<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یک تصویر!

نظرات 12 + ارسال نظر
گیله مرد سه‌شنبه 29 بهمن 1398 ساعت 02:10 http://www.guilemard.blogfa.com

اینجا مادران از کویر می آیند ، اما دریا می زایند... ( سلمان هراتی )



20 جمادی الثانی برابر با میلاد با سعادت مادر سادات ، بی بی فاطمه الزهرا سلام الله علیها ، و روز بزرگداشت مقام مادر و مقام زن ، بر شما زن پاکدامن ، سخت کوش و تلاشگر درجهت تحکیم بنیان خانواده و همچنین دلسوز و مهربان در حق همسر و فرزندان ، خجسته باد.
امید که در این روزگار سخت و در تند باد حوادث زندگی ، با تأسی از بی بی فاطمه الزهرا سلام الله علیها تکیه گاهی محکم و استوار ، مرهمی کارا و پشتوانه ای انرژی بخش ، برای اعضای خانواده باشید.
برای سلامتی مادران زمینی و شادی روح مادران آسمانی صلوات...

درود خدا بر شما گوله پسر عزیز

مهرداد پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 20:55

یاد کوکب خانم افتادم

:))
ممنون از نظر بامزه ات،کاکو

آران پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 20:34 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

از اشتباه یک کفاش، کفشی نخ کش میشود
از اشتباه یک راننده تاکسی، مسافری چند قدم جلوتر پیاده میشود
اما.!
از اشتباه یک قاضی، نتیجه عمر یک زندگی بر فنا میشود
از اشتباه یک دکتر، زنده ماندن بیماری گرفته میشود

اون خانومی که اظهار کردند هر کی ناراضیه جمع کنه از ایران بره. اشتباه نکرد بلکه ملتی را به استیضاح گرفت. باید از صدا و سیمای این مملکت پرتش کرد به بیرون، هر کسی که میخواد باشد. . !؟


https://as4.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/66539274e84dcb7dbaabf545e76575c619383436-360p__33193.mp4


رفتن برای کسی ست که آمده.
نه برای کسی که بوده و ریشه در این آب و خاک داره. . .

درود و
سپاس فراوان....آران عزیز

شاهدخت ایرانی پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 16:13

سلام عرض تشکر خدمت شما مهربان دوست وبلاگیم...[قلب]
مهمان میکنم شمارو برای خواندن دل نوشته ای ساده از شاهدخت ایرانی....[گل]
به پای عشقت تاآخرین نفسم میمونم ...
و برایت عاشقانه زندگی میکنم حتی اگر که نباشی...تک تک نفس هایم ،تپش قلب من نوای عاشقی از عشقم را خبر میدهد ...ای معشوقه من روزها درحال گذرند چشمانم در انتظار تو هستند ...بیاو دستانم را بگیر...مرا به مهمانی آغوش خود دعوت کن..بیا و ریسمان عشق مان را محکم کنیم ...بیا مرا از این تنهایی..از این روزهای بی تو بودن آزاد کن...هرروزم با خیال تو ...با فکر کردن به اینکه اگر کنارم بودی چه عاشقانه برایت از عشقم میگفتم و برق چشمان تو مرا مجذوب خود میکرد..
سالها هم بگذرد و تو به عقب برگردی مرا خواهی دید...فقط من ..یک عاشق که عاشقانه به پایه عشق تو عمرش را فدا کرده ...[گل]
دلنوشته های شاهدخت ایرانی...
وبلاگ شاهدخت ایرانی:bad3.blofa.com

سلام،
سلام و عرض ارادت خدمت شما مهربان بانو،شاهدخت ایرانیِ عزیز،
ممنون عزیزم،دل نوشته شما ساده نبود،..
خیلی ممنون از حضور عزیز شما.شادو سلامت باشید...

آران پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 14:41 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

آندره تارکوفسکی در یکی از دیالوگ های فیلم سولاریس می گوید "شرم، احساسی است که انسانیت را نجات خواهد داد"
این جمله ساده تارکوفسکی را با دقت و تامل بیشتری نگاه کنیم. "شرم" همان حلقه گمشده ای است که بیشتر از هرچیزی ما و بقا جامعه ما را تهدید می کند.
امروز مسئولان بدون هیچ شرمی منافع فردی و گروهی خود را به وظیفه اجتماعی خود ترجیح می دهند.
دلالان و واردکنندگان بدون هیچ شرمی زندگی میلیون ها نفر را برای منافع شخصی خود نابود می کنند.
استاد دانشگاه و پزشک و کارمند و.. بدون هیچ شرمی از مخاطبان و مراجعان خود سوء استفاده می کنند.
فعالین رسانه ای و مجازی بدون هیچ شرمی به دیگران تهمت زده و آبروی هر کسی را که دلشان بخواهد می ریزند.
جوانان و نوجوانان بدون هیچ شرمی مقابل پدر و مادر و معلم و استاد و.. هر گونه که دلشان بخواهد حرف می زنند و رفتار می کنند.....
در جامعه ما نه تنها شرم از میان رفته است بلکه "بی شرمی" به عنوان یک ارزش و افتخار به نمایش در می آید.
آقا زاده ای که با رانت دولتی در کشورهای غربی مشغول زندگی لاکچری است، بی هیچ شرمی در شبکه های مختلف مجازی سبک زندگی خاص خود را به رخ مردم می کشد.
پزشک، مدیر شرکت و کارخانه یا استاد دانشگاهی که استفاده از موقعیت خود (انشجویان، مراجعان و کارکنان) با بی شرمی سو استفاده می کند با سری بالا به آن رفتار خود فخر می فروشد
آموزشگاه نقاشی، کارگاه شعر و داستان نویسی و موسیقی و بازیگری و امثالهم با بی شرمی تمام هر هدفی را دنبال می کنند جز هدفی که برای آن شکل گرفته .
درست است که در جامعه ما نظارتی بر فعالیت موسسات و شرکت های مختلف وجود ندارد.
درست است که آقا زاده بدون کمترین مزاحمتی بر اسب اقبال خود سوار و می تازند.
درست است که ایران بهشت دلالان و فرصت طلبان اقتصادی است.
اما " در دیزی باز است حیا گربه کجا رفته ؟"
چگونه شخصی با ماشین چند میلیاردی در شهری که اکثریت آن با پراید تردد می کنند حاضر می شود و نه تنها از هموطنان خود احساس شرم نکرده بلکه فخر فروشی می کند؟
چگونه در شهری که برخی از ساکنان آن در تامین غذای شب مانده و سر در سطل زباله فرومی کنند، عده ای وعده غذای میلیونی خود را بی هیچ خجالتی سرو می کند؟
به نظر برای شوآف و به تماشا گذاشتن چنین سبک زندگی علاوه بر ثروت و رانت میزانی وقاحت و بی شرمی نیاز است که به نظر در این جامعه تمام و کمال موجود است.
باید گزاره تارکوفسکی را در اینجا به صورت وارونه نوشت و گفت ان چیزی که نابودمان کرده وقاحت و بیشرمی ست.

آران پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 14:34 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

در روان‌پزشکی اصطلاحی داریم به نام بی‌تفاوتیِ زیبا که عموماً در بیماران دارای اختلال تبدیلی دیده می‌شود. بی‌تفاوتیِ زیبا به زبان ساده یعنی بیمار کاملاً متوجه است که مشکلاتی جدی دارد، اما نسبت به آنها بی‌اعتنا است به عمد آنها را مهم و جدی نمی‌گیرد و این بی‌اعتنایی را به شکل‌هایی کاملاً شیک و زیبا در رفتار و حالات خود، یا با استدلال‌هایی به‌ظاهر موجه توجیه می‌کند مثلاً با وجود نگرانی، خود را کاملاً خونسرد و مسلط و بی‌تفاوت نشان می‌دهد این بی‌تفاوتی زیبا را در امور مختلف اجتماعی نیز می‌توان دید. مثلاً جامعه‌ای را تصویر کنید که هیچ‌کس از وضعیت راضی نیست [به هر دلیل ممکنی]، همه غُر می‌زنند، و همه می‌دانند مشکل دارند اما در عین‌حال، همه نیز نسبت به این مشکلات بی‌اعتنا هستند و با خونسردی و هزار توجیهِ به‌ظاهر موجه این بی‌اعتنایی را توجیه می‌کنند تا از خودشان سلب مسئولیت نمایند و علاوه بر راضی کردن وجدانشان، تقصیر را به گردن دیگران بیندازند و حرکت به سمت اصلاح را بر هزار حرکت دیگر متوقف کنند. وقتی این بی‌تفاوتیِ زیبا فراگیر شود، نتیجه‌اش یک درجا زدن ثابتِ تاریخی می‌شود یعنی، مجموعه‌ی صفرهایی که در کنار هم هیچ عددی را تشکیل نمی‌دهند، و اگر کسی هم بخواهد حرکتی کند و به اندازه‌ی خود اصلاحی نماید او هم در کنار این صفرها، صفر خواهد شد و تلاش‌هایش نه تنها بی‌ثمر خواهد ماند، بلکه، پس از مدتی احساس استثمار شدن از سوی همان صفرها را خواهد کرد و در نتیجه او نیز با همین توجیه، به دام بی‌پایانِ بی‌تفاوتی زیبا خواهد افتاد. و باز در یک دورِ باطل، هزار سالِ دیگر هم آن درجا زدنِ تاریخیِ جامعه‌ی مفروض تکرار می‌شود.
درست است که با یک گل بهار نمی‌شود، اما حتی بوی یک گل نیز فضا را می‌گیرد. هر کس باید به اندازه‌ی خودش انسان باشد؛ حالا می‌خواهد یک کارمند دون‌پایه در اداره، یا رفتگر زحمتکش شهرداری، یا کارگر ساختمانی باشد، یا پزشک و استاد و معلم، یا مدیر میانی و بالادستی و غیره. انسان بودن کار دشواری نیست. در بدترین شرایط هم می‌توان انسان بود. انسان بودن یعنی همان وظایف اولیه‌ی انسانی، مثل دروغ نگفتن، وظیفه‌ی محوله را درست انجام دادن، به حقوق دیگران دست‌اندازی نکردن، بی‌احترامی نکردن، حقّه نزدن، گران‌فروشی و کم‌فروشی و احتکار نکردن، به بهای دوزار مالِ بیشتر و چند صباح زندگی راحتِ خود زندگی دیگران را تباه نساختن، حرمت و کرامت آدم‌ها را پاس داشتن، خوش خلق بودن، در حد خود قدم برداشتن، و چیزهایی مثل این‌ها.

خیلی خیلی ممنون بابت حضور سبز تون.

دلم می خواست های من زیادند
بلندند
طولانی اند
اما مهم ترین دلم می خواست های من این است که:
انسان باشم
انسان بمانم
انسان محشور شوم
وقت کم است
تا وقت دارم باید مهربورزم
باید خوب باشم
مهربان باشم
و دوست بدارم همه ی زیبایی ها را

"فروغ فرخزاد"


زنده سلامت باشی آران عزیز

مامیترا پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 09:59 http://mamitra.blogfa.com/

سلام به شما
چه تصویر جلب و زیبایی. چقدر هم برای خیلی از ما، شکل نوستالوژی داره
یادشون بخیر

سلام و درود بر شما.
خیلی خوش آمدید و
صفا آوردین
بله،یاد قدیم ها بخیر...
ممنون ،خیلی ممنون از نظرات زیبای شما

مامیترا پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 09:58 http://mamitra.blogfa.com/

یک لیوان چای مهر

با دو حبه قند محبت

و یک دنیا عشق

تقدیم به شما

[گل]

سلام صبحتون به خیر و شادی

جسم و روحتان پرنشاط

[لبخند]

[گل]

سلام،
همه ایام شما بخیرو
خوشی،
خیلی ممنون از لطف شما،
شادو سلامت
باشید آقای مامیترا

آران چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 21:47 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

تصویری به معنای واقعی عشق. . .

دقیقا. . .

آران چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 21:46 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

من تو را میجویم
در پس شاخه سرخ
پشت زیبایی باران حضور
ته ان کوچه باریک دلم .
پی تو می گردم
پی احساس لطیف عشقت
لیک چشمان من اکنون گویی
قفل دروازه این قلبم را
به نگاه گرمت
نا گهان باز نمود .
پی تو می گردم
پی نجوای خدا
پشت ان سرو بلند
پشت خار تردید، پی امساک قناری
پشت آن آبی دریای خدا
من تورا می جویم
روی پرهای خیال
روی تنهائی خورشید غریب
همه جا در پی تو
و به دور از نخوت
و به دور از تردید
پی تو می گردم
و خوشا آن لحظه های ناب که
تا ابد بر قلبم
بر وجود و جانم
رد پای مهرت
جریان خواهد داشت


http://musicema.com/node/229445

درود و سپاس آران عزیز

یک دوست چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 17:20 http://damestic.blogfa.com

سلام.

چقدر گرم و صمیمی و دلنشین اند...........
حس خوبی دارند......


راستی یکی از پست های قبلیتون، کافکا در کرانه، اشتباها کافا نوشته شده، اونو که تصحیح کردین این قسمت پیام رو هم اگر خواستین نشر بدین پاک کنید.

موفق و شاد باشید.

سلام بر شما.
بله،خیلی گرم و صمیمی و دلنشین اند و
دیدن شون،حس خوبی ....
خیلی ممنون از حضور و
اشاره به تصحیح تون
سلامت و
سرافراز باشید همیشه

کیهان چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 15:38 http://mkihan.blogfa.com

تاریخ انسان در یک کلمه و دیگر هیچ!
فقط کسانی که در گیرش بوده اند این را کاملن درک می کنند!
باید باشی و ببینی...مثل این است که شکار می کنی ...از توی دوربین که نشانه می ری انگار که یک هدف بیجان را می زنی بدون هیچ احساسی
و....
مرسی خاخور...

بخدا دل شکار ندارم.ولی دید زدن پروانه ها و
پرنده ها و
جک جانورا ...،با دوربین پایه ام.با همین هندی کم ،پیش اومده هد هد دهن لقُ سیر سیرش بکنم و
یادم بره یه عکس ازش بگیرم!!!
واین یعنی به چشم ادراک ،ولذت و راحت آدمی از اینها به دیدن.
از درک کامل و
باید باشی و ببینی فرمودین،
خو راسیتش ما نبودیم و
ندیدیم.
ولی به حول قوه الهی،به غیر محسوسات رسیدیم.یعنی تربیت غیر محسوساتی شدیم

مرسی از شما،
برارم. ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد