<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یک تصویر!

نظرات 37 + ارسال نظر
بردیا چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 21:11

استفاده کن ازین حال و هوای بهاری طور ک گرمای تابستون ازین عشق و حالا نداره

حرف شما درسته.ولی یهو دیدی خدا یه حال اساسی میده.مثلا پارسال.تو تموز مرداد.یهوا هوا همین طور سرد شد.لباس گرم پوشیدیم.جواب نداد.مجبور شدیم شوفاژ روشن کنیم.

بردیا چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 20:18

خوبه دیگه
پیش آتیش وقت خوب میگذرونی و تایمت به آرومی میگذرونه و بعدش هم خوابت میگیره و روز از نو و لذت بردن از جنگل از نو

آره .خیلی خوبه.
هوا هنوز ابری و خاکستریِ خاکستریِ.والبته،سرمای دلچسب.
با آتیش.پخت پز خیلی حال میده.والبته خیلی سخته.

بردیا چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 15:15

سلام
صبح و روزت بخیر
من کلا ترکیبشو ندوس
اما تک تک میپسندم
اونطوری زود تموم میشه
تک تک بخوری کلی طول می‌کشه تا تموم بشه
پخته ی آفتاب دیدش چجوری میشه؟
به عنوان مدافع حقوق شیدا ها میگم که هیچ شیدایی بی افسردگی بعدش نی ، اصلا شیدایی اگه افسردگی نداشته باشه شیدا نیست
سرخوشه ، سر زنده اس
اصلا دلم هلاکه ، اونی ک نتونه ترشی بخوره هیچی نمیتونه بخوره
هعی ،‌غصه خوردم کلی اصلا
ولی با این حال ی‌اتیش اونطوری و شب تا صبح پاش بودن رو هرچند ندوس ولی حس میکنم قشنگه واسه اون هوا و مکان

سلام بر شما
خیلی ممنون
نوش جون تون
من ترجیح میدم برگه زردآلو،لواشک و آلبالو خشکه بخورم.اون دلار=نمک سبزی رو هم که حیف میل کرد.با پرتقال و خیار بوته ای می چسبه.
پخته ی آفتاب دیده.<--اینجوری لپ هاش گل انداخته و بامزه اسچون از هر جهت،نور به اش تابیده و نور علی نورِ.
من مستِ مستِ سرخوشم
من مستِ بی سر زنده ام
«اَللهُ لاَ إِلَـهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ،لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ، لَّهُ مَا فِی السَّموتِ وَمَا فِی الاَْرْضِ
من تو دلم استغار و آیه الکرسی می خونم.به نظرم .لطف خدا خیلی خیلی شامل امِ
دل دشمن تون هلاک شه
سلامت و دلشاد باشید همیشه.
بله.قشنگِ.تو این هوای نمور.آتیش و گرما و
دود و هوای معطر.خیلی قشنگِ.ولی خوب.اونقدر فضا عطر بهار نارنجیِ.پلک های آدم.مثال درب اتو ماتیک،بسته میشه.یعنی همون سر شب چُرت تون می گیره.
واینکه نم و بارون و رطوبت و گل و گیاه و درخت=هوای گیلان.آرامش بخش و خواب آورِ

بردیا چهارشنبه 30 فروردین 1402 ساعت 00:15

بیا ازینا ببین و مثل من حسرت بکش
https://www.instagram.com/reel/CqybkfPp5ql/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

چه جالب.حسن آقا میری هم این پیجُ داره

من چشم اون لواشک زرد آلو رو گرفت.که می تونم بخورمش.از چاقاله که اصلا خوشم نمیاد.آلوچه سیز رو هم بابت کال بودنش دوست ندارم.بجاش خرداد ماه.پخته ی آفتاب دیده و خوشمزه اش رو یه سطل می خورم.
انار دون شده.بابام دوست داره.من عاشق آب انار.

دست تون درد نکنه.بابت لینک،از اون بشقاب های چوبی.خیلی دوست دارم.داداشم می گفت چوب نیست.بامبوعه.راستی سلام و صبح تون بخیر و خوشی.

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 23:09

تکیه کردم بر جفای غذا غلط کردم غلط
باختم جان بر هوای غذا غلط کردم غلط
عمر بهر غذا عبث کردم عبث
خو آخه دلم هلاک شده بود
هرچی میگفتم میگفتی دکتر منع کرده
الان دلم باز هلاکه
چون می‌دونم هیچی نمیتونی بخوری
همینکه اون ترشیجات رو نمیتونی ینی هیچی نمیتونی
اماهر افسردگی ای شیدایی نداره، درعین حال هر شیدایی ای افسردگی داره، اصلا شیدایی برای افسردگی بعدش خلق شده
اینو همه کسایی ک دوقطبی ان تایید میکنن
زیاد تو چند سالگی ها سیر نکن
بجاش پاشو ی آتیش درست کن ، ی چایی بزار ، ی پیپ بگیر برای پدر بزرگت و دیگه ذهنم نمی‌رسه چی میخواد جنگل ‌وهوای خنک و اینا

به به
چه ترانه ای سرودین،دس خوش.
البته دور از جون تون.

دیگه باید پذیرفت.آدم همون طوری که نمی تونه همه چیو با هم بلند کنه.همه چیو باهم داشته باشه.همه چیو هم نمی تونه بخوره.
ببین عزیز
من در جهان موازی ام
من دو جا همزمان زندگی می کنم.
من نه کم خوابم.نه استرس و باقی شرح حال دوقطبی ها رو دارم.به خولی خالق منو شیدا آفرید.

من همون چند سالگی ها.یعنی پنج شش سالگی،آتیش درست می کردم.چون خوشم می اومد چک چک هیزم و شعله های فروزان،همچون عنصر وجودیم رو تماشا کنمچای دم می کردم.البته روی چراغ نفتی.تو ۱۲ سالگی ام.فرا گیریِ پخت و پز رو ب، اتمام رسوندم.
من شیدایِ بی منطق .خیلی عذر میخوام،یا همون فلان مغز نیستم.هر مسئله ای رو باید تجزیه تحلیل کنم.به نتیجه ی درست و میزان برسم. و بسیار بسیار ها،خوش بینم.

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 22:45

قصد اینو کردی من خودمو بزنم به سیم برق؟
دود بشم برم تو هوا نفس کشیدن رو هم قاچاقی کنم پاشی بری هیمالیا ؟
اینهمه خوشمزه رو چرا باید ی باره باهم بگه
خدایاااا
حتی شغال هم ازین تمشکا میخوره و من نمیتونم آیا میدونی هر شیدایی ای ی افسردگی هم پشت سرش داره؟

دور از جون تون.
من عاشق آلپ ام.
دیگه از قدیم گفتن.هرکی سوال می پرسه.پای لرزشم باید بمونه
ببخشیدا.شما سوال پرسیدی.منم هرچه به ذهن مست و ملنگم اومد گفتم
اون خرسه که تمشک می خوره.شغال تو بوته تمشک ها.زندگی میکنه و
همون تو،مرغ و خروسِ مش هادی رو میخوره

http://player.iranseda.ir/music-player/?VALID=TRUE&g=260587&t=1&w=4

ولی ما پس از شیدایی،غوغا می کنیم و تو دهن افسردگی می زنیم.
اونجا که می گه
هر مرده دل که باشد
آریم در خرابات
احیا کنیم.
احیاء

ممنون که منو می برید به چند سالگی هام


https://s8.uupload.ir/filelink/CqDDBAw8p51R_53232a8b4b/۲۰۲۳۰۴۱۸_۱۱۲۹۲۷_۰۰۱_۰۰۱_hazc.mp4

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 22:16

تمشک
حتی گرگ هم تمشک در دسترس داره و من ندارم
تو با این حساب دائم الخمری و حجم اعتیادت ی چیزی فراتر از قاچاقی زنده ای
دیگه من تعمیم دادم اسفندی های خودمو به همه تو باید بدونی این ی نوع مغالطه اس
الان دقیقا چی میخوری ، همه چیز ممنوعه ک

بله.تمشک وحشی.جنگلی.
شغال هم همین طور
آره.دائم المست و
شیدام
با تکیلا زیتون سبز
ساندویچ همبرگر مخصوص.زرشک پلو با مرغ.کباب پر چرب.جوجه زعفرونی.سالاد کاهو کلم.ژله هلو.آجیل شیرین.نخود چی کیشمیش.
با شامپاین بادوم درختی.هندی زعفرنی
نقل بید مشکی و چای خوش رنگ.
شوید پلو با مرغ برشته.
سبزی پلو با ماهی و سیر ترشی.
عناب.توت.انجیر.سیب.گلابی و به.آناناس.دلستر قهوه.پیتزا سبزی جات ،گوشت و قارچ،پیرونی یو اس
سیگار.پشت سیگار

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 21:42

من اسفندی نیستم
و از تجربه هم میگم از اسفند ماهیا دوری کن
با دهن سیگار میکشه ، دود می‌ره تو ریه ، از بینی برمیگرده بیرون
تو ذهنت ی میخونه باز کردی ، از غصه احتکار همش دائم الخمری و بعد اون هی سیگار پشت سیگار
این چ اوضاعیه
مراعات کن
باید ببرمت انجمن ذهنای معتاد گمنام
باز تاکید میکنم از اسفند ماهیا دوری کن
البته خو اسنفد ماهیای ک من باهاشون بودم بد نبودن ولی هیچکدوم سلامت روان نداشتن
دیگه چی داری
با این حساب تو چی میخوری
هوا هم ک الودس، برا همین پناه بردی ب جنگل لااقل بتونی راحت نفس بکشی فک کنم

من اونقدر خندیدم.اونقدر خندیدم دل درد گرفتم.خصوصا برا اون میخونههدس خوش.ممنون بابت واژها و جملات تون.
انجمن ذهنهای معتاد و
مافنگی
میگم پدرم اسفندیِ.میگی دوری کنم
ممنون بابت ئی جمله سلامت روان.اینو دیگه مامانم باید تایید کنه
خانم پرستار.به ام گفت .قاچاقی زنده ای

قدیم ها که بچه بودیم.بچه تر از حالا.میگفتن اگه نخوابی.گرگ میاد تو رو می خوره.منم بدم می اومد بعد ظهرها بخوابم.یا بخوابوننم.بلند می گفتم.گرک؟از جنگل و گومار،بیار منو بخور
گومار ،به بوته های پر حجم تمشک و آقاتی میگن.

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 21:08

اینا همش بخاطر احتکار و تک خوری بوده
باید اینارو تقسیم میکردی ، تک خوری کردی ، به من ندادی اینجوری شد
الآنم جواب و درمون شده همون تقسیم کردن ، کلیشو بدی بقیه ، انقد ک هیچیش دیگه نمونه برا خودت خو
نچ
کلا تا پک نزنی طوری ک نره تو ریه هات ، نمیتونی از بینی بدی بیرون
کمتر سیگار بکش
هی بین من و ازگیلا دیوار می‌کشی
بعد میگی چرا انقد سیگار میکشی
چشای من شب و روز واسه ازگیل چقد بیداری کشید
حتی هنوز تو ذهنم تک خوری میکنی خو

آره .آق بردیا منو گرفت.

پس آقاجون با دهن دود می فرسته؟من فکر می کردم بینی شه؟
والا من که در واقعیت سیگاری نیستم.یعنی تا حالا لب به سیگارو قلیون و ...نزدم.فقط تو ذهنم می کشم.تکیلا و شامپاین ذهنی هم می خورمدر واقعیت.خوب چون فاویسم دارم.اینجور چیزا شکر خدا واسم ممنوعه.

شما که روشن دلین.شب و روز به کار تون نمیاد.
یه چیزی بپرسم؟جسارتا.شما اسفند ماهی هستید؟بابا و برادر زاده ام اسفند ماهی اند.
دیگه اونقدر هام قصی القلب نیستم.تو ذهنم سهم تون محفوظِ

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 20:28

دیگه خب گفتی چشاتو ی جوری میکنی و ستاره هارو تو ذهنت می‌بینی
زیبایی در نگاهته دیگه
خو پس با این حساب همه رو احتکار کردی و خودتم نمیتونی بخوری
منم اونجور مدلی سیگار کشیدن دیدم ، همونم میده تو سینه، فقط بجای دهن از بینی بیرون میده ، ی جور خاص سیگار کشیدنه
ولی خو تو سیگاری شدی رفت
اوضاع خیلی خیطه
باید ترکت بدیم و از تاریکی مه نجات پیدا کنی

آره.چشامو مچاله می کنم.همه جا سبز میشه.بعد نور ریز ریزِ ستاره های سُربی.
آره واقعا.گاهی نگاهم اذیت میکنه.زیبا رو خوشمزه می بینه.درنتیجه جوی بزاق و
مثال سوآرز،
حکمت و امتحان خداست دیگه.من اونقدر زیتون دوست دارم.خود رودباری ها متعجب می شن.مشت مشت.تو بشقاب می ریختم.چهار تا چهارتا تو دهنم میزاشتم .آلبالو خشکه رو هم همین مدله تناول می کنم.بعد خیارشور شیشه ای.یا قوطی.یک و یک.آخ.آخ.شاهکارن.خصوصا با همبرگر و کتلت خونگی.حالا گاهی ناپرهیزی میکنم.و بیشتر وقت ها.تماشا.یعنی همین جور متبسم.به خیارشور نگا میکنم‌.تودلم.
به نظرم پک کشدار می زدین.آخه آقاجان نیمچه پک می زنه.
آره.من تو ذهنم سیگاری ام.خیلی ام مشتی‌ و دهه چهلی سیگار می کشم.
می دونی که.هیشکی مث دهه چهلی ها.قشنگ و موزون.درست و بجا سیگار نمی کشن.
پناه برخدا
من میگم تو ذهن و دلم.مث روز روشنِ.شما می گین تاریکی؟یعنی من اشتباه میکنم

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 19:09

اون ستاره ها تو چشاتن
دیگه چشات که قشنگه ، قشنگ میبینن تاریکی رو هم و اینطوری ستاره ای طور میشه
وگرنه تو ذهنت انقد سیگار کشیدی پر دوده، دود
آدم نفسش میگیره
چیز
چیه اسمش
اها
گفتی شوری برات خوب نیست، دیگه بدتر ، من خیلی نمک میریزم اینجا ، کلا پس باید برم
بعد ی چیزی, تو ک فشارت پایینه و قوزک پاته چرا نباید نمک بخوری؟

جدی؟
تام و جری بودن؟هر کدوم کله شون به جایی می خورد.ستاره دور سر و تو چشاشون ظاهر میشدالان که گفتین.خودمُ یکی شون تصویر کردم.
اونوقت چشامُ چطور دیدین
آقاجان یه مدل سیگار می کشه.از بینی ش دود می فرسته.یعنی اصلآ.وابدا.دود به ریه اش نمی فرسته.هزار ساله سیگاریِ.نفسش عین پژو دوهزار بی خط و خشِ.
منم نوه همونم.اونی که شما تو ذهنم دیدین.ابر نزدیک به ذهنه؛مِه غلیظِ.آخه من عاشق مه ام.خصوصا گم گور شدن تون باغ لبریز از مه.
منم نمک خیلی دوست دارم.
ولی چیزِ.
من تو پرهیز
شما چرا نمک نریزی
والا پس از آزمایش و سونو و... تشخیص دکتر این بود که. غدد های لنفاوی مون به نمک و خیار شور و زیتون حساسِ.وبدین جهت ممنوع النمک شدیم.از اون ورم.بابت آلرژی.گردو خربزه و انگور و فسنجون و دود سرخ کردنی.دکتر ممنوع کرده.خلاصه از هر جهت.تو محدوده ممنوعه ایم و
شاکر خدا.

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 16:15

حالا اینهمه هم سیگار نکشا
واسه ریه های ذهنت خوب نیست ، اصلا ذهنت بوی دود گرفت انقد سیگار کشیدی
هنوز بارونه ؟
مراقبت کن
من برم دیگه زیر این پست نیام
هی میگم ترشی و اینا دیگه شورشو درآوردم و زشته

پس چرا؟! چشامو اینجوری می بندم<--تو ذهنم یک عالمه ستاره سوسو می کنه؟دیدی خورشید؟تو آب چاله ی برفی بتابه؟چقدر ستاره تو آبچاله بوجود میاد.ذهن منم همون طوریِ.سیا و تارک نیالبته دوستی گفت.تو ذهنت شیشه خورده داره.

ابریِ خاکستریِ.از اون مدل دلگیر و باحال

دکتر شوری رو هم برام ممنوع کرده.

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 11:17

زندگی قشنگ نی
چون همیشگی نی
چون هیچیش مال خودت نی
این همه چیزای قشنگ ک میبینی واسه گول زدنه ک یهو گولت بزنن و تو حواست پرت بشه کلا
دیگه ندونم
اما خب این حال و هوا چند نفره پای آتیش و اینا بنظرم مزه میده فقط
الان با این وضع خب شکوفه ها رو سرما نزنه پاییز هیچی نباشه

تا آدم خودش نخواد
هیشکی نمی تونه آدمُ گول بزنه
لاکن
من میدونم
زندگی هنوز خوشگلی ها شو داره

من اما قدم زدن.تو همچین هوایی رو دوست دارم. همین جور برم.برم.برم.فکر‌ کنم.فکر کنم....برسم به رود.بعد سر پل ب ایستم.خیره به دور دست ها.اون دور دورها.تو ذهنم سیگار پشت سیگار دود کنم.

توکلت کجاست آقای بردیا.دیگه یه مشت ازگیل که می مونه

بردیا سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 07:38

سلام
صبح زرشکی شما هم بخیر
شکوفه های ازگیل زندگیت پر از زندگی باشه

سلام آقای بردیا
خیلی ممنون بابت جمله شکوفه دار و
خوش رنگ تون.
می دونید که؟شکوفه های ازگیل سفیدِ شیری رنگِ.به نظرم.حالت شونم،پر از لبخندِ=شکفته و بشاش اند.
اینجا همچنان بارون ریزه=وارش میباره.
شوفاژها روشنند و
دلم برای رشت تنگ شده.
می دونی؟زندگی خیلی قشنگِ.خیلی.با این وجود.برای برگشتن؛م سر قولمم هستم.

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 23:40

محدودیت محرومیت نیست
محرومیت محدودیت نیست
زرشک ترشی نیست
ترشی آلوچه نیست
آلوچه هم بقیه چیزا نیست
احتکار هم خوب نیست

با سلام و صبح بخیر
زرشکی رنگ قشنگیِ

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 23:02

ولی ترشی های منو بده
اینطوری احتکار کردن درست نیست

اینجا فلفل ترشی رو.با املت می خورن.
بادمجون شکم پر ترشی رو.با آبگوشت و...
هفتابیجار ترشی رو.با باقلا قاتق.
رب آلوچه =آفت دهان
رب انار و آلوچه.ترکیبی برا زیتون پرورده.
سیرترشی و پلو کباب.
چشم.سهم ترشی هاتون محفوظِ.اگر هم به دست تون نرسه.قطعا به نام شما خیرات می کنم.که ثوابش برسه بهتون.

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 22:00

کشمش زدم بهش

خدای من:))))))
سر آشپز خلاق

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 21:22

من کلا ترشی دوس
انقد بهم ترشی ندادی پاشدم غذای من درآوردی درست کردم انقد زرشک کردم توش نمیشه از ترشی لب بهش زد

نوش جون تون

یعنی چی درست کردین؟نمیشه یه قاشق شکر به اش اضافه کنید؟

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 20:27

ینی ترشی تقسیم کردن بی ترشی تقسیم کردن؟
اونهمه آلوچه و ازگیل و ترشی‌های خوشمزه رو میخوای احتکار کنی پس؟

سیر ترشی دوس دارین؟
از این یخچال کوچیکآ، هتل ی ها.از اونا دوتا گرفتم.پر ترشی و
ربِ.که خنک و تر و تازه بمونن
البته بخشی رو تقسیم کردم.به زن عمو.به داداش بزرگم .به دختر عمو.اینجا جنگلِ و من دست رسی به پست ندارم.می گفتم آدرس بنویسین.براتون ارسال می کردم.

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 20:03

حالا باز بعدا تلاش میکنم
حرف از کلی ترشی و آلوچه و ازگیل و چیزای ترش خوشمزس
باید ببینم چطوری دلت هلاک میشه اینارو تقسیم کنی بام
می‌تونستی اینهمه ترشیجات واسه معدت اصلا خوب نی؟
اصلا می‌دونستی پوکی استخون میاره؟
می‌تونستی افسردگی میاره ؟
من ب فکر خودتم
کلی درد و مرض رو می‌خوام ازت دور کنم

خیلی ممنون که بفکرمی
بله.ترشی جات باعث افت فشار خون هم میشه.خصوصا برای منی که.فشارم قوزک پامِ
دندون پزشکمم گفته.ترشی جات ممنوع.چون کل دندونام <--با هم ذوق ذوق میشدن و درد می گرفتنفلضا.بنده سالهاست تو ذهنم ترشی مرشی،رب آلوچه و انار اخته و
اسکموآلبالویی مصرف می کنم
فقط آلو بخارا رو .هیچ مدله نمی تونم ترک کنمباس گوشه لپم بمونه.

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 17:59

ینی دلت هلاک نشد از مظلومیتم بیای اینهمه ترشیجات رو باهام تقسیم کنی؟

وقتی نوشتم لطفا.یعنی دلم رو بیش از این به فنا نده.چون لازمش دارم.

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 17:29

بخدا دیگه این دنیا ب درد نمیخوره
همه خوبیاش واسه تو
همه حسرتاش واسه ما

لطفا شما هم حسرت نورز.حسرت هیشکی و هیچی.
من که خوبی ها رو تند تند واسه خودم جمع نکردم.تا به بقیه نرسه.با قناعت؛دعای عزیزان؛دست خدا بر سر ماست.ولیکن ما که از ذره هم هیچ تریم

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 16:42

الان دلم ترشی هم خواست

خدای من:)))اندی ویاری،

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 16:27

منم بچه بودم هی تو تی وی میگفتن گوجه سبز ، بعد ما هم ب گوجه کال می‌گفتیم گوجه سبز ، ی روز از ی وانتیه گرفتم، با ذوق میخواستم بخورم ببینم این گوجه سبز چیه اینا انقد خاطرخواهشن وقتی خوردم گوجه کال خیلی بد مزه طور بود و اصلا خورد تو ذوقم
دوستم ک شهریاری بود ، از اردیبهشت تا مهر میوه اتاق ما همیشه به راه بود
از آلوچه و شابلون و خرمالو و گلابی و..
الان تا اواخر اردیبهشت چی پس

اینجا با گوجه ی کال.ترشی درست میکنن.البته مامانم.هیچ وقت استفاده نمی کنه.میگه سَمیه.مضرِ.
ماجرای وانتی و گوجه کالِ.باحال بود
من از برگ گوجه.از عطر و بوش خیلی خوشم میاد.بعضی ها تو قرمه می ریزن.بعضی ها توی دبه ترشی.من دوست دارم.گربهه.ازکنارش رد شد.عطرش بپیچه تو هوا

دمش طیب الله انفسکم

الان تا اواخر اردی بهشت.شکر خدا و انا انزالله

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 16:13

البته
من یادمه هم اتاقیم از همین تایما آلوچه یا ب قول خودشون گوجه سبز میوورد
الان تا تیر آلوچه بخورم تا مرداد هم راهی نی

الان تو بازار.آلوچه شهریار و چاقاله نمی دونم؟کجا موجودِ.
آلوچه های اینجا.اواخر اردی بهشت.تا اواسط خرداد می پزه.تیر ماه.فصل آلوعه.
حالا بعضی طیرانی ها.فقط گوجه اش رو می گن.منم سه سالم بود.چه می دونستم.منظورش قرمز نیست.رفتم چند تا گوجه ریز دست.قدری نمک سبز گذاشتم تو بشقاب.بردم براش.غش غش خندید.گفت منظورم گوجه سبز بود.نه گوجه قرمز.گفتم ما به گوجه سبز.کالِ گوجه می گیم
آفرین.با هاتون موافقم.

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 15:35

بعد خو آخه من تا مرداد میتونم صبر کنم که آلوچه و اینا ببینم ؟
سالهاست از غصه اینکه آلوچه بهم ندادی سیگار میکشی تو ذهنت ولی خب خودت خبر نداشتی

بارالها
به اذن ت سلامتی و صبر به آقای بردیا ببخش و.چشم بر هم زدنی،فروردینُ مرداد کن لطفا

بردیا دوشنبه 28 فروردین 1402 ساعت 15:01

God works in the mysterious ways
ولی خب دیگه این دنیا ب درد نمیخوره
از غصه آلوچه و ازگیل ندادن به من سیگاری شدی رفت

بله

ولی به نظرم دنیا هنوز خوشگلی ها شو داره
من سالهاست.تو ذهنم سیگار می کشم.
امروز بارون بند اومد‌.سر وشگل گلهای ازگیل و لپ های آلوچه.خیس بارون بود.عین بچه کوچولوها.تو تموز مرداد

سارا دوشنبه 13 مرداد 1399 ساعت 22:31 http://naghashihayesara.blogsky.com

مهربانم

قربانت بشمعزیزِ دلم

مهرداد یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 21:06

سواد خوبه
آدما با سواد بشن فرهنگ جامعه بالا می‌ره.
عکس ساده و بی‌آلایشی هست.دوران کودکی آدم چه قدر معصومه.

ها کاکو
ما بی سواد با فرهنگ هم داریم.کم سواد با فرهنگ هم داریم.بلانصبت شما و سایردوستان،راجب به ظاهر باسوادهای بی فرهنگ واقعا عرضی نیست.
اجازه آقا؟
شما آقای معلم سخت گیری بودین؟خب خدارو شکر که نبودین.

صحرا یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 18:00 http://Sahra95.blogsky.com

زمان ما نیمکتها سه نفره بود چه قدرم سخت بود موقع امتحانها یکی باید میرفت زیر میز برای نوشتن. الان که فکرش را می کنم چه ظلمی بود در حقمان

عزیزم
اون وقتی که آرنج بغل دستی باعث لوچ شدن کلمه میشد،آدم نمیدونست بخنده،بگریهچه بکنه.

حریم یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 17:16 http://harimeasemani.blogsky.com/

سلام بانو جان خوبی عزیزم /سلامت هستی دماغت چاقه .عیدهایت مبارک تاخیر منو بپذیر مثل همیشه گرفتارم وگرفتار .
ولی میام به وبلاگت سر میزنم مطالبتو میخونم همشو نه ولی گلچین میکنم وهمیشه هم دوسشون داشتم .
عکس زیر خاکی میزاری قدیما انگار همه چی خوب بودا ولی بنظرم اون موقع زندگی خیلی خیلی سخت بوده وچون سخت بوده ادما هوای همدیگه رو داشتن واین باعث میشه گذشته ها خیلی خوب ولذیذ بنظر برسه میخواستم بگم لذتبخش گفتم لذیذ .
خب ازخودت بگو خوبی خانواده همه خوبن دختر جون وپسر جون .و....طبیعت ودریا وکوه ودرختا وشالیا همه خوبن .
من بخاطر کرونا خیلی افسرده شدم حتی مامانم دیپورتم کرده گفته نیاین خونمونخب آدم دلخوشی میخواد دیگه نه؟کاش یکی بود هر روز منو میبرد تو کوه وصحرا حیف که اون یه نفر گم شده کاریش هم نمیشه کرد .گاهی آشپزی .گاهی کتاب خوندن وتمیزکاری وغر زدن و.....روزامو پر میکنه .ولی بازم مدرسه ها شروع بشه بیچاره میشما .حالم از این تدریسای مجازی بهم میخوره سخته سخت و
به هرحال خوشحال شدم که بالاخره تونستم چند خطی باهات درد ودل کنم بانو جان .به خدا میسپارمت .مراقب خودت باش عزیزم

سلام و صد علیکم السلام بر شما خانم معلم عزیز جان و دلم❤جوونت بی بلا و دلت خوش بلامیسر
بله.شکر خدا ،خوبیم و دماغمون چاق و تپله.ممنون از احوالپرسی شما
خیلی ممنون عزیزجانمهمه ایامون مبارک و خجستهعید غدیر تون مبارک
شما خیلی لطف می کنیدو
قدم شما همیشه بالای سر ما جاداره

اجازه خانم؟بله.عکس زیر خاکی باصفا می زارم
واقعا قدیما همه چی خووب بود.درسته سختی بود.ولی خوووب و لذیذ و لذت بخش بود.مثلا وقت خونه تکونی مهم نطافت و تمیزی بود.وهمه ی غم خانم همسایه نداشتن صابون و پودر رخت شویی بود.
بگذریم.
بله شکر خدا.خانواده همه خوبن.دختر جون و پسر جون و برادرزاده جون و طبیعت و دریا و کوه و جنگل و شالیزاران همه و همه خوبن.الا گاو مش محمد،که تب کنگو گرفته.دکتر بهش ۱۲ عدد کدوئین یکجا خورانده،بلکم تبش بیفته.
لعنت به این کرونا و کوید ۱۹ وتب کنگو و تاول کوییدیو...


عزیز دلم
میدونین؟ اگه بابام گریه نمی کرد.مامان من ام مثال مامان شما بودن
قربون دل قشنگ و باصفای حریم بانوی بهشتی ام بشم
بله.آدم دلخوشی میخواد.والان دور زمونه طوری شده که همیشه یکی گمِ .به قول شما هم کاریش نمیشه کرد.تو این اوضاع کیحوصله ی پیدا کردن دارهوانصافا این بشور و بپز و...خیلی رو اعصابِ.
وان شاءالله که مهر مدارس بازگشایی شه .اجماعن یه نفسی بکشیم

اجازه خانم؟
خیلی ممنون که تشریف آوردینبابت تک تک واژگان چند خط درد دلتون ممنون و مچکرو سپاسگزارمتوکل به خدا این ایام برای همه بخیر و خوشی بگذره.به روی چشم.لطفا شما هم مراقب حریم بانوی عزیز دلم باشینخداوند سبحان همیشه پشت و پناهتون باشه
لطفا باز هم بهمون سر بزنیدو
صفا بیارین

باشماق یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 11:49

با درود
One day
من فیلم رومانتیک زیاد دیده ام و بیشتر از هر فیلمی آنها را می بینم
یادمه جوون که بودم یک پیرمرد با عصا و لرزان به کتاب فروشی میدون انقلاب آمد و سوال کرد کتاب عشقی هم دارید
من خنده ام گرفت !
از بین فیلم هایی که دیده ام هیچ کدومش برایم خاطره انگیز تر از فیلم بانی و کلاید نیست
شاید پنجاه پیش آنرا دیده باشم ولی هنوز بعضی از صحنه هاش یادمه
مخصوصا آپ صحنه ی آخر کشته شدنشان !

