آه ،
تو می دانی
می دانی که مرا
سرِ باز گفتنِ بسیاری حرف هاست. . .
*شاید اگرت توان شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشان هایِ
بی خورشید-
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
می شنیدی:
-کاش کی کاش کی. . .
پ.ن؛به کلمه ی پژواک دقت کنید،به تالارخاموش و هرست آوار دقت کنید،...
مرحوم شاملو کلمات رو بی دلیل کنار هم نمی چید.یک درک درست از منطق شعر و شاعر .ویکتک گویی درونی باحساب کتابِ...
*
*
دوستی پرسیدن،ایشان که باشن؟ایشان دایی کوچیکه ی مان باشند.برایشان شربت بردیم و
قدری گفتگو کردیم...
چه گفتیم؟
از مرگ.از رفتنی مثال بوییدن یک گل.