تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری ******عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
چوپان (داداش کوچیکه)تماس گرفت گفت؛سر سفره حرف از شما شد،پدر جان به گریه افتاد.گفتم،من بخاطر خودشون نمی یام.گفت می دو نیم.تو بیا.همین دورا دورم بیا که ببیندت .جای شما سبز،رسیدیم سرزمین پدری،هوا عالی بود و
بوی خوشی می آمد.رد عطر رو گرفتیم و به شکوفه های سیب رسیدیم.
شالیزار شخم زده و خزانه ء شلتوکِ.به لطف خداوند بعد سبزشدن شلتوک ها ،خانم های شالی کار،بیکران سرسبزی نشاء میکنند..."من از این روستای سبز و /از این بوی شالی می شوم سرمست. . .
البته دروغ چرا،روستای مادری یه چیز دیگه اس...من از آن روستای سبز و از بوی شالی هایش می شوم سرمست و سرشیدا^*^
و الحمدالله پدرمادرخوب بودن.دیدار ها نو شدو
فرصت نشد به دالان اقاقیها برم و
به خانه برگشتیم.