<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

همین.

 که من هنوزم و

در من همیشه وار تویی . . ‌ 

.

.

دادا میگه ،اینو آوردی/گذاشتی  بالاسرت،خوابت نمی بره...

ماندانا با ولوم نه کم نه زیاد/همون میزان می خونه؛با این منِ مانده تا ابد /در آرزویت بگو چه کنم؟/چون مرغ دل  در هوای تو گر /پر زد به سویت بگو چه کنم؟/...

تو دلم/بالحن مامانم می گم؛چی بأ بُکنی؟شکر خدا!

.

 .کمرش شکسته بود.مامانو صدا کردم.گفتم؛این چرا شکسته اس؟!!گفت باخودت ببرش.

بعد گفت،دسته گل برادرزادته!



نظرات 4 + ارسال نظر
باشماق یکشنبه 2 شهریور 1399 ساعت 09:16

با درود
شاید چون اولین نوه خانواده ی مادری اش بود

درود بر شما
نانا هم بعد ده سال نوه دار شده بود.
الهی به اذن الله دامن همه آرزومندان سبزشه...

مهرداد شنبه 1 شهریور 1399 ساعت 21:55

ان‌شاءالله بزرگتر شه عاقل‌تر شه.
در کل کاکو از بچه‌های حرف گوش کن بیشتر خوشم میاد تا بچه‌های سرتق.
متاسفانه بعضی پدر و مادرا در مقابل شیتنت‌های بچه‌ها شون سکوت مطلق اختیار می‌کنن.
یکی از بچه‌های فامیل هر جا می‌رسید معذرت می‌خوام ادرار می‌کرد پسر بود
آقا این ادرارش شبیه رنگین کمان قوس بر میداشت تا دو متر
خلاصه می‌ره رو برو تی وی و تنبون رو می‌ده پایین و شروع می‌کنه و تی‌ وی هم از اون قدیمیا بود سامسونگ خلاصه ادرار می‌ره توش و ازش دود بلند می‌شه
حالا مامان باباش خوشحال. می‌گفتن تو خونه هم هر جا برسه این کار رو می‌کنه.

من بودم جوری تربیتش می‌کردم ، شهیدش می‌کردم






به قول قدیمی ها تربیت از بچه شیرین تره.همیشه ام میگفتن،زاکِ جوری باموجید کی،بدرد پئرزن مارمرد بوخوره.یعنی طوری تربیتش کنید که درغیاب تون گلیمش رو ...
اینی ام که شما به تصویر کشیدین،شیطنت نیست!/خیلی عذرمیخوام.بی نزاکتیِ محضِ.
البته که همچین طفل معصوم هایی هیچ گناهی ندارن.من از اینجور بعضی والدین های بی فکرِ بی منطق هیچ خوشم نمیاد.


ان شاءالله کاکو،ان شاءالله..،
از بچه هایی که باهاشون به ام خوش بگذره ،خیلی خوش ام میاد.بچه های تیزو بُز.همون هوشیار مودب.که باهاشون بری گردش در طبیعت و
حسابی بهت خوش بگذره.مثلا باهاشون کارتن تماشاکنی،فیلم ببینی،موسیقی بشنوی..راجب گیاهان و جانوران گفتگو کنی.از ابرو آفتاب و بارون به شب پرستاره ی ماه تابان/از زمین تاهفت کهکشان گفتگو کنی.
بابچه های نق نقوی لجوج مجوج،تا دم در هم نمی شه رفت.از همونا که همه اش گریه می کنن ،اصن نمی دونن چی میخوان.حوصله ی والدین لوس و بیمزه شونو ام ندارم.بچه حرف گوش کن ها هم ،خیلی طفلی اندکاکو.عین عروسکای کوکی می موننهرچی بهشون بگی و بپرسی،خواکی تارف کنی،گل دست شون بدی/میگن،بریم از مامان مون بپرسیم؟بریم از بابامون بپرسیم؟برای هر کاری می رن اجازه می پرسن/همه اش در حول و لای تایید مامان و باباشونن/که کارهاشون باب میل والدین باشه/وگرنه شهیدمیشن ..‌
واما بچه سرتق ها ؛میدونی کاکو؟ خیلی ام دلت بخواد یه دونه از این بچه ها داشته باشی به قول سارا ؛بَلَخ لاخ

شنبه 1 شهریور 1399 ساعت 13:25

باشماق شنبه 1 شهریور 1399 ساعت 10:50

بابا درود
نوه ی من تازه پاافتاده بود محکم با دو دست کوچکش بر صفحه تلویزیون ال ای دی تازه خریداری شده کوبیده که هنوز هم آن قسمت سیاه تصویر است
برادر زاده ام که مرداد ماه داماد شد تا سه چهار سالگی از ترس افتادن راه نمی رفت
من که خودم بهش مشکوک شدم
بالاخره او را سوار سگ کردند تا ترسش ریخت راه افتاد
پسر عمه هم آنقدر دیر زبان باز کرد تا بهش تخم کفتر دادند
حالا با این دسته گل شکسته چه باید کرد ؟

درود بر شما
آخی،مغز بادوم ذوقش گرفته بود
نوه ی خان دایی ما هم با دستهای کوچیکش ال ای دی تازه خریداری شده ی پدربزرگش رو کوبوند زیر پاش.والبته با مقداری دکوری جات.
تی وی ،یک سال لنگ یه قطعه شد..
جسارتا این تازه داماد رو بغلی نکرده بودن؟آخه نانا نوه اش رو اونقدر به کمرش بسته بود،طفلی راه رفتن بلد نبود.بعد که راه افتاد و
الان که بیست و هشت سالشه،درست راه نمی ره.
به خان دایی گفتن،برا پسر کوچیکت ماشین بخر.گفت،ماشین؟این باید سگ سوار شه!
دادای ما هم مثال پسر عمه ی شما دیر زبون باز کرد.البته باهاش ایما و اشاره گفتگو کرده بودیم.اینجور شده بود.و البته مامانم ترسید،بردتش دکتر،خانم دکتر هم به اش گفت،نگران نباشید،اونقدر حرف بزنه و سوال بپرسه ،اونوقت میایین میگین زیاد حرف می زنه.بعد یهو زبون باز کرد.البته ایما اشاره و لب خوانی فهمی اش رو هنوز ازیاد نبرده،

باید فکر شکسته شدنش نبود و
ازمعطر احوال بودن و زیبایی هاش لذت برد.
میدونید؟این بچه اول بارش نیست از این کارها میکنه.هربار هم مادرم به اش تذکر گفته.حتی ممنوع آمدن سرزمین پدری هم کردتش(البته پدرش ام موافق بود)،متاسفانه گوشِ شنوایی نداره.نیست که عااااشق(البته این نشد دلیل که) تخمه اس،فکر کرده رسیده.سرگل رو کشید پایین و شکست.بعد همراه مامانش به پرچین گیر داد،که مثلا مامان متوجه نشه.فردا روز گله پژمرده شدوغش رفت.وقتی اون حالی دیدمش مامان رو صدا کردم .
نگاه گلبرهاش کنید،همه اشون از پژمردگی لول شده بودن.دوساعت بعد اینکه تو آب موند،سرحال قبراق شدو
عطرش بلند شد..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد