<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

چند تصویر از دیروز و باقی ماجرا. . .

 

به گمانم ؟آذر ماه بود،که  پیش از ظهر جمعه_از جاده سنگر می گذشتیم...


ابی و

داریوش می خوندن؛....نون و

پنیرو سبزی؛ تو بیش از این ......


و برف پاکنی که 

مدام چپ و

راست میشد ....



وسرعتی که ،

 سبقت  های آدرنالین طور....


چشمم به جاده ی خیس بود .

چندتا نهالستونو رد کردیم...

 دلم  با ترانه همراه شد. . .؛

"پونه می ریخت تو دامنش

تا مادرش چادر کنه

می رفت که از بوی علف

تمام شهرو

 پر کنه..."


دلتاسیان  شدیم.... 


 گفتم؛دلم رفتن و

رفتن و

همین جور رفتن میخواد.


آقای برادرزاده  گفت؛"هِه! با این گرفتاری ها و 

اوضاع  خرابِ بنزین؟"


.

یه مشت پونه وحشی :)

.دلم نیومد ،ساقه هاشو دور بریزم:)

.شکر خدا ریشه دار شدن:)

بله،بچه های عزیز،نون و پنیرو پونه ؛قصه ی ما،اجور به سر رسید:))

اَجور= اینجوری تموم شدِ:))

ایشان هم که ،شیرین شمامه  گیان  خودمان؛ لیموشیرینِ نازاران شمامه ى:)


نظرات 6 + ارسال نظر
M دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت 21:41 https://beyondtheartifact.blogsky.com

سلام
چه با حوصله
بعد ساقه های پونه رو کاشتید ؟

سلام

ممنون از لطف تون.

بله،بعد ریشه دار شدن شون،تو گلدون کاشتم.

آران دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت 00:46 http://hghight-zandage.mihanblog.com/

چقدر زود امروز شد

حدود صدسال پیش بود که رضا خان میرپنج از سپاه ارتپاد همدان و لشگر پیاده نظام قزوین وارد تهران شد.
سوم اسفند ۱۲۹۹ بود ایران دوسال قحطی و فقر و گرسنگی را پشت سرگذاشته بود نیمی از مردم
کشور تلف شده بودند از بیست میلیون نفوس ایران نه ملیون و نیم نفراز وبا و طاعون و حسبه و خناق
مرده بودند و کسی نبود جنازه جمع کند.
وقتی رضا خان با سپاه خود از دروازه قزوین وارد تهران شد هوا سرد بود دست و پای سربازان قشون یخ زده بود.
رضا خان با صحنه عجیبی روبرو شد.
چرا مردم دست در خشتک خود دارند و آلت خود را میخاراندند؟
مباشری داشت در لشگر بنام نایب حسین.
از او جریان را جویا شد.
چرا این مردم کنار جوی آب دست در
خشتک دارند؟
نایب حسین گفت: سردار سپه سوزاک و سفلیس در این شهر بغایت رسیده است. این مردم بیمارند جمعی ابتلا به سوزاک و سفلیس دارند، جمعی گرفتار تراخم و سالک و شپش هستند بقیه هم از صدقه سر‌ انگلیسی ها سوخته تریاک را گرانتر از تریاک میخرند و نئشه کنار جوی آب هستند.
رضا خان از دروازه قزوین به باغ شاه رفت که خارج از تهران بود و سپاه را آنجا برد.
این قصر متروکه مظفرالدین شاه بود که بعدا پادگان باغ شاه شد.
این باغ متروکه نگهبانی داشت بنام میرزا حبیب خان که تریاکی بود.
رو کرد به رضا خان گفت: چرا به باغ شاه آمدی، به کاخ گلستان میرفتی؟
رضا خان گفت: قصدم کشور گشایی نیست برای سروسامان دادن به این خراب شده آمده ام.
اما نمیدانم چه کنم؟
کدام را درست کنم؟
یاغی ها را دستگیر کنم؟
۷ کرور پول بدهی محمد علیشاه و احمد شاه را که از بانک استقراضی روس و انگلیس گرفته اند را پرداخت کنم؟
یا این مردم را شفا دهم؟
میرزا حبیب خان گفت: به وضعیت خودت سروسامان بده.
اگر به این رعیت سروسامان دهی پای برهنه خواهی رفت ......
بیست سال گذشت.
رضا شاه یاغی ها را سرکوب کرد.
بدهی بانک ها را پرداخت کرد.
شهر ها را امن کرد.
شفا خانه درست کرد.
بیمارستانهای نجمیه، امیر اعلم، طرفه، سینا، فارابی، لقمان، ادهم و ۵۰۰ تختخوابی یادگار آن دوران است.
پرفسور یحیی عدل از فرانسه به ایران آمد. در دانشگاه طب شاگرد تعلیم داد. پزشک تربیت کرد.
رضا شاه جاده ساخت.
راه آهن ایجاد کرد.
بندرگاه ساخت.
شهربانی و کلانتری و آگاهی و پزشکی قانونی احداث کرد.
تونل زد.
پل ساخت.
دادگستری و وزارت دارایی درست کرد.
آنهم بدون نفت یا فروش منابع!
بیست سال گذشت تا با مشتی
خاک وطن را ترک کرد.
وقتی میخواست در بندر عباس
سوار کشتی ماهاراجه تنتورخان شود پیر مردی او را صدا زد.
رضا شاه ایستاد.
ازش پرسید: خواستم ببینم
بعد این همه خدمت با پای برهنه میروی یا با کفش؟
اشک رضا شاه را مردم برای اولین بار دیدند.
آن پیر مرد میرزا حبیب خان نگهبان باغ شاه بود.

خداوند ایشان را رحمت کنه.صحبت های پسر دکتر حسابی در باره رضا شاه سند خدمت به کشورِ.
خیلی ممنون بابت به تصویر کشیدین خدمات ارزنده ی رضا شاه...

خیلی ممنون از حضور عزیزتون،آران عزیز

soly شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 11:01 http://www.soly61.blogsky.com

این گیاهای خوشگلتون حسابی دل منو بردن ها..

فدای چشمای خوشگل و
دل باصفاتون...بلامیسر

مسعود شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 09:46 http://worldsofwords.blog.ir/

سلام
ایشالله که خوب باشید
کامنت قبلی من به جویای حال شما در شرایط برف و زلزله بود . این روزها هم ک استان شما شده یکی از مراکز بحرانی و قرمز کشور
ایشالله که مراقب خودتون باشید .
از خونه جم نخوردید .

سلام بر شما آقا مسعود عزیز
خیلی ممنون از احوالپرسی تون.
شکر خدا خوبیم :)
بله،این روزها استان گیلان بابت میزبانی مسابقات کشتی آسیا،که کلی چینی ریخته بود تو رشت و
از مردم دعوت شده بود،که برای تماشا و تشویق تشریف بیارن،ومردم رفتن و....در شرایط آژیر قرمز به سر می بره.
به روی چشم.
خیلی ممنون از لطف بسیارتونهمیشه سلامت و
خوش باشی

کیهان شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 08:11 http://mkihan.blogfa.com

درود
پونه....چرا پونه های خود روی توی باغچه ما رنگشان به این شفافی نیست؟

سلام و درود بر شما
اینجا یه اصتلاحیِ که میگن"پونه سر بزن=سر پونه ها رو کوتاه کن.یعنی نگذار پونه قد بکشه و
ساقه اش بلند شه.زور ب زود بچینش.
تابستونا،آفتاب که شدیده،رنگ پونه سبز لجنی،مایل به سیاه میشه.
البته دیده شده،از سیاهی به سرخی وشی تبدیل شدن و
زرد شدن.

مهرداد جمعه 16 اسفند 1398 ساعت 22:17

از بوی سبزی تازه خوشم می‌اد.
خصوصا نعنا و ریحان و فلفلک و پونه بوی زندگی می‌دن.
پایدار باشید.

من ام،از بوی سبزی جات خیلی خوشم میاد.
خصوصا نعناع و
پونه و
خالو واش و
چوچاق وجعفری و
باقی سبزی ها
فلفلک ؟رو نمی دونم؟چه نوع سبزیه.ولی بوی فلفل سبز و
دلمه ای رو دوست دارم.

هااا،بوی علف تازه ،مست کننده اس.

قربانت کاکو گیان،سلامت و
سرافراز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد