<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

زور زور ژوتم گیانا!

 

 پرسید چه خبرآ؟

گفتم نبودی خاله سفیده آمده بود/گفت میخام  برا ممد  زن بگیریم.

لبخند زد.

گفتم؛برای تو هم باید بگیریم؟

گفت؛نه.

گفتم؛پس راضیه چی؟

 سعی کرد نخنده.

گفتم ؛اون خانومه هست؟پشت خونه ی مش هادی اینا  خونه اشه؟

گفت؛خوب؟

گفتم؛اومده بود اینجا.

گفت؛خوب!

گفتم؛دخترش ام باهاش بود.

بعد بلند شدم..،رفتم بقچه  جانماز اجی رو باز کردم/چادرشُ سر کردم،همین جور فیگور دختر همسایه رو...که سعی می کرد توی اطاقو دید بزنه..گرفتم...

گفتم؛ببین،همین جور ذوق می کرد/گردنشُ اینحوری،اینجوری /عین غاز هوایی میکرد!

خیلی سعی کرد نخنده.حواس ام رفت پی خیلی  سعی کردنهاش،که مثل همه ی بزرگترا/ جلو روی بچه نمیخندن...

واینجور شد که ،پای راستم گیر کرد به چادرو پاچه شلوار و..شالاپی کف اطاق...پخش شدم و

لعنت به آن حواسی که به وقتش جم نباشه و

آدمو کله ملق کنه.

گفت،چیزیت که نشد؟

همونجور خیره به سقف اطاق ،جفت ابروهامو فرستادم بالا،که یعنی "نه!"

خندید.بلند بالا و قشنگ خندید و

گفت؛

"تا تو باشی اَدای دختر مردم نگیری!"


لوچان که زدم=چشم غره که  زدم.قهقه اش گرفت...



قدیم ها،

مثلا بیست و هشت سال پیش/ اینجور بود که،

مهر پایان خدمت پسرمردم/ خشک نشده ..، 

همیشه ی خدا نگرانهای عزیز/دختر دم بخت شونو بهر بهانه ای برای یه نظر دیدن ...می بردن و می آوردن ...

یعنی وقتی پسر مردم از خدمت برمی گشت.دخترهمسایه ها/یکی پس از دیگری/همراه مامانا شون،ترجیحا با یه بشقاب نذری و خیرات اموات ،...می آمدن و می رفتن/که بلکم در یک نظر دیدن ها،یک سری فعلن و فاعلاتی رخ بدهدو...

به سلامتی و میمنت /یه دس رخت لیواس/با یه فرغون ملزومات زندگی/یه جشن ساده،برن سرخونه زندگی شونو،..مامانا آسوده خاطر،برن پی گشت گذار و

زیارت خراسان و کربلا و سوریه ومکه مکرمه و...،

والبته که ما ادای دختر مردم نگرفتیم،فقط نقشش رو بازی کردیم؛ همین.