<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ازمیانِ هاتویی های اویتامن!

 

 گل خیار!

.

.

.لوبیا چیتیِ تروتازه!

این هم یک نوع لوبیایِ محلیِ.با سمت راستی قرمه سبزی می پزیم.با اون سمت چپی/که پوست گرفته ی سمت راستیِ،لوبیا خورشت می پزیم.

با لوبیا چیتی،لوبیا درست میکنیم.با چیتیِ پوست گرفته شده هم میشه باقلاقاتق درست کرد.هم کوکو .مثلا یک مشت لوبیای پوست گرفته رو مولینکس کنید.یک عدد سیب زمینی و پیاز متوسط رنده که شد،سه مشت جعفری +نمک و فلفل و زردجوبه و دوعددتخم مرغ.مثال همه ی کوکوها آرام و آهسته سرخ که شد.همراه نون و خیارشور و گوجه محلی تناول کنید.

*

*آستانه ی اشرفیه علاوه بر بادام زمینی مرغوب+فلفل و بادمجان و گوجه و خیارو ترب و کدوحلوایی و....پیازهای مرغوب و بامزه ای ام داره.که اگه پیازداغ بشن،طعم و مزه ی خورشت هایی مثال،مسما،شیرین خورشت،قیمه،واویشکا،لوبیاپلو،عدس پلو،آش رشته،...بینظیرمیشه.

.

 

وقت پاک کردن لوبیاها.رنگی بودن پیله ها چشمم رو گرفت.تو دلم گفتم،خداوند چه تن پوش خوش رنگ و زیبایی برای لوبیای خپل طراحی کرده.بعد به ذهنم اومد،اگه لوبیا چیتی ها خودشون برا خودشون پیله انتخاب می کردن؟امکان .یا همون احتمالش بود؟پیله لوبیا رو انتخاب کنن؟بعد پای بساط پاک کردن لوبیا غش رفتم.دادا پرسید چی شده؟گفتم،اگه لوبیا چیتی پیله ی لوبیا رو تنش می کرد،با اون شکم ور قلمبه اش؟چطور میخواست ؟پیله رو ببنده؟گفت مسخره.گفتم ببین!خداوند جوری پیله اش رو طراحی کرده که اصن فکرش ام نمی کنی،همچین چیتیِ گردو تپلی توش بوده.همین جور نگام کرد.گفتم،قدیم ها دختر ارباب خیاط و آرایشگر ولایت بود.یک بار همراه مامان رفته بودم پیرهنش رو بگیره.خاله سکینه دخترش رو آورده بود،بلوز دامن بدوزه.هیچی از  اندازه گیری  سردرنیاوردم....

بعد که عروسی راضیه شد.خدیجه با  همون بلوز دامن تو عروسی خواهرش پس رو پیش رو می رفت.عین همین پیله ی لوبیا زیبا و کشیده شده بود.

پرسید،"پس رو پیش رو" یعنی چی؟گفتم،خم و راست شدن.ازاین سر سالن به اون سر سالن رفتن و پذیرایی کردن.


نظرات 7 + ارسال نظر
صبیره دوشنبه 10 شهریور 1399 ساعت 22:01 http://yebargesabz.blogsky.com

عزیز دلین

یوسف یکشنبه 9 شهریور 1399 ساعت 03:49 http://www.aghghalaysy.blogfa.com

درود برشما
همه تصاویر زیبا بودند!!!

درود بر شما
سپاس از دقت و نظر لطف تان

نرجس جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 19:43

خدارحمت کنه خان عموی شما رو....
ببخشید گفتم هروقت اومدید آستانه خبر بدید، یادم نبود مستلزم اینه که شماره تلفنم رو داشته باشید
خداروشکر که بهتون خوش گذشت و راضی و دست پر برگشتید

خیلی ممنون.خدا رفتگان شما رو رحمت کنه....❤
قربان محبت شما برم
بله،شکرخدا شرق گیلان همیشه به ام خوش میگزره.والحمداله رب العالمین و الهی شکربابت پرخیربرکت بودنشاز پرتقال و شربت بهارنارنج گرفته،...تا چای و بادام و بلال و ترب و لوبیا و....الی ماشاءالله

نرجس جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 09:43

وای از دست خان عموی مادرتون منم خندیدم، جالب بود. راستی، نکنه تشریف آوردین آستانه؟ لطفا هروقت اومدین منو بیخبر نذارین... خودم درمورد پیاز آستاته، نمیدونستم.

