<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

همین.

نظرات 18 + ارسال نظر
سینا فرامرزی یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 16:35 http://mhzcomputer.blog.ir

البته سبک شعر رو خودم ساختم،با شعر نو اشتباه نگیرید،البته چندتا غلط املایی داره که درستش می کنم

دست شما درد نکنه .دوستی میگفت،هرکسی برای خودش باید سبکی رو ابداع کنه.والان شعر نیمایی داشتیم.سبک مختص شماست و
شعر سینایی نام دارد

سینا فرامرزی شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 14:10 http://mhzcomputer.blog.ir

سلام،حالتون خوب شده؟؟؟
یه شعر نوشتم:
لعنت برآنان که چو گاو می مانند(مسافرا)
لعنت بر آنان که جفتک می اندازند!!!!!!
هم چو یک گاو جفتک می اندازند!!!
چوپان نتواند آرامشان بنوماید!!!
همچو گاوی یکسره جفتک می اندازند!!!!
نمیتوان گفت نام آنان را،
چو میایند و جفتک می اندازند!!!!
گر یاسین بخوانی در گوش خر،در جوابت جفتک می اندازد!!!
لعنت بر آنان که با کرونا،شعبده بازی می نومایند!!!!
هرچه گویند مسئولین،درجوابش اینان جفتک می اندازند!
بایستی کرونا گیرند خودشان،تا آدم شوند و جفتک نیندازند!!!!
هرچه گویم در گوش خر خوانده ام،چو از پررویی باز هم جفتک می اندازند

سلام ممنون از احوالپرسی تون.از تاول و درد هاش ..قدری بهتر شدم.منتهی مجدد سردرد و تب گرفتم..
میدونید؟تب کنگو اومده ومردم و مسافرا رو روانه ی بیمارستان کرده

سینا فرامرزیان چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 22:10 https://faramarzdaru.blogsky.com/

سلام متاسفانه وبلاگم در بلاگ اسکای فعلا غیرفعال خواهد شد،وبلاگ جدیدم mhzcomputer.blog.ir که با جناب واحدی عزیز شریکی هستیم،البته مالک و نویسنده اصلی منم،حتما سربزنین و نظر بدین،برای نظردادن نیازی به ثبت نام نیست

به روی چشم.حال حوصله ام سر جاش بیادحتمن سر می زنم.

دنیا غلامی چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 16:17 http://www.bloodorange94.blogfa.com

درود دعوتی گلم

مرسی عزیز دلم

کیهان چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 10:38 http://mkihan.blogfa.com

همیشه یه گوشه ذهنم نگران شماست باور کن

یک دنیا سپاس؛ از همه لطف بیکران شما.شکر خدا خیلی بهترم برار جان.
آ/بینید،چه خوبم

سینافرامرزیان دوشنبه 30 تیر 1399 ساعت 16:08 http://www.zehne-computer.blogsky.com

سلام،خیلی وقتی نیستین،تو یه کامنت تو همین پستتون شنیدم حالتون زیاد خوب نیست،چی شده؟؟؟

اگه مریض شدین خدایی نکرده،انشاالله زود خوب میشین

سلام بر شما.خیلی خیلی ممنون از دعا و لطف بسیار تون
درکنار خانواده همیشه سلامت باشید...

باشماق دوشنبه 30 تیر 1399 ساعت 10:37

با درود
پند خوبی بود
دوستم هم می گفت در مورد هر موضوعی توضیح اضافه نده تا بدهکار نشوی !
کلبه محقر و به قول امروزی ها دوپلس
آرزوی بچگی من
داشتن یک گاری چهار چرخ
روز لبو بفروشم
و شب در قسمت زیر آن بخوابم
اخبار رسیده حاکی بر بازگشت کوپن است البته نه به همه
به آنها یی که یارانه به حسابشان می ریزند

درود بر شما
سپاس

دوست شما رو شبیه ی پسر عمه ی مامانم دیدم.ایشان هم معتقدن توضیح اضافه بدهکاری می یاره.وبعد مثال زدن و گفتن/مثلا دو تومن یه جا پس انداز کن/برای اینکه خاطرشو جمع کنی/که یه وقت نگران نباشه...بیا به مادربچه هات بگو.
به ساعت نکشیده/کلک پس انداز رو می کنه/بدهکاری/سربرج صاف کن رو هم متذکر میشه:بعد خان دایی اینا خندیدن و
نگفتن هرچیزی رو /خصوصا به بانوان گرامی تاکید کردن.ولیکن/ یهویی یادشون اومد که /یکی یه دیس میوه کنارشه/داره براشون پوست میگیره...

من هم با دوست شما موافقم.درمورد هر موضوعی برای هرکسی توضیح اضافه نمی گم.ولیکن با کمال میل برای کسی که بیشتر از خودم میفهمه و ذی شعوره /و مشتاقه که بخونه وبشنوه/توضیح و تفسیر اضافه می گم.

قدیم ها/مثلا سی سال پیش،چهار راه پورسینارشت / یه لبو فروش بلند بالا ی اخمو/یه باقلی فروش کوتاه قامتِ خوش خو داشت/داره.
مردم دو گاری ها جم می شدن و
با خاطری آسوده /مشغول خوردن یه پیش دستی لبو/یه پیش دستی باقالی ..می شدن.
دود لبوها و بخار باقالی ها/تو سرمای زمستون خیلی قشنگِ.

با این اوصاف بازگشت کوپن رو خدمت یارانه بگیرها تبریک عرض میکنیم

رویا دوشنبه 30 تیر 1399 ساعت 01:10

باران جان سلام
خوبید؟ دیدم تو یه کامنت نوشتید ناخوش بودید عزیزم، امیدوارم خدا بهتون سلامتی بده

سلام به روی بهتر از ماهتون.جان تان بی بلا عزیزدلم
شکر خدا بهترشدم...عزیز دلین ❤ممنون که با دقت می خونید.خیلی ممنون از احوالپرسی تون
زنده باد امید

سینافرامرزیان دوشنبه 30 تیر 1399 ساعت 00:26 http://www.zehne-computer.blogsky.com

سلام Alfred Kopochino منم،
اینم جیمیل Alfred Kopochino
kopochinoalfred@gmail.com

کاکتوس یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 21:43

چه خوشگله

اهه اهم/بله بله

Alfred Kopochino یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 20:28

Aristotle, where do you remember?

سارا یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 19:38 http://naghashihayesara.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی بی‌خبرم ازت، سر نمیزنی به ما، مراقب خودت باش

سلام به روی بهتر از ماهتوونخیلی خوش آمدید و
صفا آوردین
عزیزدلین.خدمت رسیدم.پست هاتونو خوندم/منتهی هر بار کاری پیش اومد...نشد سلامی عرض کنم وکلمه براتون بنویسم
ممنون از معرفت شما.به روی چشم

سلام اگر ناراحت شدین بابت این داستان،از شما معذرت می خوام،
مطلب هم در وبلاگم قرار گرفت:


کلبه های چوبی....

سلام
اختیار دارید.شما ببخشید ،من از شما بابت بیش حساس بودنم عذرمیخوام.

دست شما درد نکنه.

داخل وبلاگ زیر:
www.zehne-computer.blogsky.com
یه مطلب جدید گذاشتم:

دکوراسیون داخلی و بیرونی کلبه چوبی


حتما ببینید،حتما نظر بدین تو وبلاگم

به روی چشم.

سلام،با دیدن این عکس یه داستان تو ذهنم اومد،البته خودم نویسنده اش هستم:

بابا گفته بود من و مامان و خواهر کوچیکه و خودش با هم دیگه آخر هفته میریم کلبه جنگلی مون،خواهر کوچیکه خوشحال شد و گفت یه دونه از عروسکامو با خودم میارم،بابا گفت باشه،خلاصه تا آخر هفته رسید و مامان داشت غذا آماده می کرد و من داشتم لپتاپم رو ور می داشتم و موبایلم رو تو شارژ زدم و چند تا سی دی بازی هم تو کوله ام گذاشتم،خواهر کوچیکه هم تبلت و عروسکشو گذاشت تو کیف تا با خودش بیاره،بعد بابا اومد و ما رفتیم سوار ماشین شدیم،چند دقیقه گذشت بعد خواهر کوچیکه گفت بابا کوله ام رو جا گذاشتم،بابا گفت الان چه وقت گفتن بود؟؟؟؟برگشتیم و کوله خواهر کوچیکه رو برداشتیم،چون کلبه مون یه شهر دیگه بود،مامان و بابا شناسنامه و کارت ملی شونو با خودشون آورده بودند،مامان رفت تا کوله خواهر کوچیکه رو بیاره،وقتی پیاده شد شناسنامه اش از توی جیبش افتاد بیرون و کسی متوجه نشد بغیر از من!!!،مامان برگشت و سوار ماشین شد،منم یادم رفت بهش بگم شناسنامه اش از تو جیبش افتتاده!!!رسیدیم جلو در کلبه و بابا دست کرد تو جیبش تا کلید رو در بیاره،من یهو یادم اومد!!!به مامان گفتم،مامان یه کشیده محکم زد تو صورتم،گفت می مردی همون موقع می گفتی؟؟؟؟الان من چی کار کنم؟؟؟فردا جلسه دارم و شناسناممو لازم دارم!!!!!!!!!!،مامان برگشت شهر خودمون،جلو در خونه که رسیدد،یادش افتاد کلید در رو با خودش نیاورده!!!!برگشت و کلیدو آورد و در رو باز کرد،جالب اینجاست که شناسنامه تو خیابون نبود،توی خونه بود،مامان شناسنامه و لپ تاپش را برداشت و با خودش آورد،اون موقع که مامان اومد پیش ما(تو کلبه) بابا رفته بود وسیله بخره و بیاد،برای همین هم پرسید:باباتون کجاست؟؟؟؟گفتم:رفته بیرون وسیله بگیره بیاد،گفت:چرا تو نرفتی؟؟؟گفتم:چون بابا گفت که تو بلد نیستی و میری گم میشی،برای همین خودم میرم،10 دقیقه بعد بابا اومد خونه،اما سرو کله اش شکسته بود!!!!همه متعجب و نگران شدیم و رفتیم سمتش ببینیم چی شده!!!!من ازش پرسیدم:بابا چی شده؟؟؟؟؟گفت:یکی من رو با دزد ماشینش اشتباه گرفت و اومد پرید رو سر من و شروع کرد زدن من!!!گفتم:کی بود نشناختیش؟؟؟؟گفت:نه،اما فردا باید برم کلانتری!!!!!گفتم واسه چی؟؟؟گفت:مگه نمی بینی زده چش و چالم رو کور کرده؟؟؟گفتم آهان حالا فهمیدم واسه چی،فردا شد و بابا رفت کلانتری!!!دید اون شخص اومده جلو در کلانتری وایستاده!!!!یهو بابامو دید و شروع کرد فرار کردن،بابام افتاد دنبالش و گرفتش،بردش کلانتری و خلاصه آخر سر معلوم شد طرف ماموریت داشته بابامو به قصد کشت بزنه!!!!حالا بگو واسه چی؟؟؟واسه اینکه بابام رئیس یه شرکته!!!!حالا ادامه داستانو بگم؟؟؟؟؟؟؟داستان جالبی بود؟؟؟همون موقع که داشتم می نوشتم همینجوری ادامه شو ساختم

با داستانت /قشنگگگگ به ام استرس وارد کردی.اونم تو این اوضاع بلبشو/شناسنامه گم کردن/هی وسیله جا گذاشتن...
یاد زن عمو مرضی مامانم افتادم.همیشههههههه ی خدا یه چیزی جا میگذاشت/یهو عمو علی یاد اون یه چیزِ میافتاد/تو بگو/من بگو /خیرباشد دوبارشد/کتکش میزد.بعد بزرگترها می رفتن پادرمیونی/قال قضیه زودتر کنده میشد.فکر کن؟سال ۶۶ /عمو علی زن گرفت.از سال ۶۶ به این ور/زن عمو مرضی اندر خم یه کوچه اس؛البته به خودش ام همین و گفتم،یکی محکم زد به کتفم و باخنده گفت/بلانگیره تورو:))
بله.دست شما درد نکنه.داستان جالبی بود.:

مهرداد یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 14:59

شعر برادر صالحی
پست قبل به هم ریخته شده فکرکنم

راه
این روزها صمد را درویشان صدا می زنیم
علی اشرف را بهرنگی
این روزها هنوز
ماهی سیاه کوچولو
دارد به راه دور دنیا فکر می کند
این روزها
هر لحظه ممکن است نیاز علی ندارد
جایی مثل ضلع جنوبی انقلاب
فال های خود را
رایگان در هوا رها کند
تا مردم از ترافیک بی پایان پایتخت
پیاده شوند،ببیند:
ارس راه افتاده رفته
به کرمانشاه رسیده است!

سید علی صالحی

یک تصویر به پست قبلی اضافه شد کاکو.
آن شعرِ به قول شما بهم ریخته رو وقتی خوندم/خوشمان آمدو
همانگونه نوشتم
سپاس از توجه شما

مهرداد یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 14:57

خوبه
فقط یک کم کوچیکه

اگه بزرگتر باشه/دیگه کلبه نمیشه که/میشه عمارت چوبی

قشنگه،
ممنون که بودین/هستین/خواهید ماند(انشاالله)
از این عکس خوشم اومد،
خیلی جالبه زاویه،خانه چوبی،توی دشت سرسبز و زیبا،چراغ های رنگارنگ،سقف شیشه ای،کتاب،صندلی راحتی،تختخواب دوطبقه چوبی،ترکیب زیباییست،البته یه چیزی کم داره اونم چایی دودی،

ممنون از شما سرافراز باشین

خیلی ممنون/سلامت و سرافراز باشید آقای سینا
چای دودی /پشت سر عکاس/درحال دم کشیدنه.بالاتخت خوابه،پاین نیم کَتِ.واسه مطالعه و
نت گردی و
ناهارشام وصبونه خوری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد