<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

چه احترام غریبی دارد این خواب. . .

 


در حدیثی از امام صادق خواندیم که؛

پس از طوفان نوح که آب آمدو زمین را شست و حضرت نوح در قبرستان ها استخوان مردگان را دید،...

بی تابی شدیدی را آغاز کردو

بسیار اندوهناک گشت.

خداوند متعال به او وحی کرد؛"انگور سیاه بخور،تا غم و اندوه تو برطرف شود."


عنوان از سیدعلی صالحی ست.

بهمن ماه، به طور اتفاقی تصویر بالا رو دیدم و دانلودش کردم.

پری شب خواب دیدم،خونه قبلیِ هستم.انگار کسی نبود.بعد مرتب کردن آشپزخونه،رفتم تو بالکن،که مشرف به سبزمیدان رشت و سی نما۲۲ بهمن بود،وهست.

توک پا ایستادم،سرشاخه های درخت های میدون پیدا بود.هوا خوش و آسمان آبی بود.یهو یادم اومد،دلم نون خُلفه میخواست.اومدم تو،دربالکن بستم،زیر قابلمه ی روی گازرو خاموش کردم و

هنوز نرسیده بودم به در... شنیدم ؛"کجا؟"

برگشتم سمت صدا.لابد قیافه ام داد میزد، زهره ترک شدم‌ ،لبخندش گرفت.وگرنه به لحن "کجا؟" لبخندنمی خورد.

تو دلم گفتم ،فکر نمی کردم شما اینجا باشین.انگار شنید.لحن چهره اش طوری شد که؛پاسخ پرسشُ بگو.من ام فورا گفتم؛میرم پیش خاله.

بدون مکثى گفت؛"خودم برت می گردونم"البته انگشت اشاره اش رو گرفت سمتم و

گفت؛خودم برت می گردونم"چرا ؟"خودم می برمتُ  " نگفت؟نمیدونم.فقط انگشت اشاره ی دست راستش رو ،گرفت سمتم و

با تحکم گفت؛خودم برت می گردونم"

یادمه لحن تحکم طورش رو ،چند بار توذهنم مرور کردم.

پدرجان؛ هر وقت خیلی  نگرانم بود،همین لحنی بامن حرف میزد.

اشاره کردن ،که یعنی راه بی افت.درآپارتمان باز کردم.نمی دونم چطور؟چهار طبقه رو اومدیم پایین‌،ولی یادمه وقتی حیاط رسیدم. آسمون مون همین آسمون بود.یادمه حبه های انگور ،توی نور خورشید،سوسومیزدن.انگار شب قبل بارون اومده باشه،شایدام شبنم بودن،...

یهویی خودمو معبرقدیمی دیدم،نگاه آسمون کردم، اقاقیاها و پیچ امین الدوله توی نرمه باد خوش بودن.ازاین دالان گذشتیم،مجددن آسمون همین آسمون و انگورها....

اطراف مون سرسبزو اواسط اردی بهشتی بود.رودهایی که مابهش" روخان"می گیم،رودهای کوچیکی اند که،شالیزارهارو سیراب میکنند،آب جاری بود...صدای پرنده ی کولکاپیس شنیده میشد.چشمم به درخت افرا افتاد.برگهاش مثل برگهای کاهو تروتازه بود.

رفتیم و رفتیم و رفتیم.بی هیچ کلامی.البته همیشه گفته ام.همیشه که  پرسش و پاسخ ها کلامی و شنیداری نیست.گاهی صامت و دیداریِ.

 این یعنی درکلام نمی گنجه.یعنی بدون تکلم یک دنیا گفتیم و 

شنیدیم.

عطر هیزم شنیدم.سرم رو چرخوندم،انگار خاله باشه؟ولی لباسهاش شبیه ی لباسهای خودش نبود.رسیدیم به اش.لبخند زد.گفتم،آخ.اگه بدونی چقدر دلم ازاین نون ها میخواست.خاله داشت خمیرنون حاظرمیکرد. لبخند زد.گفتم؛چند بار به مامان گفتم،برام نون خلفا درست کن.گفت اصلا حرفشو نزن.خاله گفت،آخی! 

انگار تو آلاچیق یا غرفه های نمایشگاه چطوری اند.تک نفره میمونن و

پخت پز میکنن،خاله تو همچین غرفه ای بود.دقت کردم،قرفه ی کناری کیه؟لباسهاش عین لباسهای خاله بود.یعنی لباسهای خاله،طرز روسری بستن خاله،عین خانم قرفه کناری بود.وقتی  خواست نون رو داخل تنور بگذاره،چهره اش رو دیدم.دست هاش رو با دقت نکاه کردم،خودش بود.بعد نگاهم به برادرزاده ی شوهرش افتاد.روی نیمکت ،باشلوارکرم رنگِ کبریتی،تی شرت آبی نفتی ،یه وری نشسته بود.زن عمو نون داغ دستش داد.همونجور که نون دهنش میزاشت ،حرف میزد.انگار زن عمو مشغول کارخودش بود. ولی از شنیده ها،آشفته  و نگرانش کردن ،انگارحول ولا داشته باشه.نمیدونه چکارکنه...یکهو دلم شورافتاد.برگشتم سمت خاله.یه نون پیش روم بود و

خودش ام  مشغول ورز دادن خمیربود.

دستم رو بردم سمت نون.برداشته نداشته ازخواب پریدم...

بیدار شدم‌یاد تصویر بالا افتادم.

دیشب ام خواب خاله رو دیدم،باهمدیگه نعناع می چیدیم...

پناه برخدا.خدایا ما به مقدرات راضی ایم.پناه میبریم به خودارحم الراحمینت...خیره ان شاءالله ...

.

روایت داریم،بسیار ثواب داره،همچین  اشاره ی بامزه ای ،،،طوری گاااز گرفت بشه که؛ ازجاش کنده شه.