غروب می بلعم
هر روز با صرف جوانی
خاصه در بهار
با
شب نشینی ی
قورباغه های دهان گشاد
تا
لبریز اشک مهتاب
از شبدر
نه در میدان سبز بی دغدغگی
یا
بازار روزمرگی ها
درست کنار پرچین همسایه
و جاده های خاکی ی خیال
که
تفکر نیاکان شخم را
بر گرداگرد عرض کاشتن
به بند می کشد
و یا
در امتداد رودی بلند
که صیغل می خورد
بر سنگفرش آن در باور دور
داس مه نو . . .
#داود محبى زاده گشتی