<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ورای نور و ظلمت؛از زمین و آسمان فارغ!

             


نظرات 7 + ارسال نظر
باشماق شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 09:00

با سلام
بله قیمت کبریتبی خطر توکلی تبریز یک ریال بود و یک ریال هم ماند
ولی من به عنوان یک کارمند دولت سابق و ایضا جمهوری اسلامی ایران نه آن زمان توانایی اجاره منزل به نسبت دریافتی ام را داشتم و نه این زمان
معمولا ما از منازل سازمانی استفاده می کردیم

سلام بر شما
خیلی ممنون از پاسخ تون.
قدیمی ها میگفتن،کارمندا نباید با دختری که پدرش شغل آزاد داره وصلت کنن.چرا؟چون درکی از سر برج ندارن

مهرداد شنبه 20 اردیبهشت 1399 ساعت 01:54

هییییییی کاکو
خیلی نازک قلبین.

موروثی کاکو !
به پدر جانمون رفتیم

گیله مرد جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 17:56

تَلار خُونه...
متاسفانه امروز دیگه کم کم داره این خونه های اصیل و سنتی گیلان از تعدادشون کم میشه.
ما هم یکی از این خونه ها داشتیم که وقتی سال 82 پدربزرگم به رحمت خدا رفت تا سال 87 سرایدار توش نشست و بعدش ورثه تصمیم نا به جا گرفتن که جهت تقسیم زمین ها اون بنا رو خراب کنن ، چه خاطراتی که زیر چرخ های بلدوزر مدفون نشد...
تابستان شو ، حال دِهه ، تَلار سَر پشه بند بَزَنی و اونه بون تا صوبح بُخوسی ، ایما سَر صوبح هوا سَردا کونه و دوست داری بیشی پتو بون...
تشکر از شما بابت یادآوری این خاطرات و سپاس از توضیحات مهندسی شما ، خصوصا" اون قسمت قولِنج گیریش

هااااا،تَلآر خُونه...تلآاوطاق

بله متاسفانه.چهره ی روستاها خیلی وقته شهری شدهصد حیف و صد افسوس

آخی
چطور این ورثه ؟دلشون میاد؟عموهای من ام ،خونه و باغ پدربزرگ رو با خاک یکسان کردن.
اون خونه ای که خاله ی بابام توش زندگی می کرد؟همون خونه؟اس؟اون خونه رو مامانم دیده بودو
برام تعریف کردن.

خیلییییی اون قسمت زبان مادری نوشت شما عالی و بااااحال بود.تابستون شو،حال دنه ،تلار سر،پشه بند وارگانی‌،اونه بون تاصیمه سر ستاره بیشماری،ای مه صوب دم،هوا سردا کُنه،ایاز جیرآیه،دوماغ کیپ بونه،لحاف از سر گذارنی ،تا چوم گرم دکت،انگاری خروس کوله تی سر جئور آوی کا دره... یک بالا پرّی
چه حیف ،که این ایام دیگه برنمی گرده...

خیلی ممنون از شما بابت به تصویر کشیدین تلارسر ،به زبان مادری تان
قربان محبت شما.توضیحات مهندسی و
باقی ماجرا قابل شمره نداشتی

+جسارتا شیمی محل ،چادرشو نفروشن؟

مهرداد جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 16:25

آره گاهی وقت‌ها آرام‌بخش هست.
خوب کاکو اگه دختر خانمتون عروسی کنه فکر کنم دریا دریا اشک بریزین

برای من همیشه آرامش بخشِ کاکو.ولیکن همان طوری که دیگران باعث خنده ام میشن،همیشه درست و بجا باعث گریه امم میشن.واین تعادلِ خیلی خوووبِ.

من چون عروسی داداش هام و
مابقی پسرهای فامیل و آشنا گریه ام گرفتِ،حتی عروسی نا آشناترین دومادی که به عمرم رفتم،گریه ام گرفت...اگه عمری باقی باشه،می دونم قطعا عروسی پسرم اشک ریزون درپیش دارم...البته دروغ چرا؟وقت هایی که منتطر سرویس هستیم،از پچ پچ های رقیه و گاهی محدثه،خانم همسایه مفاتیح به دست (گاهی ام زودتر میان و منتظر ما میایستن)میان و باهامون حرف می زنن .بعد لای مفاتیح عکس دومادش رو به ام نشون میدن و
برای همه ی پسرها و دومادای مامانا دعای خیر میکنن و اشک می ریزن...ومن هم با ایشان اشک ریزون میشم...به گمونم دریا دریا اشکُ برا دومادمون لحاظ میکنم:))
چیه کاکو؟ میخوای از ما اعتراف بگیرین؟خوباشه.ما بارها گفته ایم و
بار دگر میگوییم.پسردوستیم و
قطعا خبردومادی شما مارو به گریه وامیداره...آیکن روز اول مدرسه و سرآستین آقای معلم

باشماق جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 08:26

با سلام
یعنی این ستونهای چوبی در مقابل زلزله دیشب دوام می آورد ؟
وقتی صحبت از اشک شده یاد مجله ی توفیق افتادم و ترانه ی بانو دلکش
اشک من هویدا شد
بعد روی قطرات اشک عکس هویدا نخست وزیر معدوم را گذاشته بود

سلام بر شما
اون ستون ها درمقابل زلزله ی سال ۶۹
۷/۲ دووام آوردن. جنس چوب آزادِ.مثل سازه ی فلزی تو زلزله بیست سانت انعطاف پذیرِ.چطور قلنج انگشتان رو میشکنن؟تو زلزله یه همچین صدایی ازشون درمیاد

سرچ کردم ؛اشک من هویدا شد "باصدای بانو مرضیه گوش کردم.
ترانه ی ربابه جان"بانو دلکش رو کنید.

جسارتا شما از اقتصاد قوطی کبریتی امیرعباس مطلع هستید؟درسته که ۱۳ سال ملت دغدقه ای نداشتن.

مهرداد جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 07:27

آره یادمه ما هم چه بلاهایی سر خونه نمی‌آوردیم.
رو دیوار خونه یادگاری می‌نوشتیم
هیییییی روزگار همه‌اش محو شد زیر گچا و بعد که خونه رو فروختیم رفت.
برا پست بالا، گریه چرا

می بینی کاکو؟ ما تو کار دیوار نگاره بودیم ،شما تو کارِ یادگاری نوشتن.شما دراین قرن زندگی می کردین،ما درقرن امپراتوری هخامنشی

برای پست بالا،
گریه نعمت بزرگیه کاکو،
مثلا گریه برای؛
اثر آرامبخشیش ،گریه برای تقویت روحیه و تسکین درد،گریه برای رفع استرس و نگرانی ،گریه برای مبارزه با باکتریهای پدرسوخته ،گریه از برای درک درد ها و رنج ها،از برای دلی که دلتنگِ.باورکنین مزاح نکردم و
همه اش جدی گفتم.مثلا عروسی مردشریف من اونقدر گریه کردم.مامانم به دایی ایم گفت،اینو بفرست بره خونه،داره حالمو بهم میزنهگریه شوق بود.

مهرداد پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1399 ساعت 21:33

بالکنش با رنگ آبی ستون ها قشنگه
فقط یه دست رنگ خوب می‌خواد نو نوارشه

اینجا به اون بالکنِ"تَلآر"،به اون اطاق ها،تَلآر اوطاق" به اون ستونها "دستک سرایی"میگن.
مامان منم عاشق رنگ کاریِ ستون ها و
دستک سرایی بود.البته منو داداش ها،با سرانگشت مون رنگ چوبُ می پروندیم،مثلا ابر درست می کردیم.صدالبته همین بلا رو سر دیوار اطاق آورده بودیم.هزار البته درآن زاویه ای که ،هرکسی درازمیکشید ،درتصورش ،آسمان آبی آرام روشن،با لکه ابرهای سپید و
تپل می دیدبله،چرا که نه!تا دلتون بخواد سراین قضیه کتک خوردیمولیکن ازموضع مان کوتا نیومدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد