آگنس لد پی می گوید؛
این که بدانی کسی جایی به فکر توست ،و در گوشه ی گرم و امنی از قلبش ،جایی برای تو نگه داشته ،
به لحافی نرم می ماند که،دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی..،.
.
.
.
پ.ن؛
چند وقن پیش....دادا رفت حیاط.یه شوت محکم زد و توپه محکم خوردبه دیوار،برگشت و
به قول خودش؛
زارت!...خورد به تشت ،یاهمون وان.یا همون لگن رخت شوئی.
هوا خوشه!خیلی خوشه....یعنی آسمان آبی آرام روشنه!
خواستم لحافُ ببرم حیاط بشورمش!
دیدم؛
یه ورِ لگن رخت شویی نیست*_؟!!!
.
.
برای پهن کردن ملحفه ها،روی پاگرد ایستادم.نسیم شاخه های بید رو می تابونه.تو دلم میگم؛
".... رقص شاخه های بید در دل نسیم..."
میگم ،
"شاخه های بید!"
خیره به رقص شاخه ها،
تو ذهنم،این تصویر لود میشه...
که برف آمدو شاخه های پر برف بید یه طرف،
آقای همسایه لطف کردن و
برفی که بربامش نشسته بود،پارو کرد روی بیدو....
گفتن؛
بید گردن شکسته ات،سبز نمیشه.
گفتن ؛
سبز ام بشه،مجنون نمیشه.
گفتن،؛
از کمر قطعش کن،که دیگه درخت نمیشه.
بگذریم....
پنجره بازه،
ملودی آهنگ "فریاد" خانم هایده،تو خونه پیچیده...
خدایا شکرت.