خدا اموات شما رو رحمت کنه.چند سالی پیش خان عمو فوت کردن.آن زمان که این جریان رو برام تعریف کردن/تابستان ۷۰بود.ایشان از سال ۴۲ ساکن تهران بودن.یک اخلاق خاصی داشتن.وقتی گفت،بچه؟برو یه ساک بردار،لباسهاتو جمع کن،همراه ما بیا تهران.چهل روز دیگه برت می گردونم.پدرکه اجازه داد.مابقی هامیگفتن،نرو.این بداخلاقه،چطور میخوای چهل روز تو خونه ی همچین کسی بمونی.عمو بداخلاق نبود.قانونمند بود.از اون سال به بعد باهم دوست شدیم.وازآن سال به بعد انگار که هم سن سالش هستم،باهمان لحن وبسیار محترمانه باهام صحبت میکرد.دیگه ام به ام نگفت بچه.میگفت باران خانم،

صاحب تشریف اید دوهفته پیش آستانه بودم.پِی بادوم زمینی آمده بودم.تازه چیده بودن،کنارجاده پخش آسفات بود
پیاز و لوبیا و بادمجون و بلال گرفتم و
برگشتم رشت
چقدر دور حرم و بازارچه تغییر کرده بود..،
عزیز دلین.به روی چشم.اگه به نت دسرسی داشته باشم حتمن خبرتون میکنم.
آخه امکانش هست،برم ولایت،ازآنجا به کله ام بزنه بیام آستانه.بعد تبلت که همراه خودم نمی برم ولایت.ولیکن اینجوریه که وقتی ولایت ام گ به نت دسترسی ندارم.البته نت دهات مون4G.

زمین آستانه ماسه یاهمون فورشِ،هندونه،خربزه،بادوم و پیاز آستانه+بلال آستانه حرف اول رو می زنه.الهی شکر برای این همه نعمت

باشماق جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 07:42

با درود
تصاویر زیبایی از طبیعت
مخصوصا لوبیا ها
و زیبایی زنگ ها و انواع اش
لوبیا سفید هو در آبگوشت استفاده می‌شود
هر وقت در باغچه خانه لوبیا کاشته می شد
مادر اعتراض می کرد
چون معتقد بود باعث جابجایی خانه می شود
و زحمت اثاث کشی

درود بر شما
خیلی ممنون از لطف تون
ما هم لوبیا سفید می کاریم.با اون ام میشه باقلاقاتق درست کرد.البته لوبیا سفیدهایی که ما میکاشتیم جزء لوبیاهایِ رونده بود.عین پیچ امین الدوله.عین نیلوفر...
نشنیده بودم.ولی زحمت اثاث کشی رو اصلن دوست ندارم.
یادمه منزل جدیده خان عموی مامان رفته بودم.از زن عمو پرسیدم بوفه تون چی شد؟یه بوفه خوشرنگ چوبی داشتن،توش عروسک و چند کاسه و بشقاب دکور گذاشته بودن.گفت تو اثاث کشی شکست.
زن عمو گفت،آلبالو می خوری برات بیارم؟گفتم بله.وقتی رفت.خان عمو آهسته گفت،ببین بچه؟بوفه خیلی سنگین بود.وقتی آوردمش تو پاگرد.یه لگد بهش زدم.گفتم پله ها رو تنها بروپایین.بعد خندید.من ام ازخنده و ذوقش خنده ام گرفت.بازآهسته گفت،عیال نفهمه ها:))

میم! جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 00:34 http://www.nasimkoohsarph7.blogsky.com

سلام و درود حضرت باران
احوال تون خوب هست؟
امیدوارم نیمه شب شهریوری خنک تون بخیر و شادی و تندرستی باشه
بعد از مدت ها توفیق زیارت وبلاگ تون رو پیدا کردم
امیدوارم غیبت بنده رو ببخشایید

حظ کردم از عکس ها ، شیوایی قلم و لطافتی که در ذره ذره ی وبلاگ تون هست...

تن تون سلامت و لبخندتون مستدام

سلام و عرض ارادت دکتر میم جانخیلی خوش آمدید و صفا آوردین
قربان لطف و معرفت شما.شکر خدا خوبم.مرسی از احوالپرسی تون.وخیلی ممنون بابت حضور همیشه عزیزتون
امید که شما هم به اتفاق همه عزیزان عزیزتون خوب و خوش و سلامت باشیدو
ایام به کام تان بادا
شرمنده ی میکنید دکتر میم جان
راستش دیروز که هندونه می بریدم و
چند ساعت بعد شربت درست کردم،یادتون کردم.البته سُرفه ام گرفت و/به اهه اهم افتادم
بسیارسپاسگزارم دکتر میم جانتندرست و سلامت و خوش باشید همیشه.لبخندتون بهتر از کلارک مستدام

shsyesteh جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 00:17 http://shayestehmr.blogsky.com

ممنون همشهری

شیمی قوربان بلامیسر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد