<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

تی تی منی بلامیسر!

  


باورش نمی شد تصاویر برای حالاست.

گفتم،بخدا براى همین حالایِ مامان.

پرسید،پس من چرا ندیدم؟

حالا،

 همین حالاییِ که /حالا دیروز حساب میشه...


 


وبعد،،،

عادما فکر کردن؛

آخ که چقدر ما بچه ها بوی عیدی  و جان نو خریده  و

 نوروز رو دوست می داشتیم ...

بچه ها !

بی معطلی؛

دویده به دیدار نقل و

عیدی...

و اینگونه شد که جناب صالحی فرمودن،

وعید یعنی همیشه همین حالا

نه دوش و  نه فردا...


واینجوری شد که جناب لنگرودی فرمودن:

"نوروز منی تو

با جان نو خریده به دیدارت می دوم

شکوفه های توام من

به شور میوه شدن 

در هوای تو پر می کشم..."


تی تی ها،

به همان مقدار  نوروزی خوش عطر بو بودن...

گفتم سلاااااام،نوروز تون مبارک بلامیسران!

یه دفعه ای صدای شنیدم. 

سربلند کردم.

دیدم عمو حسن،

دوتا پا داره،دوتاقرض کرده، میدوئه سمت خونه.

آ باریکلا عمو.ورزش واسه سلامتیت خوبه.


خوب.فصل شخم زدن زمین و

سبزی کاریِ.

نوروز؟و سال مبارکی؟بایه لحنی؟

هوم!

آیکن صدای پرت کردن بیل و 

دوئیدن به سمت خونه...


نگران نباشید،

برا عمو سرکتاب باز می کنن

جِن زدگیش بر طرف میشه..*_*،...


نظرات 3 + ارسال نظر
مهرداد یکشنبه 13 مهر 1399 ساعت 19:07

چه شکوفه قشنگی ،چه درختی هست؟

امرود،گلابی!

باشماق یکشنبه 13 مهر 1399 ساعت 08:17

با درود
نوشته ها نیاز به تفسیر دارد
باید لا به لای. جمله ها بگردیم
تازه می فهمیم گم شده ایم
عیدی ها گرفتنش مزه میده
یک بار خواهر زن جان هزار ریال به پسر. جان عیدی داد
پسر گفت نه خاله من دیگه بزرگ شدم
وقتی خاله دور شد
گفت مثل اینکه به گدا پول میده

درود بر شما
خاله جان بچه ی تپل مپل با دو کیلو لپ می دید،
به اش می گفت، تی عید مبارک ببه بلامیسر.
تبریک سال نو؟به چه معناست؟
بله،طفل معصوم به خیالش لابد بعد ماچ و بوسه، عیدی و شکلات،مثال موشک می دوئید سمت آغوش خاله جان.خاله جان هم حسابی طفل معصوم رو می بوسید و می چلوند .یعنی لپش رو مثال باسلق می کشید.ساده عرض کنم،یک دل سیر می بوسید،می بوئیدو
نفس می کشید.بعد طفل معصوم رو با لپ های سرخ شده،رها می کرد.والبته که طفل معصوم متبسم شکر خند بود.وآدم دل اش می خواست مثال گرگ به اش حمله کنه.یعنی گازش بگیره.
والبته خاله جان بهش خوراکی و شکلات می داد.وسط تابستون؟عیدی؟بعدا براش بلوزی.تی شرت و شلوارکی ،کلاه،می خرید و می فرستاد براش.والبته به بعضی هاشون اسکناس نو میداد:))
نمی دونم؟ من ام مثال پسر شما همین حِس رو داشتم.برای همین زیر بشقاب آجیل می گذاشتم
البته خاله جان ام اخلاق منو می دونست.هرسال عید یک هدیه ،مثال روسری،بلوز،کاسه و بشقاب و دامن و
دیگ و دیگچه...می خرید.وآخرین عیدی اش،یه کاسه انجیر خشک بود.
بچه ها خصوصا آقای برادر زاده عیدی گرفتن رو خیلی دوست داره.وهمه اش درحال شمارشِ.کلهم اعصاب برآدم نمی زاره.به اش گفتن،پول تو شماره کنی،ازش کم میشه.

شنبه 12 مهر 1399 ساعت 21:09

سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد