برشی از کتاب!

          

 

گفت:<<این روز ها کمی افسرده به نظر می رسی.>>

گفتم:<<واقعا؟>>

گفت:<<حتما نیمه شب ها زیاد فکر می کنی.من فکر کردن های نیمه شب را کنار گذاشته ام.>>

گفتم:<<چه طور توانستی این کار را بکنی؟>>

گفت:<<هر وقت افسردگی به سراغم می آید،شروع به تمیز کردن خانه می کنم.حتی اگه دو یا سه صبح باشد.ظرف ها را می شویم،اجاق را گرد گیری می کنم،زمین را جارو می کشم،دسمال سفره ها را سفید کننده می اندازم،کشوهای میز را منظم می کنم و هر لباسی را که جلوی چشم باشد،اتو می کشم.آن قدر این کارها را می کنم،تا خسته شوم،بعد چیزی می نوشم و می خوابم. . .>>