/91eac3ef7ad65eb4acad4491174659d17705164-360p__53041.mp4

سپاس از حضور سبر و
عزیز شما

مهناز سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 06:35

مامان بارون پاییزی من دوستت دارم

منم خیلی دوستت دارمگل دختر مهنازی کندوی بهاریعسل مامان بارون

گیله مرد سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 01:51 http://www.guilemard.blogfa.com

صدایش را می شنوم !!
صدایش را می شنوی ؟؟
این صدا همان صدای زندگیست،
که توسط انگشتان کوچک یک فرشته نواخته می شود.

...

درود برشما،خیلی ممنون از حظور سبز تان

کاکتوس دوشنبه 25 آذر 1398 ساعت 23:13

عاشق این تیکه نقی بودم
روبه رشدی
اصلا یه حس خاصی داره
باحاله

هُما بابا؟
روبه رشدی؟

خیلی باحاااااال
وجدانن یکی از بهترین سکانس های سریالهکه من،باهاش غش می رفتم

اشکان دوشنبه 25 آذر 1398 ساعت 23:01

سلام
خیلی خیلی ممنونم که به وب من آمدید.
لازم به ذکره که من شما را از نوشته هایتان می شناسم.
قبلا چندین مطلب شما را خواندم ، مثلا در مورد سربازی و پدر.
موفق باشید.

سلام بر شما عزیزِ گرامی
قُربان لطف و
محبتت بلامیسر
زور خوش هاتی؛آقای اشکان

+من هم خیلی خوشحال شدم،که مجددن وب شما رو پیدا کردم.
نوشته هایتان مثالِ وب بلاگ اسکایی تان خوب و
عالی است
سلامت و
سر افراز باشید همیشه...

کاکتوس دوشنبه 25 آذر 1398 ساعت 22:16

چرا چند روز دسترسی به سایت نبود

خوبی؟
روبه راهی ؟روبه رشدی؟

سلاااام
از دست بلاگ اسکای

ممنون از احوالپرسی تون❤
روبه رشد:
الهی شکر.

مهرداد دوشنبه 25 آذر 1398 ساعت 21:28

فضول نه
حامی و مهربان

کاکو گیانخیلی ممنون ،لطف داری بلامیسر...

مامان نرگس شنبه 23 آذر 1398 ساعت 08:17 http://boghzepenhaneman.blogfa.com

عزیزززززززم
این دست های زیبا و کوچولو دست یک دختر بچه است که با گل های زیبای پیراهنش ساز زندگی میزنه.

عزیییییییییزِ دلین
خیلی ممنون از حضور شما و
نظرات قشنگ تون....

آران جمعه 22 آذر 1398 ساعت 23:46 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

روزهای خوب.. خواهد آمد
آنچنان که روزهای بد.. محو و نیست بر باور شدند


https://as9.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/0e7cf386e69463078c7dc25151e2013e17817243-720p__53233.mp4

زنده باد امید. . .

درودو
سپاس آران بزرگوار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد