<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

دسته گل آقای برادرزاده!

Madar Baran جمعه 21 شهریور 1399 ساعت 22:55

نظرات 8 + ارسال نظر

سلمان

سه‌شنبه 25 شهریور 1399 ساعت 11:02 https://blousky.blogsky.com

سلام
از شنیدن وضعیت استاد تقوایی که دیگران از حاصل نوآوری ایشان بهره بردند و برایش محرومیت و ناکامی ماند متاثر شدم . یاد شعر نسیم شمال افتادم : اسب تازی شده مجروح به زیر پالان = طوق زرین همه در گردن خر می بینم// ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است = قوت دانا همه از خون جگر می بینم

سلام بر شما
چقدر درست و بجا فرمودین.
سپاس از توجه و نظر بسیار عالی تان

گیله مرد

یکشنبه 23 شهریور 1399 ساعت 02:34 http://guilemard.blogfa.com

با درود ، تقدیم به دسته گل برادر زاده
--------------------------------------------------
" گل زودرس "

آن گل زودرس چو چشم گشود

به لب رودخانه تنها بود

گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود

لب گشادی کنون بدین هنگام

که ز تو خاطری نیابد

سود

گل زیبای من ولی مشکن

کور نشناسد از سفید کبود

نشود کم ز من بدو گل گفت

نه به بی موقع آمدم پی جود

کم شود از کسی که خفت و به راه

دیر جنبید و رخ به من ننمود

آن که نشناخت قدر وقت درست

زیرا این طاس لاجورد چه جست؟

(( زنده یاد نیما یوشیج ))

درود بر شما گیله مرد جان
بسیار ممنون ،
بسی خوشمان آمد...
یادم می مونه،برم پیشش این شعر رو از طرف شما براش میخونم

کاکتوس

شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 23:15

وای خدا
دلم لرزید
چند وقته می خوام برم همون جا ولی نرفتم

چقدر عجیب

هر زمان رفتین،از جانب ام سلام برسانید وبفرمایید؛ باران گفته،با احترام دوستتون دارم.

کاکتوس

شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 22:37

می خوام ببینمت؛ نمی تونم…
اهم...اهم
ما نیز
وقتی دلم برات تنگ میشه میرم سراغ ماه

تاهمیشه عزیزدلیدردونه ی من
اهه.. اهم...

یک شب خواب دیدم،منو باخودت برده بودی سرخاک عزیزی.سنگ مزار سیاه شسته شده بود،نوشته اش سفید.گلهاش تراوت خاصی داشت.
همین جور کنار هم خیره به اش بودیم و
درسکوت ،حال مون درکنارآن مزار داشت خوب میشد...
نپرسیدم کجاست و کیه؟نمی تونستمم بخونم چه نوشته.
بعد برام کامنت گذاشتی،بعدا راجبش برات توضیح میدم.
اینها رو همه اش تو خواب دیدم.

کاکتوس

شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 22:33

خوشگلن

اهه اهم؛دلم برات تنگ شده جووونم

باشماق

شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 09:17

سلام
همان دسته گل قبل است
و یا جدید است ؟

سلام بر شما
بله،همانی است که محمد حسام گردن اش/سرش را شکسته بود.ریشه درخاک داشت و
جوانه زد...
براش ترانه ی/گل هام گل آفتاب گردون/می ترسه دل ام از بارون/یارب تو شبه مهتابی لیلا رو نگیر از مجنون /پلی کردم.
پدر صدام کرد
گفتم بله؟
گفت،ترانه ی بعدی /کفتر کاکل به سر های های /باشه:))

باشماق

شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 08:28

با درود
ناصر تقوایی
خیلی جالب بود
هم لذت بردم
و هم گفتم چرا ؟

درود بر شما
ممنون از دقت و توجه ی تان.خوشحال ام برای شما جالب بود...
متاسفانه ازاین چرا؟ها تو ممل کت مون بسیارِ.
مثلا سریال کوچک جنگلی/آنچه را که ما از بزرگترها شنیدیم/با انچه که افخمی ساخت زمین تا آسمون تفاوت داره.
چرا؟استاد تقوایی باوجود آبادانی بودن شون؟نمی تونه از جنگ و تبعاتش" حقیقت" بسازه؟
و حقیقت آن است که هم ولایتی های ما دیدن روس ها تاکجا پیش روی کردن،برای حفاظت از مادر ها و زن و دختر و بچه ها،.شبها روی درخت نگهبانی میدادن..بعد از برادران کُرد کمک خواستن.برادران کردآمدن.واینگونه شد که دیگه نیازی نبود مادربزرگم /خواهرش/زن برادرش،..شب ها توی چاله ای که رویش را با ساقه برنج پوشانده اند؛پنهان شن..مثلا مادربزرگ تعریف کرد،وقتی برادرو زنش میخواستن برن مزرعه،منو بین دو صندوق پنهان می کردن.بین دو صندوق برنج؟ مثلا لای درز دیوار ماندن.
برادران کورد آمدن و
برای زن ها برادری کردن،برای دخترها پدری وبرای مادرها پسری.
واینگونه شد که ولایت ازتجاوز روس ها در امان ماند و
دخترها ب اختیار عاشق شدن و
گیلک ها به کردها دختر دادن و
وصلت ها صورت گرفت.
واینگونه شد که نگذاشتن استاد حقیقت ها رو به تصویر بکشه.همان گونه که خیلی هامان نمیدانیم چه برسر زنان و دختران...جنگ دیده آمده....
لعنت به جنگ.لعنت به باعث بانیانش..

مهرداد

شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 07:16

آفتاب گردونه ناامید نشده و تلاش برای بقا باعث شد تا نسلش ادامه پیدا کنه.
راز بقا

بله؛زنده باد امید.وبه قول اَجی نا امید شیطانه.حسام گردن گل رو شکسته بود.همه ی امید گل آفتاب گردون به ریشه های فرورفته دردل زمین بود.زمین؟بله زمین مادر هستی.هستی؟دختر زینب خانم
ممنون از حضورت کاکو