درود بر شما
باور بفرمایید من ام از لحن شما و به تصویر کشیدین کتاب عشقی خنده ام گرفت!
بانی و کلاید رو ندیدم. راجبش خواندم.چه صحنه ی وحشت ناکی یادتون مونده
البته شما فیلم های خوب اجتماعی هم زیاد می بینید

باشماق یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 11:41

با درود
ما یک نوه بیشتر نداریم
آن دختر دیگر فعلا تحت درمان است
پسر هم که فعلا میگه زود است

درود بر شما
خداوند این یکی یک دونه ی شیرین زبان رو برای همه ی ما نگهدارباشه
وبه اذن الله دامن آن گل دختر دیگر شما هم سبزشه
برادر یکی ازآشناهامون هم میگفت فعلن زوده.ولی خب.مونده بود درمان خواهرش به ثمر برسه.که خواهر گلش غصه ای نداشته باشه
امید به خدا درمان وسیله ای باشه و
خداوند به همه آرزومندان فرزند سالم و صالح ببخشه.

کیهان یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 11:15 http://mkihan.blogfa.com

مرسی برای عکسهای جال آبجی
آخه این عکسهای به این خوبی را از کجا میاری می زاری اینجا؟

سپاس از دقت و توجه شما.
این عکس رو دادای من از کانال مردمان کرمانشاه برداشته و
به ام داده.
باقی تصاویر هم از نتِ و دیگرکانال هایی که دادا توش هست

باشماق یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 08:43

با درود
تصویر مدرسه
نیمکت ها چهار نفره بود
تعداد بالای چهل نفر
کلاس ها هم مختلط نبود
تازه سپاه دانش هم درست شده بود خانم ها هم سرباز شدند
معمولا بعد سربازی کار سریع گیر می آمد یک سال بعد هم ازدواج سه سال بعد هم یک خونه خریده می شد
ازدواج ها هم یا فامیلی بود و یا هم سایگی
دعوا می شد ولی طلاق به ندرت پیش می آید
دخترم در مراسم خواستگاری اش پایش به لبه ی فرش گیر کرد
داماد با توجه به اینکه غریبه بود خودش راسا تقدیم به پذیرایی نمود
چای داد شیرینی پخش کرد و میوه گذاشت
بچه ی خوبی است و خانواده دوست
مخصوصا دخترش را خیلی دوست دارد
جالب اینکه دخترش از او?انتقاد می کنه و او را بعضی وقتا نصحیت !

درود بر شما
نبود؟ولایت ما بود و
هست.
خدارو شکر بابت دوماد خوب و بامعرفتی که قسمت خانواده خوب شما شد.الهی که سالیان سال درصحت و سلامتی،... درکنارهم خوشبختی بسازن و
زندگانی رو زندگی کنندو
کنید❤
ایشون باید همون دختر خانمی باشن که،به هندوانه گفتن شما هندونه گفته بودن

اسماعیل بابایی یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 08:33 http://fala.blogsky.com

چه ساده و صمیمی و بی آلایش...
خوش به حال معلم های اون دوره زمونه.
خیلی دوست دارم تو یه روستای بکر درس بدم.

دقیقا،مثل رود تمیز و زلال و جاری...
و خوش به حال اون بچه هایی که ، سر کلاسهای مثال شما ،معلم های دچار تدریس حاظراند.
و خیلی خیلی خوبه که معلم میدونه بچه"ها، برای آموختن آمده،و به مهر درس میگه.
به قول اجی،خودا شمره سلامتی و دیل خوشی فاده آقای معلم.

وان شاءالله این فرصت برا تون رقم بخوره..

+خیلی ممنون از حضور عزیزو گرامی شما.

zahra sadat یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 01:55 http://zar623.blogfa.com

چقد سخت بوده درس خوندن


برادرم میگه سخت نبود،معلم نمره نمی داد:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد