ازمیان هاتویی های اویتامن...

 

بگو به کودک و دیوانه که قدر خود 

دانید

که از جهان شما خوبتر جهانی

 نیست. . . 

"  معینی کرمانشاهی"

.

می دونه هندزفری دوست ندارم!

میگه ؛شونه ات درد نگیره؟

میگم؛تی سر فدا=فدای سرت.

میخنده.

میگه ؛میشنوی!؟

میگم؛هِی.به قول نون خِ یه صدای ریزی شنیده میشه.

میخنده ومیگه؛چی می خونه؟

باصدای ریزِ درگوشی،... می خونم ؛"لبخنده ی تو جانمو مغلوب رویا میکنه؛انگار جهان وامیسته و

مارو تماشا میکنه!"

میگه؛آفنین.

میگم؛چه کاریه داداى من؟اونو از گوشت درار،بلند بالا بشنویم.

میگه؛الانم باهم می شنویم،همین خوبه دیگه*_*

.

.

.

رفتیم حیاط قدیمی آقاجان.گفت ،دلم میخواد یه عکس  اینجوری با هم داشته باشیم.گفتم،باشه.

گفت؛

یادت هست؟چندسال پیش؟کوچولو بودم؟باهم اینورا و

اونورا دور زدیم؟

گفتم؛آره.یادمه.

گفت؛چه کیفی داده بود.

لبخندم گرفت:)

گفت؛میدونی؟

_چیو؟

اینکه آدم باهات بیاد دور بزنه،دوس نداره دورش تموم بشه!

جمله اش رو تو ذهنم تکرار کردم....

بلند بالا غش رفتم....

گفت،چرا میخندی؟راست گفتم.

گفتم؛بامزه گفتی؛"دورش تموم بشه!"

گفت؛اون روز یادته؟تو شلوارم ساس کردم؟

همونجور که می خندیدم،جمله ی قبلیش رو ،با جمله ای که گفت،تو ذهنم دو دوتا چهارتا کردم و

 از شدت خنده، اشکم جاری شد...

خدای من:)))

گفت؛اون روز فکر کردم،اگه برم توحالت و

برگردم،

دیگه دور زدنم تموم میشه.واسه همین تو شلوارم ساسیدم.

ومن رو زمین نشستم و

گفت؛قول میدی؟همینجا بمونی ؟من برم و

برگردم؟

با سر،آره آره گفتم و

آقای برادر زاده ،بدو بدو کنان رفت و...

من ام ،نتونستم نخندم و

غش نرم.......